نخستین صعود زمستانی خط الراس دماوند به آزاد کوه(قسمت دوم)

 

97/11/22

دیشب سرد ترین شب برنامه و یکی از سرد ترین شب هایی بود که در کوه خوابیده بودم. هر سمت بدنم که روی زیر انداز قرار می گرفت سرد می شد. از سرما صورتم را هم داخل کیسه خواب برده بودم و برای طلوع خورشید لحظه شماری می کردم. زودتر از همیشه از کیسه خواب خارج شدم و گاز را روشن کردم. زیپ چادر را باز کردم تا نگاهی به آسمان بیندازم. کولاک و برف به داخل چادر هجوم آورد. دید کمتر از 5 متر بود و مرز بین برف آسمان و زمین پیدا نبود. امیر و محمد هم از سرما شاکی بودند. ظاهرا امروز هم میهمان چادر بودیم. از فرصت پیش آمده استفاده کردیم و کیسه خواب ها را به طور کامل خشک کردیم. کاور کیسه ها و پوش و گتر کفش ها را هم خشک کردیم. پس از مرتب کردن لوازم به چادر بچه ها رفتم. عصر مهدی هم به چادر امیر و محمد آمد و تا غروب دور هم بودیم. با این کار در سوخت هم صرفه جویی می شد. فضای گرم و صمیمی چادر سرمای بیرون را از یادمان برده بود. برای شام برنج و مرغ خوردیم. با خاموش کردن گاز دیگر نمی شد در چادر نشست. به داخل کیسه ها رفتیم.

97/11/23

سرمای چپکرو نه کم می شد و نه عادی می شد. باز هم از خواب راحت خبری نبود.  زیپ چادر را پایین کشیدم. بارش شدید برف و کولاک ادامه داشت. دوباره روز از نو و روزی از نو. اول از کیسه خوابها شروع کردیم. زیپ کیسه را باز می کردیم و آن را روی سرمان می کشیدیم و گاز را زیرش روشن می کردیم و وجب به وجبش را خشک می کردیم و بلافاصله کیسه خواب را در کاور و پس از آن در کیسه پاستیک بزرگی می گذاشتیم تا خیس نشود. بعد نوبت برفک های چادر بود که با روشن کردن گاز آب می شد و باید آنها را سریع با اسفنج پاک می کردیم. با بردن اسفنج در این برنامه در مصرف دستمال صرفه جویی کرده بودیم. از دیشب تا امروز صبح یک متر برف پودری باریده بود و چادرها به حالت مدفون در آمده بود. صبحانه را خوردم و به بیرون چادر رفتم و با بیل اطراف چادر را پاک کردم و به چادر بچه ها رفتم. مهدی هم کمی بعد آمد. ظهر  بارش برف قطع شد. از نظر زمانی 15 دقیقه پایین تر از چپکرو بودیم. امیر مجدد تا قله صعود کرد و با تیم پشتیبان تماس گرفت و موقعیت مان را ارسال و اطلاعات مربوط به هوا را گرفت ومشخص شد فردا هوا خوب خواهد بود.  خوب بودن هوا دوامی نداشت و دقایقی پس از بازگشت امیر بارش شدید برف آغاز شد. یک بار دیگر ترک مسیر را که قبلا کشیده بودیم کنترل کردیم. امروز کمی کار تعمیراتی هم انجام دادیم و چقدر بابت کامل بودن کیت تعمیرات خوشحال بودیم. برای این برنامه کاپشن گورتکس نو و به نظر بسیار خوبی همراه آورده بودم اما در حین صعود به چپکرو از قسمت زیر بغل ها چسب گورتکس کاپشن خودش را ول کرده بود . محمد با نخ دندان قسمت های پاره را دوخت و با چسب پهن و نقره ای رنگ بسته بندی که همراه داشت روی آن را پوشاند. کفش امیر هم در قسمت کفه کفش نیاز به تعمیر مختصری داشت. کفه کفش را کمی گرم کردیم و آن را هم با چسب قطره ای چسباندیم و با بست کمربندی بستیم تا محکم بچسبد. از روز اولش هم بهتر شد. ناهار مقداری نودل و پاستا و مرغ را مخلوط کردیم. بعد حدود دو ساعتی خوابیدیم و مجدد برای صرف چای و شام بیدار شدیم و با غروب آفتاب به چادرمان برگشتیم. قرار بود فردا زودتر حرکت کنیم و از شیب چپکرو بگذریم.

02tg_picture3.jpg

97/11/24

صبح زود بیدار شدیم و سریع لوازم را جمع کردیم. دیرک های چادر کاملا یخ زده بود و با کلی گرم کردن توانستیم آنها را جمع کنیم. فرود از چپکرو به قدر کافی خطرناک بود. حالا هم که دو روز بارش سنگین برف شرایط را بدتر کرده بود. ترنسیورها را بستیم و آن ها را روشن کردیم. ترکیب تیم به این صورت شد که امیر به نقطه امنی برسد و منتظر من بماند. من بروم و او را ببینم و محمد مرا کنترل کند. نفرآخـر مهدی بود. از سه قسمت که تصور می کردیم ایمن تر است و سنگ های بیشتری داشت به نوبت اقدام به فرود کردیم. قبل از اینکه نفر اول بیش از 10 متر پایین برود برف شکست. صدای مهیب شکست برف دلهره آور بود. خورشید داشت بالا می آمد و رقابتمان با زمان آغاز شده بود. پیشنهاد کردم کمی به شرق منحرف شویم و از لبه دره ی پر برفی که از قله تا گردنه پایین ادامه داشت فرود برویم. جایم را با امیر عوض کردم و شروع به پایین رفتن کردم. این مسیر ایمن تر بود. اما باز هم جانب احتیاط را از دست ندادم و بند باتوم هایم را آزاد کردم. کمری کوله را هم باز کردم و کوله را با یک بند انداختم. در تمام مسیر سناریو شکست بهمن و کارهایی را که باید انجام می دادم را مرور می کردم. گهگاه به عقب برمی گشتم و می دیدم بچه ها که در بالا دست بودند و دید بهتری به مسیر داشتند با اشاره باتوم به چپ یا راست در مسیر صحیح هدایتم می کنند. بدون کوچکترین صدایی به سمت گردنه پایین شیب می آمدم که ناگهان هواپیمایی پر سر و صدا از آسمان گذشت. صدایش می توانست باعث ریزش بهمن شود. نا امیدانه نگاهش می کردم تا دور شود. با رفتنش به فرود رفتن ادامه دادم و بالاخره به گردنه کوچک پایین یال رسیدم و نفس راحتی کشیدم. امیر و محمد و مهدی هم به نوبت آمدند. حالا نوبت یکی از گم ترین و مبهم ترین نقاط خط الراس یعنی رسیدن به گردنه قو بود. حدود یک ساعت صعود و سپس تراورس و صعود و فرود هایی که تمامی نداشت. در این قسمت خط الراس به صورت پهن و تپه ای می شد و بی اغراق در بعضی از قسمت ها تا سینه در برف فرو می رفتیم. هوا صاف بود و دید بسیار خوبی را روی مسیر داشتیم. ساعت حدود14:30 بود که به گردنه قو رسیدیم. امروز سنگین ترین برفکوبی را تا اینجای کار داشتیم. روی گردنه قو استراحت مختصری کردیم. تا بحال این همه برف را در هیج جا ندیده بودم. تمام امیدمان قبل برنامه این بود که باد برف روی خط الراس را جارو می کند و با خود می برد اما حالا روی خط الراس تا بالای زانو برف می کوبیدیم. مسیر را به سمت غرب ادامه دادیم و به بالای گردنه رسیدیم و به سراغ بارگذاریمان رفتیم و دبه ها را از زیر برف خارج کردیم (3531متر). ابتدا دو کمپوت گیلاس و یک چیپس خلال خوردیم. محمد یکی از دبه ها را با تسمه به کوله بست و مثل سورتمه می کشید. ما هم بار را داخل کوله گذاشتیم و افتان و خیزان مشغول برفکوبی شدیم. از بعد از ظهر باد بسیار شدیدی شروع به وزیدن کرد. خودم هم دقیقا نمی دانم سل سل و سفید آب و پا کبود کدام یک از بلندی های خط الراس بود اما تمام قلل اصلی و فرعی را صعود می کردیم و در نهایت به نقطه ای رسیدیم که خط الراس  به سمت راست متمایل می شد و با کاهش ارتفاعی چشمگیر (به سمت شمال غرب) به گردنه ای کوچک می رسید و با صعود یالی پر شیب و طولانی به سمت سایر قلل ادامه میافت. هوا داشت تاریک می شد. در باد شدید محل نسبتا مناسبی را پیدا کردیم و برف را کندیم و پله ای را برای چادر زدن درست کردیم. به محض زدن چادر امیر و مهدی به داخل رفتند تا باد چادر را نبرد و من و محمد هم مشغول مهار کردن چادر و چیدن بلوک شدیم. برای گرمتر شدن امشب قرار بود همه در یک چادر بمانیم. داخل چادر دو گاز را روشن کردیم و جانی دوباره گرفتیم. ابتدا برف آب کردیم و تمام فلاسک ها را پر کردیم. برای شام برنج و کنسرو جوجه کباب داشتیم. این چادر فوق العاده بود. درب های چادر در طرفین قرار داشت و در هر گوشه ی چادر دو کوله بزرگ و دو جفت کفش گذاشته بودیم. هنگام خواب دو کاور و دو کیسه خواب را زیرمان انداختیم و دو کیسه خواب دیگر را هم پتو کردیم و هر چهار نفر به زیر آن رفتیم. حالا کاملا گرم بودیم. باد همچنان به دیواره های چادر می کوبید اما به خاطر گرم بودن جایمان راحت تر خوابیدیم.

e64i_picture4.jpg

 

2de_picture8.jpg

2xaw_50.jpg

kpt9_picture9.jpg

7ism_56.jpg

aure_60.jpg

xweo_58.jpg

cori_57.jpg

 

