تابلو مدفون در برف قله

چند ماه گذشته بی اغراق کم فعالیت ترین روز های زندگیم طی 19 سال گذشته بوده.جراحی رباط صلیبی و بیماری کرونا باعث شده بود چند ماهی خانه نشین باشم و بجز چند برنامه دره نوردی و چند کلاس دره فعالیت دیگری نداشتم. حالا با سرد شدن هوا و برف کوه ها دوباره وسوسه صعود زمستانی به جانم افتاده بود. هفته گذشته با صعود قله زنجیر بند استارت کار را زدم. حالا پایان هفته بود و باید فکری می کردیم. محدودیت های کرونایی و آب و هوای متغیر پایان هفته دست و بالمان را بسته بود و قدرت انتخاب زیادی نداشتیم.  در این شرایط قله ریزان همیشه بهترین گزینه است.

99/09/07

ساعت5:15 با آمدن مهدی  این همراه همنورد ساکت و دوست داشتنی راه افتادیم و به روستای افجه رسیدیم. راه بند جدیدی را ابتدای روستا نصب کرده بودند و اجازه جلو رفتن نمیدادند. هوا کاملا ابری بود و مشخص بود در ارتفاعات شرایط برای صعود مناسب نیست.

پس از پارک ماشین راه افتادیم. از هر دری حرف می زدیم و در نهایت پس از حدود 50 دقیقه به دشت هویج رسیدیم. برف از نیمه راه جاده منتهی به دشت هویج را پوشانده بود اما در این قسمت برفکوبی نداشتیم. دشت هویج شلوغ بود و ارتفاع برف این قسمت به بیش از نیم متر می رسید. در کنار خانه موجود در دشت استراحت مختصری کردیم و کمی دم نوش و کیک خوردیم. قله معلوم نبود اما مشخص بود تیمی بالا نرفته است. برف سنگینی روی یال را پوشانده بود. راه افتادیم. ابرها می آمدند و می رفتند. بارش برف آغاز شده بود و باد سردی می وزید. سعی داشتیم تا حد امکان از راس یال بالا برویم که کم برف تر باشد. اما بعضی قسمت ها سنگی و وقت گیر بود و مجبور بودیم آن ها را دور بزنیم. حالا تا کمر در برف پودری بودیم. تا بحال چنین برفی را حتی در زمستان و روز پس از بارش در اینجا ندیده بودم. به نوبت می کوبیدیم و بالا می رفتیم. باد برف را به صورتمان می کوبید و کیف می کردیم. یاد روز های بد پس از عمل افتاده بودم. خم کردن پاهایم و حتی تکان دادن پا با درد و داد همراه بود. چقدر در این ماه ها حسرت بودن در طبیعت  را داشتم. حالا اینجا بودم.

به ابتدای سنگ های منتهی به قله رسیدیم. دید بسیار کم بود. در برف شنا می کردیم . بالاتر کمی شرایط بهتر شد. باد برف ها را با خود برده بود و برف پودری جای خود را به برفی سفت تر داده بود. از دو دست به سنگ کوتاه گذشتیم و به شن اسکی منتهی به قله رسیدیم. ساعت 12:30 روی قله بودیم. تابلو تقریبا در برف مدفون بود.دوربین نداشتیم و برای عکس گرفتن با موبایل باید دستکش را از دست خارج می کردیم.  عکسی سلفی از خودمان و عکس دیگری از تابلو قله به یادگار گرفتیم  و به سرعت به سمت پایین حرکت کردیم. پیدا کردن مسیر نیاز به کمی دقت داشت.برف جای پاها را پر کرده بود. در میانه راه تیمی 4 نفره از دوستان را دیدیم. یکی ار نفرات آن تیم هم به علت درد زانو با ما به سمت پایین حرکت کرد و سه نفر دیگر به سمت قله رفتند. با برفکوبی مجدد به دشت هویج رسیدیم. تیمی پر تعداد و بی ملاحظه مشغول رقص و عکس یادگاری  و ساخت آدم برفی بودند. و ما چقدر بی ملاحظه و خود خواهیم. روزی چند صدنفر سر کرونا می میرند و ما دست در گردن عکس های شاد شاد اینستاگرامی می گیریم.

این پایان امروز نبود. شروع این فصل است. شروع زمستانی که برایش کلی برنامه ریزی کرده ام...

نفرات برنامه: مهدی الف استوار-نیما اسکندری