این روزها
دو سالی است که همراهیم می کند. سالها بود سراغی نمی گرفت اما یادگاری هایش باقی بود . حالا دوباره برگشته و سایه شومش سایه به سایه همراهم است. آسیب دیدگی را می گویم. پارسال با پارگی ماهیچه دو بازو شروع شد. تمام تمریناتم یکباره قطع شد و با خودم گفتم مهم نیست. آسیب هم جزئی از ماجراست...
اوایل مهر بود. مهر با اینکه بوی پاییز نارنجی را دارد اما پیکی است که نوید آمدن زمستان را می دهد. مهر پارسال در جلسه دوم تمرین دچار پارگی شکم شدم. نتیجه ماجرا مشخص بود. استراحت مطلق... چند برنامه زمستانی سبک اجرا کردم و با خودم گفتم سال بعد جبران خواهم کرد.
امسال از اول فصل درگیر دره نوردی بودم و به معنای واقعی از تمام وقتم استفاده کردم و لذت بردم. حالا داشت پاییز می آمد و باید آماده می شدم. دوباره این یار وفادار تنهایم نگذاشت و در پایان برنامه گشایش دره ای در منطقه سه هزار از ناحیه مچ پا دچار آسیب شدید تاندون شدم. ظاهرا لذت بردن خمس و زکات دارد و بهایش را با آسیب باید پرداخت.
به تازگی عصا را کنار گذاشته ام. با انگیزه تر از هر وقت ، با رویایی شیرین برای زمستان و تیمی یک دست.... اگر این یار وفادار بگذارد.
حال این روزها حال خوبی نیست.