97/11/25

صبح زود بیدار شدیم و پوش کفشها را خشک کردیم. برای صبحانه روغن حیوانی را با برف و شیره و نان مخلوط کردیم و تا می توانستیم خوردیم و ساعت 9 صبح حرکت کردیم. با برفکوبی بسیار سنگین از یال پایین آمدیم و به گردنه ای کوچک رسیدیم و مجدد صعود را آغاز کردیم. در یکی از توقف ها که می خواستم کوله را دوباره روی دوشم بگذارم هنگام بستن کمری کوله سگک کمری کوله به خاطر سرما و خشک شدن شکست و تمام بار روی شانه هایم بود. تسمه کوله را روی کمرم گره زدم اما این کار کمکی نمی کرد. صعود این یال و برفکوبیش تمامی نداشت و دو ساعت طول کشید تا به بالای آن برسیم. در رخ شمالی کوه نقاب های بسیار بزرگی قرار داشت و در تمام شیب ها آثاری از ریزش بهمن های پر تعداد منطقه به چشم می خورد. در سمت چپ نیز حجم بسیار زیادی از برف خوابیده بود. در نهایت به قله زیبا و بکر سودر رسیدیم (3843 متر). از گردنه قو به بعد مسیر به دقت بسیار زیادی نیاز داشت. بهمن ها و نقاب های منطقه و شیب زیاد مسیر جایی برای اشتباه باقی نمی گذاشت. حتی در زمستان منطقه علم کوه هم چنین نقاب ها و برفی را ندیده بودیم. در سمت راستمان قسمتی از خط الراس اشتر به سکه نو را می دیدیم. خط الراسی که خاطرات خوبش هرگز از ذهنم پاک نخواهد شد. با گذر از چند قله فرعی خط الراس مجدد ارتفاع کم می کرد و با کاهش چشم گیر ارتفاع به یال پر شیب دیگری می رسید که باید از آن بالا می رفتیم. این دومین فرود و صعود بلند امروز بود و با این بار سنگین و حجم برف وقتی به بالای یال رسیدیم دیگر نایی برایمان باقی نمانده بود. هوا صاف بود و باد سردی می وزید. مسیر خط الراس را ادامه دادیم و از دو قله ی فرعی دیگر نیز گذشتیم. یکی از این قله ها ساختار سنگی جالبی داشت. قله ی فرعی دیگری را نشان کرده بودیم و قرار بود بعد از آن چادر بزنیم اما دیگر انرژی برای ادامه کار نداشتیم و محل مناسبی را پیدا کردیم و با زدن یک چادر هر چهار نفر به داخل آن رفتیم. محل چادرمان در مکان مسطحی روی خط الراس و در کنار نقاب بسیار بزرگی قرار داشت. طبق پیش بینی ها از امشب قرار بود باد شدیدی بوزد به همین خاطر برف محل زدن چادر را خالی کردیم و چادر را داخل آن زدیم تا از گزند باد در امان بماند. کفش هایم کاملا یخ زده بود و پوش به سختی از کفش خارج شد. بدن هایمان تشنه و بی آب بود. دو بار شربت شیره داغ، یک پودر شربت و او آر اس، یک بطری قرص جوشان و یک بطری شربت گیاهی و عرق نعنا خوردیم. برای شام هم پاستا و نودل داشتیم و دوباره به روش شب قبل خوابیدیم. از هنگام شب باد شدت گرفت و ابرها را با خود آورد. در نیمه های شب باد با شدت هرچه تمام تر به چادر می کوبید و تمام نگاهم به سقف چادر بود و نگران پاره شدنش بودم. از نیمه های شب کولاک و بارش بسیار شدید برف نیز به ماجرا اضافه شد. رعد و برق هم چادر را روشن می کرد و صدای ریزش چند بهمن خواب راحت را از چشمانمان گرفته بود. یکی در میان خوابیده بودیم و با پا به دیواره چادر فشار می آوردیم تا فشار را از دیرک ها برداریم.

2zep_65.jpg

mgp3_62.jpg

 

7mk6_66.jpg

7x2a_67.jpg

xf9l_picture1.jpg

w02_70.jpg

lesd_69.jpg

ou78_picture14.jpg

97/11/26

درکل دیشب هوشیار خوابیدیم و از خواب کامل خبری نبود و تمام هوش و حواسمان به چادر بود. هر چند یک چادر دو نفره را برای روز مبادا داریم اما اگر این چادر دوام نیاورد امکان ندارد آن چادر بتواند سر جایش بماند. صبح زود امیر برای رفتن به دستشویی بیرون رفت. باد به گوشه ای پرتابش کرده بود. شاید یک دقیقه ای بیرون بود و وقتی به داخل برگشت تمام صورت و مژه ها و ریشش یخ زده بود. همین بلا سر مهدی و محمد هم آمد. پوش چادر را از محل درب چادر روی زمین مهار کرده بودیم و برای بیرون رفتن ناچار بودیم از زیرِ پوش به بیرون بخزیم. برای برگشت هم فقط صدای جیغ و دادمان بود که از دست باد و برف بلند می شد و شبیه آدم برفی به داخل برمی گشتیم. صحنه ی خنده داری شده بود. سری به دست نوشته هایم می زنم:

" همه از هوا دلخوریم. از همه بدتر اینکه نمی دانیم این هوا تا چند روز آینده چگونه است و چه خوابی برایمان دیده است. فقط می دانیم جبهه دیگری در راه است. چند باری بچه ها را امتحان کردم تا ببینم کسی برای برگشت و نیمه تمام گذاشتن کار حرفی می زند یا نه؟ خوشبختانه به ادامه ی کار اصرار دارند و روحیه شان عالی است. باد بی امان می کوبد و برف سنگین و باد بزرگترین معضلات ادامه مسیر پیش رو هستند. 

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل        کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها

گردنه سینه زا، ارتفاع 3824 متر"

  با تیم پشتیبان و خانواده تماس می گیریم. شرایط کامل آب و هوا را می پرسیم. برای مهار چادر بیرون می روم و برفک زده به داخل برمی گردم. قیامتی بیرون بپا شده است. امروز کار خاصی نداریم. فقط خوردن و آشامیدن و خشک کردن و چرت زدن. خوشبختانه نگرانی بابت خوراک و سوخت وجود ندارد و با خیال راحت از مواد غذایی استفاده می کنیم. برای ناهار برنج و جوجه و شام کله جوش داریم.

97/11/27

دیشب هم باد بیداد می کرد. مهدی که در میدان مین هم خوابش می برد طبق معمول راحت تر از بقیه خوابید. هم من و هم امیر و گاهی محمد بیدار بودیم و چادر را کنترل می کردیم. با اینکه چادرمان در محل مناسبی قرار داشت همچنان ترس از دست دادن چادر را داشتیم. باز هم صدای شکستن چند بهمن به گوش رسید. دم صبح صدایی را از پشت سرم شنیدم. باد باعث شکستن دیرک چادر شده بود! باید تا روشنایی صبر می کردیم. تا ظهر فقط کارمان خوردن و آشامیدن و خشک کردن است. چند قوری چای ونسکافه و یک بطری پودر شربت درست کردیم. مصرف مایعاتمان در کل خوب بود و احساس کم آبی نمی کریم. برای صبحانه سرلاک و شیره داریم. حوالی ظهر نیم ساعتی باد کمتر شد. لوازم کافی برای تعمیر دیرک چادر همراهمان بود و با قطعات یدکی دیرک و چسب زینک اکسید دیرک چادر را تعمیر کردیم. سگک کیف کمری امیر را هم امانت گرفتم و به کمری کوله ام بستم. مجدد با تیم پشتیبان تماس گرفتیم. ظاهرا شرایط آب و هوا برای فردا بهتر بود. باید منتظر می ماندیم. اواخر شب ابرها رفتند و ستاره ها بیرون آمدند. فردا روزماست ...

5g9f_71.jpg

 

97/11/28

صبح زود بیدار شدیم. سرد است. بلافاصله دست به کار شدیم و صبحانه را آماده کردیم و سریع کوله ها را بستیم و چادر را جمع کردیم. پیش به سوی سینه زا. ابتدا به قله ی فرعی روبرویمان رفتیم. از این قله تا ابتدای یال منتهی به قله سینه زا مسیر با کاهش ارتفاع همراه بود. ارتفاع نقاب ها باور نکردنی بود. کمی به سمت چپ  متمایل شدیم تا درگیر راس نقاب ها نشویم. در چند قسمت با گذاشتن پا برف ترک می خورد و یاد آوری می کرد که در انتخاب مسیر درست دقت کنیم. به نوبت برفکوبی می کردیم. تبر یخم را بین بدن و کوله ام قرار داده بودم و هر جا لازم بود از آن استفاده می کردم. بالاخره به سینه زا رسیدیم (3923متر). صعود زمستانی این قله ها لذتی عجیب داشت. قلل میانی این خط الراس در فصل زمستان صعود نشده بود و راهی برای رسیدن به آنها وجود نداشت و فقط باید از مسیر راس به آنها می رسیدیم. ازدور برج و خلنو و پالون گردن را می دیدیم. می دانستم راهی طولانی تا رسیدن به پالون گردن باقی مانده. ابرها دوباره آمدند و دما تغییر محسوسی کرد. حوالی ظهر به دو قسمت سنگی رسیدیم که نقابی بزرگ بین این دو قسمت قرار داشت. قسمت شمالی دیواره ای و قسمت جنوبی نقاب، دهلیز بسیار پرشیب و پوشیده از برف یخزده بود. کارگاهی طبیعی زدیم و به نوبت و با حمایت طناب از این قسمت گذشتیم. مه و ابر روی خط الراس را پوشانده بود و با کمک جی پی اس می دانستیم که در مسیر درستی پیش می رویم. در میانه راه به سنگ های سیاه و کجی رسیدیم. قبله این بود؟ شک داشتیم. شعاع دید حدود 100 متر بود. با حمایت طناب و میانی گرفتن از یکی از منقاری های مسیر و ایجاد کارگاهی طبیعی از این قسمت هم گذشتیم. پس از این قسمت قله ای فرعی به نام ارس بازان (ارس بزان) قرار داشت و سنگچین کوچکی نیز روی آن بود (3710). روی قله توقف کوتاهی کردیم و مقداری تنقلات خوردیم. از دور یک سیاهی در میان ابر ها پیدا شد. هر قدر جلو تر رفتیم این سیاهی واضح تر می شد. تیغه ای سیاه و بلند از میان ابرها بیرون آمد. قبله این بود! صخره ای یک پارچه به عرض یک متر و ارتفاعی حدود 100 متر به صورت کج از دل برف های خط الراس به آسمان رفته بود. مسیر رسیدن به ابتدای این تیغه نیز پر برف، ریزشی و پر شیب بود. برای لحظاتی باد ابرها را کنار زد. ساعت 17 بود. جای کوچکی برای چادر زدن در ابتدای تیغه پیدا کردیم. گفتم "آقا موافقید همینجا بخوابیم و صبح بریم سمت تیغه؟ الان دیره براش". بچه ها گفتند کمی جلو برویم و تیغه را بررسی کنیم و شب همینجا بمانیم. جلوتر رفتیم. در قسمت شمالی تیغه یالی با شیب بسیار تند و پر برف قرار داشت و ما را به بالای تیغه می رساند. تصمیم گرفتیم بالای این یال و پس از تیغه چادر بزنیم. کمی صبر کردم تا بچه ها بالا بروند و عکس بگیرم. بعد به سمتشان رفتم. در سمت راست بقایای ریزش بهمن بسیار بزرگی دیده می شد که تا کف دره را جارو زده بود. به بالای یال رسیدم.  تیغه ای باریک که در بهترین حالت عرض آن به کمتر از یک متر می رسید. ساختاری شبیه به تیغه ژاندارک خلنو داشت و برف پودری رویش را پوشانده بود. بارش برف هم آغاز شده بود و هوا رو به تاریکی می رفت.  با شناختی که از هم داشتیم و شرایط حاکم بهترین کار عبور سریع از این قسمت بود. هر دو طرف خالی بود. شرایط سمت چپ تیغه به این صورت بود که پله هایی کج و لایه لایه تا 200 متر به سمت پایین ادامه داشت. سمت راست مسیر حدود 40 متر خالی بود و به یالی شمالی و بهمن گیر می رسید. با بار 25 کیلویی و بارش برف اعتماد به گیره ها کار راحتی نبود. بعضی از سنگ ها بر خلاف ظاهر محکمشان با کمترین فشاری از جای خود حرکت می کرد. با حمایت به همدیگر  از این تیغه که طولش به حدود 200 متر می رسید عبور کردیم. افسوس می خوردیم که چرا گوپرو نداشتیم که از این قسمت فیلم بگیریم. البته در شرایط فعلی حتی زمان عکاسی هم نداشتیم و فقط باید به جلو می رفتیم.  به بلندای قبله (3864 متر) رسیدیم. سنگی دو شاخه نماد این قله زیبا و پا نخورده در زمستان بود و چه جایزه ای بهتر و شیرین تر از اینکه نخستین صعود زمستانیش با شب مانی در قله همراه باشد. برف می بارید و ما با هد لامپ مشغول درست کردن جای چادر بودیم. به محض زدن چادر مهدی و امیر به داخل رفتند و مشغول انداختن زیر اندازها و مرتب کردن داخل شدند و من و محمد هم به مهار چادر پرداختیم. به داخل رفتیم. گازها را که روشن کردیم شرایط دلچسب شد. با تیم پشتیبان تماس گرفتیم و مختصاتمان را دادیم و گزارش هوا را گرفتیم. تشویق رفقا دلگرممان می کرد. شام برنج و جوجه و نودلیت داشتیم. با صرف شام دوباره به کیسه خواب ها رفتیم. پیش روی امروز با توجه به فراز و فرود ها و درگیری های متعدد و دید کم مسیر رضایت بخش بود.

