پنج شنبه تا ساعت 2شب (2 بامداد جمعه) بیدار بودم و فیلم می دیدم. تا به رختخواب بروم و بخوابم ساعت 2:30 بود. صبح جمعه ساعت 5 با صدای زنگ موبایل بیدار شدم.چشم هایم را به نوبت باز و بسته می کردم. دل کندن از خواب با این بی خوابی کار راحتی نبود. ساعت 5:30 با روشن قرار داشتیم. حالا ساعت 5:35 بود و نه کوله بسته بودم و نه روشن آمده بود. کش شلوارم  هم شل شده بود و حسابی در برنامه قبلی اذیتم کرده بود . حالا داشتم  با همین چشم های نیمه باز و نیمه بسته، بندی را از داخل لیفه شلوار رد می کردم و بد قلقی می کرد و رد نمی شد. کوله هم نبسته بودم. عادت کرده ام دیگر...کارهایم  از دقیقه 90 هم گذشته و کلاَ در وقت اضافه انجام می شود. ساعت 6 روشن آمد. از من اصرار که من ماشین می آورم و از او انکار. قول داد آرام برود و سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم.

امروز قرار بود به تیغه های سرخاب یا کمانکوه برویم.(البته امروز قرار بود علم کوه باشیم که به خاطر شرایط آب و هوا کنسل شده بود). حال خوشی نداشتم و سرما خورده بودم. ناگهان فکری به ذهنم رسید. قله هفت خوانی! بارها در صعود به کرچان و ناز و کهار آن را از دور دیده بودیم اما تا به حال برنامه ای را در این منطقه اجرا نکرده بودیم.گفتم "بچه ها کی موافقه بریم هفت خوانی؟

"روشن گفت :"فرقی نداره"

پریسا : " کروکی آوردی، مسیر رو می شناسی؟".گفتم :"بابا کروکی نمی خواد. قله رو که از دور دیدیم. پای کارش هم که روستای سپه سالاره.ارتفاعش هم از کهار کمتره. به نظرم مشکلی نداره...". با همین خیال خام به روستای سپه سالار رفتیم و ماشین را پارک کردیم.ساعت 8 صبح بود و طبق چیزی که فکر می کردم اگر نرمال بالا می رفتیم باید ساعت 12 قله بودیم. حرکت را آغاز کردیم و بر خلاف مسیر حرکت رودخانه به سمت دره پیش رفتیم. پس از کمی پیاده روی به جایی رسیدیم که دره دو شاخه می شد. یکی از انشعابات به سمت غرب می رفت و دیگری به سمت شمال- شمال غرب.

در انتخاب دره مردد بودم . خوشبختانه چوپانی با گله اش از این محل رد می شد. از او در مورد مسیر سوال کردیم و گفت راه را اشتباه آمده اید. دره سمت چپ( غرب) را نشان داد و گفت باید از پل روستا خود را به آن بالا می رساندید.(بالای یال دره را می گفت) و گفت آن بالا پاکوبی هست که باید از آن راه بالا می رفتید. از کف دره مستقیم به سمت بالای یال و آن پاکوب کذایی رفتیم. شیب تند بود و سریع ارتفاع می گرفتیم . به پاکوب مورد نظر رسیدیم. مسیر به صورت تراورس بود و شیب زیادی نداشت. پس از گذشتن از اولین باغ  کمی شیب بیشتر شد و راه پاکوب ما را به بالای یال هدایت کرد. حدود یک ساعت را برای صرف صبحانه توقف کردیم. عجله ای نداشتیم و فکر می کردیم به زودی به یال منتهی به قله خواهیم رسید. پس از صرف صبحانه مسیر پاکوب را ادامه دادیم. الاغ چموشی وسط مسیر ایستاده بود و تا نزدیکش رفتیم برای جفتک انداختن گارد گرفت. سعی کردیم از تیر رس سم هایش خارج شویم اما هوشیار تر از حرف ها بود و زاویه اش را عوض می کرد. یک لحظه هم به سمتمان آمد که با باتوم از خجالتش در آمدیم.