6u_72.jpg

1dm_77.jpg

m7yp_78.jpg

07ix_75.jpg

37r_79.jpg

k00s_80.jpg

c9nn_81.jpg

i3cs_85.jpg

hgqf_86.jpg

gxg_87.jpg

 

b9io_picture2.jpg

eeel_88.jpg

gmtp_picture4.jpg

kz5u_picture3.jpg

7q0_92.jpg

6x7z_picture5.jpg

9s3z_picture6.jpg

قبله

97/11/29

هوا عالی بود. ساعت8:30 حرکت را آغاز کردیم. در سمت چپمان در خط الراس مجاور قله خرسنگ جنوبی و شمالی و جانستون و برج به خوبی دیده می شد. بهمن بسیار بزرگی از جبهه شمالی این مسیر جدا شده بود و تمام مسیر دره را در نوردیده بود. از قله قبله حدود 200 تا 300 متر مسیر مستتقیم وجود داشت که سمت چپ به دلیل ساختار سنگی راه نمی داد. در سمت راست هم برف بسیار زیادی جمع شده بود. به نوبت شروع به عبور کردیم. مسیرمان از روی راس بود اما هر پایی که می گذاشتیم باعث نشست برف و ترک خوردن برف زیر پایمان به سمت دره می شد. حالا پالون گردن روبرویمان بود. نقاب بسیار بزرگی در رخ شمالی یال منتهی به قله دیده می شد. برفکوبی و برفکوبی و برفکوبی. تابلو فلزی قله را از 200 متری می دیدیم و نشان می داد چیزی تا رسیدن به قله نمانده است. در نیمه ی روز در وزش باد بسیار شدید به این قلب سرد و دوردست البرز مرکزی رسیدیم (4250 متر). پالون گردن قله ای خاص و کلیدی در البرز مرکزی است که  از یک سو به سودر و سینه زا و ... ، از یک سو به خلنو و برج، از سویی به رستم چال و از سوی دیگر به نرگس ها و یخچال و آزادکوه می رسد. صعود زمستانی این قله لذتی فراموش نشدنی برای خودم داشت. سالها بود منتظر این صعود بودم. با رسیدن به قله در کمال ناباوری دیدیم دبه های بارگذاریمان بیرون است. باد یا حیوانات تمام سنگ هایی را که روی مواد غذایی گذاشته بودیم را کنار زده بود اما خوشبختانه خود بارها درجای امنی بود و دست نخورده باقی مانده بود. باد اجازه ایستادن و تقسیم بار را نمی داد. بار را در دست گرفتیم و با تمام سرعت به سمت گردنه بین پالون گردن و نرگس ها رفتیم. در مکانی که پناه باد بود لوازم را تقسیم کردیم و به فرود ادامه دادیم. در روی گردنه در فضایی که بین یک سنگ بزرگ و برف ها ایجاد شده بود توقف کردیم تا نفسی تازه کنیم. ریش هایم قندیل بسته بود. ماسک و عینک طوفان را زدیم و کمی مایعات خوردیم و حرکت کردیم. قله بعدی نرگس شرقی بود. از پالون گردن به سمت نرگس برف مسیر کم شده بود و باد برفها را با خود برده بود و روی راس با برفکوبی زیادی مواجه نبودیم.  بی درد سر به نرگس های شرقی (4219متر)و غربی(4200) رسیدیم. روی هر قله توقف کوتاهی کردیم و عکسی به یادگار گرفتیم و مسیر را به سمت الرگنو(3823) ادامه دادیم. سرعتمان به طور چشمگیری بالا رفته بود. باد برف روی خلنو را در هوا می چرخاند. ساعت 15 به گردنه گون پشته(3715) رسیدیم. باد با شدت زیادی می وزید. سنگ بزرگی را پیدا کردیم و برف های پشت سنگ را برای زدن چادر خالی کردیم. چادر را زدیم و مهار کردیم و دور چادر را تا سقف بلوک چین کردیم. پیش بینی هوا شناسی برای فردا وزش شدید باد و بارش برف بود. احتمالا فردا را در چادر بودیم. با ورود به چادر یک چیپس خلال، مقداری برگه زرد آلو، مقداری نوشابه و برنج و جوجه خوردیم. یک وعده کله جوش هم درست کردیم تا هم بارمان سبک شود و هم انرژی از دست رفته برگردد.

aiwi_95.jpg

zv2x_95-2.jpg

قبله

wrhn_96.jpg

z9xp_99.jpg

r270_101.jpg

rgu7_102.jpg

پالون گردن

ibh2_104.jpg

به سمت نرگس ها

k9lg_108.jpg

نرگس

lm2_107.jpg

zjwu_105.jpg

به سمت آزاد کوه

j9hw_109.jpg

5ghg_110.jpg

گون پشته

97/11/30

با خیال راحت تا 8 صبح خوابیدیم. چادر روشن بود و یک جای کار می لنگید. امروز قرار بود برف ببارد پس باید آسمان تیره تر بود. زیپ را باز کردیم. آسمان آبی و آفتاب درخشان بود. مانده بودیم بین هشدارها و آسمان صاف کدام را باور کنیم. قرار شد لوازم را خشک کنیم و ببینیم در ساعات بعد هوا چطور می شود. تا 10:30 صبر کردیم. از ابر و بارش خبری نبود. ساعت 11 حرکتمان را آغاز کردیم. تیغه های پر برف کهنو یکی از اصلی ترین چالش های تمام مسیر بود. برج ها و قسمت های سنگی متعددی که بین آنها را ملاتی از برف عمیق پر کرده بود پیش رویمان قرار داشت. مسیر طولانی و بسیار زمانبر بود. سمت راست مسیر پوشیده از نقاب های معلق و دهلیزهای پر برف بود و سمت چپ نیز ساختار سنگی مسیر سرعت و حرکت را کند می کرد. در چند قسمت مجبور به استفاده از طناب شدیم. سنگ های مسیر و شیب تند تمامی نداشت. به نوبت برفکوبی می کردیم و جلو می رفتیم. ساعت 16 به بلندای کهنو رسیدیم. این دومین صعودم به این کوه بود و هم در تابستان و هم در زمستان سخت صعود شد (4095 متر). خط الراس را به سمت یخچال ادامه دادیم. برفکوبی مسیر کمتر شده بود. برای صعود به قله اصلی باید پنج تا شش متر مسیری ترکیبی را نیز صعود می کردیم. ساعت 17:30 به قله رسیدیم و با فرود مجدد از این قسمت نسبتا عمودی در فاصله کوتاهی از قله چادرمان را برپا کردیم (4156متر). یخچال نام برازنده ای برای این قله بود. فرقی نمی کرد گاز روشن باشد یا نه، در کیسه باشیم یا بیرون کیسه، در هر صورت سرمای منجمد کننده اش کم نمی شد. شام کله جوش داشتیم. مقدار کمی غذا خوردم. بچه ها مقداری مرغ و پاستا هم خوردند. آبنبات های عسلی را که آورده بودم امیر در آب جوش حل می کرد و روانه کام تشنه می کردیم. تا آخر شب برف آب کردم. بچه ها چرت می زدند.

امشب آخرین شبی بود که کنار هم بودیم. روزهایی فراموش نشدنی را کنار هم داشتیم. دوستی ها و فداکاری هایی که در شرایط زندگی روزمره شهری کمتر شاهدش خواهیم بود. دوستی های اینجا سپید است، مثل برف های این بلندی ها.

ou1o_111.jpg

به سمت  کهنو

5452_112.jpg

uwet_114.jpg

x70t_113.jpg

crwp_117.jpg

n4o_picture7.jpg

5vd2_118.jpg

60bt_picture8.jpg

قله کهنو

6u0k_120.jpg

 به سمت یخچال (کهنو از نمایی دیگر)

f2jq_picture10.jpg

بلندای یخچال

upcy_picture11.jpg

97/12/01

برای صبحانه مقداری حلوا شکری داشتیم. آن را خوردیم و لوازم را جمع کردیم و به سمت آزادکوه حرکت کردیم. مسیر رسیدن به چورن در دو نقطه خطر بهمن داشت که از امن ترین مسیر و به صورت تکی از آن عبور کردیم. انگار در میدان مغناطیسی بودیم و قله ما را به خود جذب می کرد. بالاخره به گردنه چورن و یال منتهی به آزادکوه رسیدیم. کوله ها را در پایین شیب گذاشتیم و به سمت قله حرکت کردیم. به بی بار صعود کردن عادت نداشتیم و حس سبکی داشتیم. آزادکوه با برفکوبی سنگین به استقبالمان آمده بود. حالا زیر قله بودیم. تابلوی سفیدش را می دیدم. بعض گلویم را فشار می داد. به قله رسیدیم(4338متر). زانو زده بودم و سرم را روی تابلو گذاشته بودم. این لحظه شیرین ترین لحظه در تمام سالهایی بود که کوهنوردی می کردم. امیر سجده شکر می کرد. بالاخره رسیدیم. برای خودم این بیشتر از یک صعود بود. این یک عبور بود. عبور از مرز های نامرئی که زاییده ی ذهن ماست. صدایم در نمی آمد. نگاهی به تابلو آزاد کوه کردم و نگاهی به دماوند انداختم. محمد سنگی را که از دماوند به یادگار آورده بود روی قله گذاشت. لحظات فوق العاده ای بود که قلمم در بیان حس شخصی ام ناتوان است. همدیگر را در آغوش گرفتیم. به تیم پشتیبان زنگ زدیم و خبرصعود را دادیم. تعدادی از دوستان برای استقبال از ما در راه کلاک بودند. ساعتی روی قله بودیم. دلم نمی خواست این لحظات تمام شود. اما هنوز کار تمام نشده بود و باید صحیح و سالم به کلاک برمی گشتیم. به سمت پایین حرکت کردیم. مسیر مشکل خاصی نداشت اما برفکوبی باغ های کلاک انرژی و زمان زیادی را از تیم گرفت. ساعت 17:30 به کلاک رسیدیم. محسن سام دلیری و همسر محترمشان به استقبالمان آمده بودند. محسن یکی از نفرات تیم پشتیبان و از نزدیک ترین دوستانم بود و از نوشهر به کلاک آمده بود و قبل از رسیدن ما برایمان چای و مواد غذایی آماده کرده بود. سایر ماشین ها و دوستان دیگر در پل زنگوله منتظرمان بودند و یخ زدگی جاده مانع رسیدنشان به کلاک شده بود. دو ساعت بعد به پل زنگوله رسیدیم. خانواده و دوستانی از تهران و کرج و استاد بابازاده برای استقبال به آنجا آمده بودند. شام را در رستوران  کوهستان خوردیم و به سمت تهران برگشتیم.

qakx_picture12.jpg

s7mk_125.jpg

pnw4_picture13.jpg

2uq2_picture14.jpg

xhp3_picture15.jpg

da0h_img_20190511_102645_060.jpg

lz13_img_20190511_105142_777.jpg

 این صعود توسط تیمی مستقل از تمام مرزبندی های شهری و باشگاهی انجام شد  اما در این برنامه تنها نبودیم. با تشکر از عزیزانم( فواد رضا پور،محسن سام دلیری، پریسا شهبازان، مسعود طاهری، محمد رضا مختاری) در تیم پشتیبان و سپاس از دوستانم حمید شفقی، مهران نیلساز، جعفر کریمی، مژگان امینی، علیرضا حبیبیان(فروشگاه ایران گرد)  ، مجید ملک محمدی، میلاد میرزایی، مهناز آجرلو ، استاد هاشم نژاد، فرامرز نصیری،مسعود فرحبخش، احسان بشیر گنجی

و سپاس فراوان حامیان مالی برنامه از سجاد سعدی پور( فروشگاه سیاه کمان) و محمد رضا احمدیان( فروشگاه هرمو) 

به داشتنتان می بالیم. محبتتان مثل خاطرات خوب برنامه فراموش نخواهد شد.

نفرات برنامه: ،  امیر پاینده،  محمد مهدی حسینی شعار، مهدی الف استوار،نیما اسکندری(سرپرست)

 

نخستین صعود زمستانی خط الراس دماوند به آزاد کوه(قسمت اول)

                     

 

 

                             ایمانت می تواند کوه ها را جابجا کند و تردیدت می تواند کوه ها را به وجود بیارد

 

مقدمه:

 برنامه صعود زمستانی خط الراس دماوند به آزاد کوه با همت همنوردان و حمایت های بی دریغ دوستان با موفقیت انجام پذیرفت. سعی دارم گزارش مفصلی را از ابعاد مختلف برنامه، از نحوه انتخاب مسیر تا بارگذاری ها و تمرینات و لوازم و ... بدون کوچکترین بزرگنمایی یا سانسور تهیه و تنظیم کنم.

بر این باورم که هیچ برنامه ای کامل نیست و هیچ یک از ما بی عیب و نقص نیستیم. امیدوارم این گزارش آینه ای تمام قد از نقاط ضعف و قوت برنامه گذر زمستانی دماوند به آزادکوه باشد.

زمستان سال 94 بود. مشغول صعود زمستانی یال ملاخوران دماوند بودیم. از هر دری حرف می زدیم و بالا می رفتیم تا همین حرف ها خواب آلودگی دم صبح را از چشمانمان بگیرد. در نهایت صحبت به کارهای نو و مسیر های جدید در کوه های ایران رسید. بحث داغی در آن سرما در مورد مسیرهای البرز مرکزی، این بهشت سپید و منجمد کوه های ایران، راه افتاده بود. می دانستم چند مسیر اصلی در این منطقه پیمایش زمستانه شده بود. خلنو به آزاد کوه، سرکچال به آزادکوه، خرسنگ به سرخاب ها و اشتر به سکه نو مسیرهایی بود که در زمستان صعود شده بودند. صحبت به مسیر های منتهی به دماوند رسید و همانجا جرقه ای در ذهنم به وجود آمد. یک سال گذشت. گوشه ذهنم آن جرقه تبدیل به شعله ی کوچکی شده بود و از فکر کردن به آن دلگرم می شدم و می دانستم روزی این طرح اجرایی خواهد شد. با دوستان نزدیک در مورد مسیرهای دسترسی به دماوند حرف می زدیم. در مورد کلون بستک به دماوند، توچال به دماوند و در نهایت آزاد کوه به دماوند حرف زدیم و سرانجام مسیر آزادکوه به دماوند را انتخاب کردیم و برای این انتخاب چند دلیل داشتیم. مهمترین دلیل این بود که در تمام انتخاب ها از توچال به دماوند تا کلون بستک به دماوند بسیاری از قله ها را در زمستان صعود کرده بودیم و برایمان تازگی نداشت و از همه مهمتر اینکه این مسیرها انشعاباتی از خط الراس بود اما دماوند و آزادکوه این دو قله ی نمادین و بزرگ البرز در یک راستا قرار داشت و حتی از منطقه علم کوه نیز این دو قله را در امتداد یک خط می دیدیم. علاوه بر آن در این مسیر قلل کم تردد و بکری وجود داشت که صعود آنها می توانست انگیزه ای برای انتخاب این مسیر باشد (به طور مثال اگر صعود خط الراس توچال به دماوند یا کلون بستک به دماوند را انتخاب می کردیم باید از قللی نظیر توچال، سرکچال ها و برج و کلون بستک می گذشتیم که قللی پر تردد بودند، اما در مسیر آزادکوه به دماوند قله هایی نظیر نرگس ها و کهنو و یخچال قرار داشت که قله هایی بکر و کم تردد بودند). این حرف ها را در جمع چند نفره دوستان مطرح می کردیم و امیدوار بودم روزی بتوانیم پا در این مسیر زیبا بگذاریم. در بهار سال 95 همراه یکی از دوستان برنامه ای را در خط الراس دوخواهرون اجرا کردیم. در آن برنامه وقتی به گردنه ی قو رسیدیم شرایط منطقه را بهتر درک کردیم. نگاهی به دماوند و نگاهی به آزادکوه انداختم. از هم دور بودند، خیلی دور. همانجا عطای برنامه زمستانی این خط الراس را به لقایش بخشیدیم و به فکر خام خود خندیدیم و قرار شد همه چیز را فراموش کنیم. تا مدتی از این افکار بیرون آمده بودم و مشغول کارهای دیگری بودم تا اینکه دوباره وسوسه این مسیر به سراغم آمد و در نهایت تصمیم گرفتم فارغ از نتیجه ی کار تلاش کنم. برای خودم مهم رفتن بود و حرکت، تاکجا رفتنش مهم نبود.

حالا که برای اجرای برنامه مصمم بودیم نوبت به پیدا کردن نفراتی برای اجرای برنامه بود. با مهدی الف استوار از سال 94 برنامه می رفتم و برنامه های مختلف زمستانی را در کنار هم اجرا کرده بودیم. مهمترین خصوصیت مهدی آرام و صبور بودنش بود، اعتماد می کرد و همیشه می خندید و اعتراضی به هیچ چیز نداشت. این خصوصیت اخلاقی در کنارآمادگی فنی و تجربه های زمستانیش مهدی را به نفری ثابت برای این برنامه تبدیل کرد.

امیر پاینده گزینه دیگری بود. امیرکوهنورد، غارنورد و دیواره نوردی فعال بود و در دو سال اخیر با دو صعود زمستانی خط الراس اشترانکوه و خط الراس دندان اژدها توانایی خود را در صعود های زمستانی دشوار نشان داده بود و همه او را به عنوان کوهنوردی توانا می شناختند. پیشنهاد برنامه را با امیر مطرح کردم و او هم استقبال کرد.

 نفر چهارم محمد حسینی شعار بود. محمد را سالها بود می شناختم و برنامه های زیادی را در کنار هم اجرا کرده بودیم. تواناییش در برفکوبی و طاقتش به سرما مثال زدنی بود و در بسیاری از صعود های زمستانی و دشوار امتحانش را پس داده بود و حضورش در تیم می توانست راه گشا باشد.

 

انتخاب مسیر: دماوند به آزادکوه یا آزاد کوه به دماوند؟

انتخاب مسیر در این برنامه یکی از مهمترین بحث های پیش روی ما بود و از فاکتورهایی بود که می توانست به صورت مستقیم در موفقیت یا عدم موفقیتمان تاثیر بگذارد.