حالا بالای یال بودیم . ادامه مسیر به سمت شرق می چرخید و پاکوب کمرنگ آن از زیر دیواره ای سراسری این یال  ما را به جلو هدایت می کرد. پس از کمی تراورس با کاهش تدریجی ارتفاع به رودخانه ای رسیدیم و کمی سیرآب شدیم.شیبی متوسط روبه رویمان قرار داشت. با صعود از این شیب به گوسفند سرای بزرگی رسیدیم. چمن سبزو زیبایی در این محل قرار داشت. 3 کوهنورد مسن هم در اینجا صبحانه می خوردند. کنارشان نشستیم و چند دقیقه ای خوش و بش کردیم. از محل این گوسفند سرا قله کاذبی با شیب تند (در جهت شمال )روبه روی ما قرار داشت و به نظرم قله هفت خوانی پشت این قله بود. اما این دوستان  گفتند که باید دوباره مسیر را از درون دره ای که در سمت غرب قرار داشت ادامه بدهیم  و با رسیدن به انتهای دره دوباره به سمت شرق  برویم و درنهایت به بالای این قله کاذب برسیم.در مورد صعود مستقیم این قله فرعی پرسیدم، گفتند راه دره بهتر است.به سمت دره رفتیم. این دره فاقد پاکوب مشخص بود و به سختی به بالای یال رسیدیم. از انتخاب این مسیر راضی نبودم و به نظرم چرخاندن لقمه به دور سر بود.اگر مستقیم به آن قله می رفتیم کلی در زمان مان صرفه جویی می شد.

حالا بالای این قله کاذب بودیم و قله دیگری روبه رویمان قرار داشت. به آرامی به طرف آن رفتیم. تصور ما این بود که پشت این قله یال منتهی به قله اصلی قرار دارد. با رسیدن به این قله  تازه فهمیدیم هنوز راه بسیار زیادی تا قله مانده است. ادامه مسیر شامل صعود به چند قله فرعی دیگر و فرود به گردنه های بین این قله ها بود. بازیگوشی و تعریف کردن و صعود ملایم را رها کردیم. الان ساعت 13 بود و حداقل دو ساعت دیگر تا رسیدن به قله کار داشتیم. ریتم صعود را سریع تر کردیم. هر کس به حال خودش صعود می کرد. به ابتدای شیب تند منتهی به قله رسیدیم  و شروع به بالا رفتن کردیم. با رسیدن به آخرین نقطه ای که از پایین می دیدیم فهمیدیم شیب دیگری هم بالای آن قرار دارد. مجدد آن را صعود کردیم. تپه دیگری بالای آن قرار داشت. دو تیم دو نفره از قله پایین می آمدند. با فاصله زمانی 27 دقیقه از هم به قله رسیدیم.ارتفاع قله 3965متر بود.تقریباً هم ارتفاع توچال...اما این کجا و آن کجا. قلل ونتار و ناز و کهار و کرچان به خوبی و علم کوه و آزاد کوه و ...در هاله ای از غبار پیدا بود. هوا خنک بود و بوی پاییز را می شد حس کرد. تا ساعت 16 روی قله ماندیم  باقی مانده آب را همراه با کمی سیب زمینی آب پز و بادام و پسته خوردیم و بعد خیلی سریع به سمت پایین برگشتیم. نگران تاریکی هوا پیدا کردن پاکوبی بودم که از زیر دیواره ها عبور می کرد.البته تمام مسیر را در جی پی اس مارک کرده بودم. در روشنایی از این قسمت هم گذشتیم. هوا گرگ و میش بود که به روستای سپه سالار رسیدیم. به شدت تشنه بودیم. مغاره ای در روستا پیدا کردیم و نوشابه ای خریدیم. 3000تومان بود و ما سه نفر 2000تومان پول داشتیم. پول ها در ماشین جا مانده بود و مغازه کارتخوان نداشت. این هم یکی دیگر از دردسرهای دقیقه 90

مغازه دار آدم مهربانی بود و به زور نوشابه را به ما داد ما شرمسار از این محبت و خوشحال از نوشابه خنک به سمت ابتدای روستا و محل پارک ماشین حرکت کردیم. مهمترین درسی که از این صعود گرفتم این بود که گول ارتفاع کم قله ها را نخورم. هفت خوانی قله ی زیبایست...

یادگار زمستان

نفرات برنامه: روشن قوامیان-پریسا شهبازان-نیما اسکندری