طرح اولیه برنامه صعود از "آزاد کوه به دماوند" بود. نقاط قوت این مسیر عبارت بودند از:

 1- مسیر سنگین و طولانی از قله پالون گردن به گردنه قو به تدریج ارتفاع کم می کرد و شیبی نزولی داشت 2- در صورت انتخاب این مسیر پشت به باد بودیم و از باد موافق جهت تسریع درحرکت بهره می بردیم.

 معایب این مسیر عبارت بودند از:

1- صعود شیب تند منتهی به قله چپکرو می توانست از نظر خطر بهمن سلامت تیم را تحت تاثیر قرار دهد 2- صعود دماوند در انتهای کار: با توجه به مدت زمانی که برای اجرای برنامه در نظر گرفته بودیم آگاهی از شرایط هوای خوب در طولانی مدت وجود نداشت. بنابراین تضمینی وجود نداشت هنگامی که ما به دماوند می رسیم شرایط آب و هوایی برای صعود به دماوند مناسب باشد و این امر می توانست تمام زحماتمان را نقش بر آب کند.

مسیر "دماوند به آزادکوه" نیز دارای نقاط ضعف و قوتی بود.

نقاط ضعف این مسیر عبارت بودند از:1- مسیر پیمایش بر خلاف جهت باد بود و این باد مخالف می توانست باعث کند شدن سرعت تیم، سرما زدگی نفرات، از دست دادن آب بیشتر و صرف انرژی بیشترشود2- شیب مسیر طولانی گردنه قو تا پالون گردن به صورت صعودی بود .

نقاط قوت مسیر:  1- شیب تند چپکرو به سمت گردنه قو را فرود می آمدیم  و این فرود نسبت به صعود این مسیر با سرعت بالاتر و ایمنی بیشتر صورت می گرفت. 3- آزادکوه در صورت شرایط آب و هوای نامناسب نیز از گردنه چورن قابل صعود بود و دوره هوای متغیر در آنجا با توجه به ارتفاعش می توانست کوتاهتر از دوره هوای متغیر دماوند باشد.

با یک سبک سنگین ساده اجرای برنامه با شروع از دماوند و سپس حرکت به سمت آزادکوه منطقی تر به نظر می رسید و شانس بیشتری برای اجرای موفقیت آمیز آن وجود داشت.

موضوع دیگری نیز در این انتخاب مسیر وجود داشت که بسیار مهم بود. از دماوند 3خط الراس تقریبا موازی به سمت آزادکوه می آمد و ما ناگزیر بودیم یکی از این سه مسیر را انتخاب کنیم. 1- خط الراس لهرا، کهون، هفت سران لار، تخت خرس، کهو، چپکرو و ... که در واقع خط الراس اصلی بود و دماوند از طریق گردنه سرداغ با رسیدن به این قلل به البرز مرکزی وصل می شد. 2 – خط الراس ورارو، سه سنگ، ناقوس، دو خواهرون، تخت خرس و ...  که این مسیر در واقع خط الراس متصل به دماوند نبود و برای سوار شدن بر روی یال ورارو باید از گردنه سرداغ به سمت رودخانه دلیچای فرود می رفتیم و با گذر از رودخانه مجدد روی یال ورارو سوار می شدیم. این مسیر علاوه بر خطر جدی بهمن در این فرود و صعود ایراد بزرگ دیگری داشت و آن این بود که دو خواهرون (با اینکه خط الراس بسیار ارزشمندی بود) روی خط الراس اصلی نبود و رودخانه دلیچای مسیر را قطع می کرد و این موضوع می توانست اصالت برنامه خط الراسی را زیر سوال ببرد. 3 – خط الراس گاوینک چال که خط الراس بکر و کم ترددی بود وبه صورت مجزا با صعود قلل دیوآسیاب و ... ما را به گردنه قو می رساند. اما این مسیر هم درست به همان دلایل که برای خط الراس دوخواهرون مطرح شد (مسیر به خط القعر و رودخانه می رسید) هدف اصلی برنامه را تحت تاثیر قرار می داد. پس از بحث و بررسی فراوان مسیر اصلی را انتخاب کردیم. خط الراس لهرا و کهون مسیر اصلی خط الراس منتهی به آزادکوه بود و مسیری بود که بدون فرود به دره و گذر از رودخانه به سایر بلندی های البرز می رسید.

x6ac_picture2.jpg

بارگذاری

حال نوبت تدارکات برنامه بود. مواد غذایی و سوخت موضوع بسیار مهمی بود و هر نوع کم و کاستی در آن می توانست روی عملکرد افراد و سلامت تیم تاثیر بگذارد. طول این مسیر بیش از 120 کیلومتر بود و با توجه به این موضوع و مدت زمان اجرای برنامه در زمستان و احتمال نامساعد بودن هوا انجام بارگذاری به امری ضروری بدل می شد.

برای انجام بارگذاری باید کمی صبر می کردیم تا تردد در کوه ها کمتر شود و هوا رو به سردی برود و ترجیحا چند سانتیمتر برف ببارد. در بحث بارگذاری دقت به نکات زیر ضروری بود. 1- نوع مواد غذایی2- مقدار مواد غذایی وسوخت 3 تنوع مواد غذایی4-محل قرار گرفتن بارها

در رابطه با انتخاب مواد غذایی وسواس زیادی به خرج دادیم. در این انتخاب اولویت با وزن، سهولت طبخ و آماده کردن، کالری موجود درمواد غذایی و در نهایت خوش خوراک بودن آنها بود. در بحث مقدار مواد غذایی از آنجایی که پیش فرض ما برنامه ای 12 تا 14 روزه بود باید چند روز هوای بد منطقه را نیز مد نظر قرارمی دادیم و می توان گفت بیش از مقدار مورد نظر سوخت و مواد غذایی در نظر گرفتیم تا در طول برنامه دغدغه ای بابت این موضوع نداشته باشیم. موضوع تنوع مواد غذایی نیز موضوع بسیار مهمی بود. تغذیه مکرر از یک نوع تنقلات یا غذا می توانست باعث بی اشتهایی و بی میلی به آن غذا شود. بنابراین در انتخاب مواد غذایی نیز طیف گسترده ای از مواد را در نظر گرفتیم.

 در رابطه با محل قرار گرفتن بار نیز باید به نکات زیر دقت می کردیم: 1-  در معرض ریزش بهمن نباشد،  روی آن  نقاب تشکیل نشود3- در برف زیاد مدفون نشود4- به سهولت و بدون نیاز به جی پی اس یافت شود وتا حد امکان در مسیر تردد احتمالی نباشد5- محل فوق را به گونه ای انتخاب کنیم که پس از برداشتن بار نیاز به صعود شیبی تند نباشد و ترجیحا پس از برداشتن بار در مسیری با فراز و فرود اندک راه برویم.

برای بارگذاری این برنامه 3 نقطه را در نظر گرفتیم: 1-گردنه سرداغ2- گردنه قو3- قله پالون گردن.

 

کم کم تابستان سپری شد و پاییز هزار رنگ از راه رسید. پاییز البرز مرکزی کوتاه است و زمستان در بلندی ها زود آغاز می شود. حال که پاییز از راه رسیده بود باید فکری برای بارها می کردیم. رساندن بار به پالون گردن و گردنه قو اولویت بارگذاری ما بود چون می دانستیم با اولین برف سنگین رسیدن به این مناطق دشوار خواهد شد.  دو کنسرو برنج بزرگ، دو عدد کنسرو جوجه کباب، یک عدد کنسرو ماهی، یک عدد شکلات صبحانه، دو عدد نودلیت، یک جعبه رنگارنگ، نیم کیلو کشمش، نیم کیلو آبنبات، یک عدد چیپس خلال بزرگ، چهار عدد پاستیل، سه عدد نوشابه،دو بسته کشک پاستوریزه ،یک بسته سوهان قم، 250 سی سی شیره انگور، مقداری پیاز داغ و نعنا داغ، گردو، کمی برگه زرد آلو به همراه هشت عدد کپسول و ده عدد نان تافتون خشک محتویات نخستین بارگذاری را تشکیل می داد.

مهدی الف استوار و محمد رضا مختاری قرار شد اولین بار را به پالون گردن برسانند. این دوستان هفته آخر مهر از مسیر لالون خود را به قله خلنو رساندند و پس از شبمانی بر فراز قله خلنو روز بعد به پالون گردن رسیدند و بار را بر بلندای پالون گردن پنهان کردند و از همان مسیر به پایین برگشتند.

حال اولین چراغ برنامه روشن شده بود. اواسط آبان بود و بوی زمستان می آمد. فرصت زیادی تا بارش های سنگین در ارتفاعات باقی نمانده بود. بار گردنه قو در نیمه آبان توسط من و مهدی الف استوار و مژگان امینی و جعفر کریمی به گردنه قو منتقل شد. برای رسیدن به گردنه قو در هوایی خنک و ابری از مسیر گرمابدر فشم به گردنه خاتون بارگاه رفتیم و از آنجا به سمت دشت لار رفتیم و از دره سفید آب خود را به کنار آبشار سفید آب رسانیم. سپس به گوسفند سرای سرخک رفتیم و شب سردی را در آنجا گذراندیم. روز بعد به گردنه قو رسیدیم و از گردنه قو به سمت غرب رفتیم و بالای اولین قله سه دبه (شامل دو کمپوت گیلاس، دو عدد کشک. چهار عدد پاستا، چهار عدد برنج، چهار عدد جوجه، کرم کنجد، ده عدد نان تافتون خشک، ده عدد کپسول (برای 5 روز دو چادر دو نفره)، شکلات پروتئینه، چیپس خلال، پاستیل، آبنبات، ویفر رنگارنگ و رامتین، نسکافه (20 عدد) و شیره خرماو نبات) را در سوراخی که گنج کن ها حفر کرده بودند قرار دادیم و رویش را با سنگ های بزرگی پوشاندیم تا گنج ارزشمندمان از گزند خرس های منطقه حفظ شود. سپس زیر بارش شدید باران به سمت تهران برگشتیم.

wug9_picture4.jpg

حالا چند ماهی فرصت باقی مانده بود و باید به تمریناتمان می رسیدیم. تمرینات هوازی ما شامل دو روز دویدن در تپه های شیب دار و طناب زدن بود. برای آمادگی بیشتر مهدی به سالن سنگ نوردی می رفت و من به سالن کشتی می رفتم. آنجا می دویدم و تمرین می کردم. امیر و محمد هم در همدان تمرین می کردند. پاییز گذشت و زمستان فرا رسید. زمستان امسال متفاوت از زمستان های چند سال اخیر بود. بارش سنگین برف شرایط کوه را دشوارتر از قبل می کرد. کوهستان از آذرماه شکل زمستانی تمام عیار را به خود گرفته بود. همه چیز برای رفتن آماده بود. زمان برنامه را برای تاریخ اول بهمن در نظر گرفته بودیم. هوا سر ناسازگاری داشت. توقع ما 14 روز هوای خوب نبود اما می خواستیم حد اقل 5 روز اول کار را در هوایی خوب صعود کنیم تا کمی کار جلو بیفتد. از ابتدای کار تصمیم داشتیم سه مرحله بارگذاری انجام دهیم. اما تا کنون دو مرحله از بار را به خط الراس رسانده بودیم. از فرصت پیش آمده استفاده کردیم و سه روز قبل از اجرای برنامه به ناندل رفتیم و مقداری بار شامل چهار وعده برنج دو نفره، دو کیلو حلوا خانگی، هشت عددپاستا، بسته های روزانه تنقلات هر فرد (شامل شکلات، ویفر، دراژه، پاستیل، آجیل شیرین، مغز تخمه آقتابگردان و کشمش، لواشک که بسته های فوق  به منظور مدیریت صحیح در مصرف به تعداد نفرات برنامه و به ازای هر روز دریک زیپ کیف بسته بندی شده بود)، چهار بسته کشک، چهار بسته ده تایی لواش برش خورده و تمیز شده (هر شخص روزی دو عدد لواش )، ده متر تسمه جهت ایجاد کارگاه فرود، پنج عدد کیل، پنج عدد کارابین، کرول (به دلیل وزن کمتر جایگزین یومار شد)، تی بلوک، هارنس، خود حمایت، کارابین پیچ، ریورسو، پنجاه متر طناب هفت میل، شانزده کپسول گاز و شش رول دستمال کاغذی توسط  محمد رضا مختاری، مجید ملک محمدی، مهناز آجرلو و میلاد میرزایی در یک روز بسیار سرد به گردنه سرداغ رسید.

 با صحبت هایی که با اقای هاشم نژاد داشتم پنجره هوای خوب تعیین و زمان قطعی اجرای برنامه مشخص شد. روز قبل از حرکت امیر و محمد از همدان به تهران آمدند. هیچ گاه شناسایی تابستانی مسیرها  قبل از اجرای زمستانی آنها برایمان جذاب نبود و برای این برنامه نیز شناسایی محل کمپ ها یا قله های میانی خط الراس صورت نگرفته بود و فقط ترک مسیر را قبل از برنامه در گوگل ارث کشیدیم و در جی پی اس ذخیره کردیم تا در صورت لزوم از آن استفاده کنیم. یک بار دیگر همه چیز را چک کردیم. تمام جزئیات مهم بود و نباید هیچ چیزی از قلم می افتاد. کمک های اولیه و داروهای ضروری، کیت تعمیرات، پوشاک و مواد غذایی همراه و به طور کلی محتویات کوله ها بازبینی شد و روی هر چیزی بحث می کردیم تا چیزی از قلم نیفتد.

تمام نفرات به منظور ایمنی بیشتر دارای ترنسیور(زنده یاب بهمن) و میل سونداژ بودند. سه دوربین عکاسی نیز همراه داشتیم. کوله ها بسته شد. وزن کوله ها سنگین تر از چیزی بود که تصور می کردیم.

 

97/11/16

امروز روز شروع برنامه بود. شروعی که با تردیدها و ابهامات زیادی همراه بود. حالا ما بودیم و خط الراسی بکر و پا نخورده در زمستانی سرد و پر برف که هیچ اطلاعاتی از چالش های آن نداشتیم و هوایی که سر سازگاری نداشت. پنجره هوای خوب فقط تا 4 روز آینده بود. بارها و بارها شنیدیم که داریم پایمان را ازگلیممان دراز تر می کنیم، که لقمه بزرگتر از دهانمان است، که خواب و رویاست. پوزخندها را شنیدیم و نشنیده گرفتیم و لبخند زدیم. حالا نوبت ما بود تا خیالمان را بر پهنه ی سفید البرز نقاشی کنیم و به این رویای شیرینمان جامه ی حقیقت بپوشانیم.

بالاخره زمان رفتن رسید. ساعت 5:30 صبح با آژانس به سمت پلور حرکت کردیم. هوا سرد بود. با روشن شدن هوا سپیدی کوه ها بیشتر نمایان شد. برف سنگینی کوه ها را پوشانده بود. بالاخره رخ دماوند را دیدیم. شاه کوههای ایران سپید پوش و با صلابت روبرویمان بود و برای زیارت بلندایش لحظه شماری می کردیم. ماشین به سختی به دو راهی گوسفند سرا -رینه رسید. ساعت 7:30 صعود را آغاز کردیم. از همان ابتدا برفکوبی سنگین آغاز شد. روز اول بود و قرار بود تا بارگاه سوم برویم، به همین خاطر هیچ عجله ای برای صعود نداشتیم. صعود زمستانی دماوند با بار سنگین سختی خود را داشت و نمی خواستیم همان ابتدا و در روزهای اول مسیر انرژی زیادی را از دست بدهیم. کار ما تازه پس از فرود از دماوند آغاز می شد. قدم زنان برف می کوبیدیم و بالا می رفتیم. مهدی با اینکه تا به حال امیر و محمد را ندیده بود خیلی زود با بچه ها صمیمی شده بود و از این بابت خوشحال بودم.

تیم پر تعدادی نیز پشت سر ما بود. در برخی از قسمت ها آثاری از برفکوبی روز های قبل دیده می شد که باد و بارش شب گذشته آن را پر کرده بود. پس از سه ساعت به گوسفند سرا رسیدیم و به داخل مسجد رفتیم. همزمان با ما حاتم و کمال (دو دوست متصدی بارگاه) و تیمی از کردستان هم به مسجد رسیدند. نیم ساعتی استراحت کردیم و کمی تنقلات خوردیم و ساعت 11:15 به سمت بارگاه سوم حرکت کردیم. در بین راه از هر دری حرف می زدیم. تیم پیشرو از مسیر یال خارج شده بود و مسیر برفگیر و طولانی را انتخاب کرده بود. زیر بارگاه باد سردی وزیدن گرفت. پیش بینی هواشناسی بارش خفیف برف در بعد از ظهر بود که خوشبختانه این اتفاق نیفتاد. پس از 10ساعت در ساعت 17:30 به بارگاه سوم رسیدیم. با رسیدن به بارگاه اتاق خصوصی را  گرفتیم تا شب استراحت بهتری داشته باشیم. یک نوشابه و چهار آب معدنی هم خریدیم تا وقت و گاز همراهمان صرف آب کردن برف نشود. برای شام ماکارونی و کمی گوشت داشتیم. پس از صرف شام و مصرف تنقلات و چای خوابیدیم.

 

aq3f_2.jpg

xpfx_3.jpg

97/11/17

ساعت 4:30 بیدار شدیم. آب معدنی ها تمام شده بود و باید کمی برف آب می کردیم. مهدی کمی برف آورد و مشغول شدیم. برای صبحانه نان و پنیر داشتیم. صبحانه را خوردیم و آماده حرکت شدیم. ساعت 7:15 صعود را آغاز کردیم. هوا سرد بود. یک تیم دو نفره و یک تیم سه نفره دو ساعتی زودتر از ما به سمت قله رفته بودند. برف مسیر در بسیاری از قسمت ها به صورت برفی سفت و یخ زده بود. هوا آفتابی و سرد بود. کرامپون ها را بستیم و صعود را آغاز کردیم. در ارتفاع حدود 4500 متری جعبه ی قرمز رنگی توجهمان را به خود جلب کرد. به کنارش رسیدیم. جعبه ی کمک های اولیه و برانکاردی را در این مکان قرار داده بودند. جای بسی خوشحالی بود. با اینکه جعبه کاملا پر از برف بود و لوازمش کارایی زیادی نداشت اما همین برانکارد می توانست جانی را نجات دهد. هر یک ساعت 5 دقیقه توقف می کردیم. هوا سرد بود و باد گزنده ای می وزید. قسمتی از مسیر با برف یخ زده ای پوشیده شده بود. آخرین استراحت مان را زیر قله انجام دادیم و در هوایی سرد با باد شدید به قله رسیدیم. به اندازه گرفتن چند عکس در قله ماندیم. محمد سنگی را از قله دماوند برداشت تا به عنوان سوغات برای آزادکوه این شاهزاده گردن کج و با شکوه البرز ببریم. به سمت قله ی غربی رفتیم. تجربه ی صعود های قبلی دماوند از دو مسیر سیوله و سرداغ نشان داده بود ایمن ترین مسیر برای فرود از قسمت غربی و شمال غربی دماوند یخچال غربی است. در یخچال غربی از شیب تند و یخ زده و باد سرداغ خبری نبود. طرح اولیه ما صعود قله و فرود از یخچال غربی و تراورس از بالای پناهگاه سیمرغ به گردنه سرداغ بود، اما دیشب در بارگاه سوم تصمیم گرفتیم شب را در سیمرغ بمانیم و روز بعد به گردنه سرداغ برویم. قسمت های بالایی یخچال پوشیده از برف یخ زده بود و فرود از آن به دقت زیادی نیاز داشت. در یک دست تبر یخ و در یک دست باتوم داشتیم و با احتیاط فرود می آمدیم. در چند قسمت از یخچال نیز برف زیادی انباشته شده بود و با احتیاط و از ایمن ترین مسیر از آن گذشتیم. آزادکوه و پالون گردن روبرویمان قرار داشتند. دور بودند و دست نیافتنی.

 به فرود از یخچال غربی ادامه دادیم. نزدیک غروب بود که به پناهگاه رسیدیم. محمد چراغ ها را روشن کرد. با روشن شدن چراغ ها خستگی مان در رفت. سیمرغ در این فصل بی نظیر بود. درب پناهگاه مشرف به دنیای چهار هزار متری های سپید البرز مرکزی بود. پناهگاه تمیز و مرتب بود و در گوشه ای از آن کپسول اکسیژنی به چشم می خورد. از دفتر خاطرات پناهگاه اینطور به نظر می رسید که آخرین تیم در مهر ماه اینجا بوده. پنج بطری پلمپ آب معدنی یخ زده پیدا کردیم و با چکش یخ آن را شکستیم و محمد مشغول آب کردن برف شد. کمی کالباس و نان خوردیم و به کیسه خواب رفتم. حالا نوبت شام سریالی محمد و امیر بود. اول کمی بادمجان و سیب زمینی و بعد گوشت خوردند. اشتهای سیری ناپذیر این دو نگران کننده بود. مهدی هم با آنها همگام شده بود و پس از سه وعده شام آخیش از ته دلی گفت. به بچه ها می گفت "من با شما هم چادر می شم. این نیما از نور زنده س". با فکر فردا و فرداها به خواب رفتم.

dgm1_4.jpg

1n6q_5.jpg

mzqs_6.jpg

ur5v_8.jpg

فرود از یخچال غربی

2h9y_9.jpg   

به سمت سیمرغ

97/11/18

شب بسیار سردی را پشت سر گذاشتیم. چون فضای پناهگاه بزرگ بود سرما بیشتر خودش را نشان می داد اما همین که دیشب کیسه ها خشک بود و برفک چادر روی آن نریخته بود برایمان کافی بود. ساعت 5 صبح بیدار شدیم. امیر مقداری شیره را با آرد قاطی کرد و مشغول پخت حلوا بود. محمد برف آب می کرد و من مشغول نوشتن شرح وقایع این دو روز بودم. با اینکه این جبهه از آفتاب بی بهره است با طلوع خورشید کمی هوا گرم تر شد. عجله ای برای حرکت نداشتیم و با خیال راحت کوله ها را بستیم و صبحانه خوردیم. پنیر همراهمان مثل سنگ سفت شده بود و دیگر قابل خوردن نبود. کرامپون ها را بستیم و ساعت 9:20 به سمت گردنه سرداغ حرکت کردیم. گهگاه نگاهی به جبهه غربی می انداختم. زیبایی مسیرش وسوسه انگیز بود. آزادکوه در دوردست ها پیدا بود و این تیم کوچک با آرزویی بزرگ سیمرغ را به مقصد گردنه سرداغ ترک کرد. برف در بسیاری از قسمت ها به صورت یخ زده بود و عبور از آن نیاز به دقت داشت. از دو قسمت که خطر بیشتری داشت به نوبت عبور کردیم. روبرویمان تا چشم کار می کرد کوه بود و کوه و برای رسیدن به یال منتهی به لهرا لحظه شماری می کردیم. ساعت 12:30 به گردنه سرداغ و اولین بارگذاری مسیر رسیدیم. یک ساعتی وقت صرف استراحت و برداشتن بارها شد. وزن کوله ها به طور چشم گیری بالا رفته بود. برف تازه ای تمام گردنه را پوشانده بود و با هر گام تا بالای زانو در برف عمیق و پودری فرو می رفتیم. به نوبت برف می کوبیدیم و ساعتی یک بار کوله ها را روی زمین می گذاشتیم تا کوله کتفمان را نزند. هوا نیمه ابری بود. در حین راه رفتن کمی برف را در دهانم می گذاشتم تا به تدریج آب شود و گلویم خشک نشود. دشت منتهی به ابتدای یال کش می آمد و مسیر طولانی تر از چیزی بود که نشان می داد. از هر فرصتی برای مصرف مایعات استفاده می کردیم. تمام نگاهم به قلل ورارو و سه سنگ و دوخواهرون بود. بهمن های این مسیر فرصت و مجال هر نوع تلاشی را از این قسمت بر روی آنها گرفته است.  ساعت 5 عصر بالاخره از دشت داغ گذشتیم و به اول خط الراس رسیدیم. هوا کاملا آرام و بدون باد بود. در مکان مناسبی شروع به صاف کردن برف کردیم و دو تخته چادر برپا کردیم و امیر و محمد به یک چادر و من و مهدی به چادر دیگری رفتیم. به محض ورود به چادر مشغول آب کردن برف شدیم و دو بطری آب تهیه کردیم و با پودر شربت آلبالو خوردیم. فلاسک ها را هم پر کردیم. برای شام کله جوش درست کردیم و با نان خوردیم. چادر دو نفره مان با اینکه پر از وسیله بود و کوله و کفش ها را هم به داخل آورده بودیم اما مرتب بود. هوا سرد بود و با اینکه تمام صورتم را پوشانده بودم سرم را نمی توانستم از کیسه خواب بیرون بیاورم. با گرم شدن جایم به خواب رفتم. فردا روزی دیگری است.

jji0_picture5.jpg

37u3_10.jpg

jpgu_14.jpg

4kyz_15.jpg

z3l0_picture6.jpg

lr2f_17.jpg

yt0d_18.jpg

97/11/19

طبق پیش بینی باید خود را به لهرا و در صورت امکان به قله کهون می رساندیم. دیشب از کاور کیسه خواب برای جلوگیری از خیس شدن کیسه خواب استفاده کرده بودم اما نتیجه کار عکس بود و زیر کاور (روی کیسه خواب) لایه نازکی از یخ تشکیل شده بود.  برای صبحانه نان و شکلات صبحانه داشتیم. آبی را که دیشب تهیه کرده بودیم مجدد جوشاندیم و در فلاسک ریختیم. بعد نوبت خشک کردن پوش کفش ها و کاور کیسه خواب رسید. چادر را جمع کردیم و ساعت 8:10 حرکت را آغاز کردیم. شیب پربرف منتهی به یال را صعود کردیم. مسیر منتهی به قله لهرا در بسیاری از قسمت ها سنگی بود. نمی شد از دماوند چشم برداشت. قارچ بزرگ و بسیار زیبایی روی قله تشکیل شده بود. نمی شد سه سنگ را ندید. چشمانم به هر سویی می دوید و از دیدن این بهشت سپید قند در دلم آب می شد. حالا جایی بودم که چند ماه برای رسیدنش لحظه شماری کرده بودم. جایی که در لحظه زندگی می کردم. وسعت این برهوت سپید درنگاهم نمی گنجید. باد سرد البرز گونه هایم را نوازش می کرد و بی توجه به ادامه ی راه و اینکه کجای کاریم فقط به جلو می رفتم. مسیر طولانی و پر فراز و فرود بود. به شیب منتهی به قله رسیدیم. این مکان مشرف به روستای نمار بود و آنتن داشتیم. محمد موقعیتمان را با تیم پشتیبان در میان گذاشت واطلاعات هواشناسی را گرفت و ادامه دادیم. کمی بعد  بر بلندای لهرا رسیدیم (3884متر). لهرای بکر، لهرای زیبا. ابری که دماوند را در بر گرفته بود داشت آسمان را هم می گرفت. باد شدید تر شده بود و راه زیادی تا کهون داشتیم. قله ناظر نظاره گرمان بود و در این دنیای سپید کم برف تر از بقیه کوه ها بود و نشان می داد بادش همیشگی است و شوخی بردار نیست. کهون هم همانند لهرا بود و بر خلاف ظاهر نزدیکش اصلا نزدیک نبود. مثل قایقی که روی امواج شناور است از موج ها و پستی و بلندی های خط الراس می گذشتیم. باد شدت گرفته بود. قله ای فرعی و بی نام (شاید هم نامی داشت و من نمی دانستم) بین لهرا و کهون قرار داشت که از چند قله ی کاذب تشکیل شده بود. رخ شمالی قله دیواره ای بود و در پایین دیواره به دهلیز پر برفی می رسید. بر بلندای بلند ترین قله توقف کوتاهی کردیم (3840 متر) و مقداری تنقلات و شربت خوردیم. آخرین قله فرعی از دور صعب العبور می نمود اما وقتی به آن نزدیک شدیم دیدیم راحت راه می دهد. از اینجا به بعد حدود 500 متری کاهش ارتفاع داشتیم. باد شدت گرفته بود و بارش خفیف برف آغاز شده بود. به گردنه و یال منتهی به قله کهون رسیدیم. در گردنه جای مناسبی برای زدن چادر وجود داشت اما می خواستیم تا جایی که می توانیم از زمان استفاده کنیم و جلو برویم. به سمت  قله حرکت کردیم. شیبی تند و نفس گیر داشت. باد بسیار شدیدی هم می وزید و برف هایی که می بارید را به سر و صورتمان می کوبید و صعود را سخت تر می کرد. از هر فرصتی استفاده می کردم و مقداری برف در دهانم می گذاشتم. کهون سرسخت (4090متر) سخت صعود شد. ساعت 16 بود. به اندازه ی گرفتن عکسی روی قله ماندیم. شدت باد به حدی بود که تعادل را بر هم می زد. به سرعت از قله به سمت ادامه ی خط الراس حرکت کردیم. به پایان روز و غروب آفتاب نزدیک می شدیم و باید سریع تر جایی برای شب مانی پیدا می کردیم. جای مناسبی وجود نداشت. سرما و باد امانمان را بریده بود. ماسک ها و عینک ها یخ زده بود. روی خط الراس به حرکت ادامه دادیم. برای چند دقیقه ای باد کمتر شد و با بیل در سطحی پوشیده از برف دو پله ایجاد کردیم و چادر ها را برپا و کاملا مهار کردیم(3912متر). گتر کفش هایم از داخل کاملا یخ زده بود. گاز را روشن کردیم و مشغول آب کردن برف شدیم. یک پودر او آر اس و یک پودر شربت آلبالو را با هم مخلوط کردیم و با آب گرم نوشیدیم. برای شام برنج پخته شده و مرغ داشتیم. پس از شام مقداری نسکافه درست کردیم و تا جایی که می شد کم آبی بدن را جبران کردیم. امروز فشار زیادی راتحمل کرده بودیم و با صرف شام به داخل کیسه خواب ها رفتیم.

gjnh_19.jpg

ut85_20.jpg

gkjn_21.jpg

qylp_22.jpg

lkqw_23.jpg

به سمت لهرا

6ihk_24.jpg

لهرا

mq0x_picture8.jpg

0ppa_picture9.jpg

ymxm_picture10.jpg

7v1l_picture11.jpg

قله کهون

97/11/20

دیشب شب بسیار سردی را گذراندیم. با کاپشن پر در کیسه پر باز هم نمی شد خوابید. از نیمه های شب باد بسیار شدیدی شروع به وزیدن کرد و بارش برف آغاز شد. محل کمپ فاقد آنتن بود. امکان پیشروی با این هوا وجود نداشت. در تمام طول مسیر در رخ شمالی نقاب های بسیار بزرگی وجود داشت. رخ جنوبی نیز پوشیده از برف بسیار سنگینی بود و کوچکترین اشتباهی در مسیر یابی می توانست به فاجعه ختم شود. امروز را باید در چادر می ماندیم. ابتدا با چند طنابچه 3 میل سقف چادر را طناب کشی کردیم و کیسه ها را به طور کامل خشک کردیم. مهدی طبق معمول چرت می زد. تجربه جدید دیگری در این برنامه بدست آوردم. در برنامه های دو سه روزه که سبکباری مهم ترین فاکتور موفقیت است دو نفر می توانند دو سه شب را در چادری دو نفره سر کنند اما اگر زمان برنامه بیشتر است نباید وسواس بی مورد به خرج داد و چادر سه نفره گزینه بهتری است. سری به چادر بچه ها زدم و دو ساعتی را پیش آنها بودم. مسائل مختلفی را مطرح کردیم و مجدد روی جزئیات کار حرف زدیم. به چادر خودمان برگشتم. برای ناهار مقداری نان و مرغ خوردیم. الان که مشغول نگارش گزارش هستم دفترچه یادداشت کوچکی که در برنامه داشتم کنارم است. در آن روز نوشته بودم:

 " نگران هوا هستم. فردا هوا باز می شود؟ برف می بارد و سرما تا مغز استخوان می رود. دراز کشیده ام و به دستکش پرم نگاه می کنم. روی دستکش ها نوشته ام : بجنگ بدون دنده عقب. یک گام بیشتر.... می جنگم اما نه با کوه، با رخوتم می جنگم.  باد امروز دوباره ثابت کرد صعود موفق تا حد زیادی تابع خوش شانسی است و هر قدر جنگجو باشی در برابر نیرویش هیچی. تا ببینیم قسمت چه می شود"

باد و برف آن بیرون بیداد می کند و فعلا در این پوشش نایلونی از گزند مستقیم باد در امانیم. امروز یکی دیگر از ایرادات چادر نورث فیس که به وفور در بازار ایران یافت می شود مشخص شد. این چادرها فاقد لبه اسنو باند هستند و با اینکه چادر را به خوبی با نی بامبو و باتوم و تبر یخ مهار کرده بودیم باز هم برف از ریزِ پوش چادر داخل می آمد و روی چادر را می گرفت. چون تنقلات زیادی خورده بودم میلی به خوردن شام نداشتم. به کیسه خواب رفتم.

cb1q_26.jpg

97/11/21

ساعت 5 صبح بیدار شدیم. محمد از آن چادر می گوید هوا خراب است. تمام چادر برفک زده بود. با هر تکانی که باد به چادر می داد برفک ها به صورت و کیسه خوابمان می ریخت. هوا بد بود و بارش برف ادامه داشت. از کیسه خارج نشدم. تازه چشمانم گرم شده بود که بار دیگر صدای محمد بلند شد: "نیما چک کن. راه می ده بریم." مه کمتر شده بود وهوا نیمه ابری بود و بادشدیدی می وزید اما دید کافی وجود داشت. فقط فرصت شد کیسه خواب ها را خشک کنیم و دو لقمه ای سرپایی نان و شیره بخوریم. ساعت 8:45 حرکت کردیم. شکوه ناظر از اینجا بخوبی پیدا بود اما من چشمانم در جای دیگری بود. برج اریم و سه سنگ و ناقوس و دو خواهرون شکوه و عظمتی داشت که نمی شد لحظه ای از آن چشم برداشت. به سمت قله هفت سران لار پیش می رفتیم. مسیر در قسمت هایی به صورت تیغه ای بود و با توجه به بادی که می وزید باید دقت می کردیم باد تعادلمان را به هم نزند. از دو موج و برجستگی خط الراس گذشتیم. باد گلویمان را خشک کرده بود. توقف کوتاهی کردیم و کمی تنقلات و آب خوردیم. مسیر مجدد به صورت سنگی بود. ابرها می آمدند و می رفتند و تنها نگرانی ما رسیدن به بلندای تخت خرس بود. می دانستم قسمت هایی از مسیر سنگی است اما مشکل اصلی برایمان سنگ ها نبود. ترسمان از نقابی بود که در جبهه شمالی قرار داشت و باید برای رسیدن به قله از آن می گذشتیم. بجز قسمت های سنگی مسیر در سایر قسمت ها تا زانو در برف نرم فرو می رفتیم. به نوار سنگی دیگری رسیدیم که قبل از یال منتهی به هفت سران لار قرار داشت. در این مکان موبایل آنتن می داد و با خانواده ها و تیم پشتیبان تماس گرفتیم و آنها را از آخرین موقعیتمان مطلع کردیم. باد برف را به صورتمان می کوبید. شیب مسیر نیز بسیار تند شده بود و برفی یکپارچه شیب منتهی به قله را پوشانده بود. در سمت چپمان نقاب بزرگی وجود داشت. 100 متر آخر مسیر شرایط کمی بهتر شد و برف عمیق جایش را به برفی سفت و یخزده داد. در باد شدید به قله هفت سران لار رسیدیم. قله ای بزرگ و مسطح بود. عکسی از سنگچین قله گرفتم. تخت خرس در میان مه و کولاک گهگاهی رخی نشان می داد. دو صخره بسیار بزرگ در مسیر قرار داشت و در تمام مدت زمان فرود از هفت سران با امیر به دنبال راه ایمنی می گشتیم که در کمترین زمان ممکن از آن عبور کنیم. سمت راست این سنگ به دیواره ها و دهلیز ها و شیب های پر برف تخت خرس و کهو می رسید و حتی نگاه کردنش هم دلهره آور بود. حجم باور نکردنی  از برف آنجا منتظر کوچکترین اشاره ای برای حرکت بود. بچه ها کمی جلوتر بودند و من برای عکاسی کمی دورتر ایستاده بودم. امیر از سمت چپ مسیر روی سنگی شیب دار شروع به صعود کرد. به بچه ها رسیدم. ایمن ترین راه را انتخاب کرده بودند. سمت راستمان پرتگاه بلندی قرار داشت و سمت چپ دهلیزی پر برف با شیبی تند به سمت پایین می رفت. از اولین قسمت سنگی گذشتیم. دومی کمی بالاتر بود. محمد جلو افتاد و مسیر را باز کرد. این قسمت اصلا ایمن نبود و چسبیده به ریشه این برج سنگی از روی حجم زیادی از برف به سختی عبور کردیم. کاملا به سنگ ها چسبیده بودیم و از ایمن ترین راه از این قسمت هم گذشتیم. خوشبختانه نقاب بزرگ تخت خرس در مسیر صعود قرار نداشت و با صعود شیبی پر برف به قله زیبا ی تخت خرس رسیدیم (4139متر). چقدر دوست داشتم در زمستان به اینجا برسم. قله ای دور از دسترس، به معنای واقعی کلام بکر، خلوت و سرد... چند عکس به یادگار گرفتیم. شاید دیگر پیش نیاید زمستان پا بر این بلندی ها بگذارم. دوخواهرون بسیار نزدیک بود. ای کاش فرصت داشتیم سری به آن بزنیم اما می دانستم دیر است و زمان کافی نداریم. تقریبا از قله تخت خرس تا چپکرو جای مناسبی برای چادر زدن وجود نداشت و باید به سرعت و قبل از تاریکی هوا از آن می گذشتیم. خصوصا اینکه مسیر تخت خرس به کهو در چند قسمت سنگی و زمانبر بود. باد بی امان می کوبید و سرمای گزنده خط الراس مجالی برای استراحت نمی گذاشت. با دقت زیادی درگیر قسمت های سنگی شدیم. برفی پودری روی سنگ ها را پوشانده بود و پیدا کردن گیره مناسب را دشوار می کرد. با کمک به همدیگر و حمایت بدنی از چند تیغه سنگی گذشتیم و به شیبی تقریبا عمودی به ارتفاع حدودا 8 متر رسیدیم. پایین این فرود طاقچه ای شیب دار به عرض حدود یک متر قرار داشت و پس از آن دیواره ای حدود 200 متر قرار گرفته بود. با دقت فراوان و با استفاده از تبر یخ از این قسمت گذشتیم و به سمت کهو رفتیم. نقاب بسیار بزرگی قبل از قله وجود داشت که از سمت چپ آن عبور کردیم. با صعود کهو (4050متر) مسیر را به سمت غرب ادامه دادیم. خوب به خاطر داشتم که مسیر بین کهو تا چپکرو بر خلاف ظاهر کوتاهش زمانبر است. به همین دلیل با نهایت سرعتی که داشتیم به سمت چپکرو رفتیم. نقاب بزرگ دیگری نیز در سمت چپ قله وجود داشت و آماده ریزش به دهلیز پر شیب و پر برف پایین قله بود. سمت راست قله نیز صخره هایی عمودی داشت. حوالی ساعت 17 به چپکرو (4078متر) رسیدیم. چپکرو این قله سرکش و دور از دسترس البرز اینک پذیرای ما بود. به اندازه گرفتن چند عکس یادگاری میهمانش بودیم. پاهایم کمی سرد شده بود. به سرعت از قله فرود آمدیم. از قبل از برنامه نگران فرود از چپکرو بودم. این قله یال مشخصی نداشت و برای رسیدن به مسیر منتهی به گردنه قو  باید سینه ای پر برف را فرود می آمدیم. 150 متر پایین تر از قله سنگ هایی قرار داشت و پس از این سنگ ها شیبی طولانی و پربرف و یک دست به سمت پایین می رسید. تا بالای ران در برف فرو می رفتیم. هنوز 15 متر از سنگ ها دور نشده بودیم که صدای مرگ سپید برخواست. برف زیر پایمان شکست. کوه هشدارش را داده بود. این برف و این شیب در این شرایط کوچکترین جایی برای ریسک باقی نمی گذاشت. امکان نداشت با این شرایط به پایین شیب برسیم. تصمیم گرفتیم به بالا برگردیم و صبح زود از یخ زدگی برف ها استفاده کنیم و از این قسمت بگریزیم. به سمت بالا برگشتیم و در کنار سنگ ها مشغول صاف کردن برف و برپا کردن چادر شدیم (3924 متر). دیگر حسی در پایم نداشتم. به محض زدن و مهار چادر به داخل رفتم و با روشن کردن گاز جانی دوباره گرفتیم. دو بار پودر شربت و یکبار چای درست کردیم. بعد فلاسک ها را پر کردیم. برای شام پاستا داشتیم. در محل کمپ موبایل آنتن نمی داد. پس از صرف شام به کیسه خواب رفتم.

qryo_27.jpg

janr_25.jpg

4at8_picture13.jpg

شیب منتهی به هفت سران لار

i3w3_picture14.jpg

 قله هفت سران

utrt_34.jpg

nay6_38.jpg

بلندای تخت خرس و یال منتهی به دو خواهرون 

gbkt_39.jpg

98l5_40.jpg

snxw_42.jpg

lvu_44.jpg

ygdw_picture1.jpg

gv3a_46.jpg

قله چپکرو ...آزادکوه در انتهای تصویر

 

 

                                                                                   ادامه دارد....‌‌‌‌‌‌.