قله خرسنگ جنوبی

همیشه آخر هفته سوالی تکراری داریم "کجا برویم؟" این بار بر سر جواب به اجماع رسیده بودیم. خرسنگ...

خرسنگ واقعا زیباست. مسیر سنگین و بکر و مناظر زیبا باعث می شود نتوان به وسوسه اش نه گفت.

97/9/23 : با آمدن محمد رضا و مهدی به سمت فشم حرکت کردیم. پس از رسیدن به گرمابدر و پارک ماشین کنار محیط بانی به آرامی صعود را آغاز کردیم. از همان صبح اول حس ضعف داشتم. کمبود شدید کربوهیدرات در رژیم غذایی، کاهش زیاد وزن طی مدت کوتاه به گمانم تاثیر خودش را گذاشته است و احساس کسالت و خستگی می کنم .

امروز قرار بود از مسیری برویم که قبلا آن را نرفته بودیم. در طول جاده پیش رفتیم تا به اولین دره رسیدیم و تصمیم گرفتیم از این مسیر خودمان را به بالای خط الراس برسانیم. ابتدای دره کم برف بود و هر قدر بالاتر می رفتیم به مقدار برف اضافه می شد. همه با هم برف می کوبیدیم و کسی از جای پای دیگری استفاده نمی کرد. امروز دوربین خوبی آورده بودم و از هر فرصتی برای زوم کردن روی کوه ها و عکاسی استفاده می کردم. یالی که از آن بالا می رفتیم  یال پر شیبی بود. برف مسیر هم یکنواخت نبود و گاهی دو گام روی برف سفت برمی داشتیم و گام  بعد تا ران فرو می رفتیم اما در کل برفکوبی خیلی کمتری نسبت به دو هفته قبل داشتیم.  مسیر طولانی تر از چیزی بود که نشان می داد . در بین راه توقف کوتاهی برای عکاسی و صرف تنقلات داشتیم و در نهایت  با صعود قسمتی پر شیب و در برخی نقاط سنگی به قله خاتون بارگاه (3860متر) رسیدیم.

 

  بین تمام قله های این منطقه دماوند بود که دلبری می کرد و یک سر و گردن بلند تر از بقیه ایستاده بود . راستی چرا کوه های بی پناهگاه کم ترددند؟ همیشه برایم سوال بوده است که خطی های توچال که به صدها صعود توچال می بالند چقدر از دیدن جاهای دیگر خود را محروم کرده اند؟ اینجا بهشت بکر البرز مرکزیست. البرزی که در کنار تهران است و همچنان قله هایش در زمستان تلاش و صعودی نمی بینند. پالون گردن بیش از 12 سال است زمستان صعود نشده و در توچال هر هفته صد ها نفر به کوه هجوم می آورند. کیفیت حلقه مفقود کوهنوردی ماست و تکرار مکرر مکررات بلای جان کوهنوردی ایرانی.

روی خاتون بارگاه هوا سرد است و باد سردش  رویای زمستانم را با خود می برد .

محمد رضا مدام غر می زند" تکان بدید دیره..." می گویم تا صبح فردا وقت هست و حرکت می کنیم.  به گیزنو می رسیم. قسمتی سنگی و عمودی است که بعد از خاتون بارگاه قرار دارد. اولین سنگ را از قسمت جنوبی دور می زنیم به صخره ای 7 متری می رسیم.  صعود را آغاز می کنم. پر گیره است و راحت راه می دهد. پریسا و مهدی ومحمد رضا هم می آیند. پیش به سوی خرسنگ. امروز هوا حسابی  سرد است و تنها یک پوش دستکش در دست دارم. با سماجت از پوشیدن دستکش گرم اجتناب می کنم  تا کمی به سرما عادت کنم. از دو برجستگی و موج های روی خط الراس می گذریم و به شیب تند قبل خرسنگ می رسیم. گاهی محمد رضا با فریاد وااای رشته افکار و رویاهایم را بهم می ریزد و برمی گردم و می بینم در حال عکاسی و جاودان کردن لحظه هاست. به سمت نقابی می روم تا تحریکش کنم بلکه بریزد. صدای پریسا و مهدی در می آید و جلوی شیطنتم را می گیرند. حالا سه متری تا قله فاصله داریم.  نقاب بزرگی آن بالا منتظر است. از سمت غرب کلنگ به دست  کمی بالا می روم. اوضاع خراب است و برف می شکند. دمم را روی کولم میگذارم و الفرار. حالا نوبت شرق است. نقاب امکان صعود از راس یال را گرفته وباید آن را از زیر تاج برید. دهلیز زیر نقاب انباشته از برف پودری است. بااحتیاط به بالا می رسیم و برای برگشت طنابی 20 متری را با گره بولین به خود وصل می کنیم تا اگر نقاب شکست و با بهمن  همراه شدیم شانس پیدا کردنمان از قسمتی از طناب که ممکن است بیرون بماند بیشتر شود. این چند متر لعنتی نیمه عمرم می کند تا به سلامت رد می شوم. دوباره به سمت گیزنو برمی گردیم. ابر و باد و آسمان نارنجی و صورتی مناظری را به وجود آورده اند که جملات از وصفش نا توانند. وااااای ها و اووووه های محمد رضا هم  که قبلا حکم پیام بازرگانی را داشت بیشتر شده و مسلسل وار عکس می گیرد. قسمت عمودی گیزنو را با احتیاط به پایین برمی گردیم. سنگ های تیزش نوک دستکشم را سوراخ می کند. باید برگردیم. راه زیادی پیش رو داریم. با کمی کاهش ارتفاع از شر باد سرد خط الراس خلاص می شویم. رد پایمان بهترین راهنماست.

هوا تاریک شده اما سایه سیاه پیرزن کلوم زیر نور ماه پیداست. در 200 متری قله نوری می بینم. بچه ها اون نور هد لامپه یا من اشتباه می کنم؟ این ساعت؟ آنجا؟ به این امید که در حال فرودند پایین می آییم. به کنار جاده می رسیم. مجدد نورها را می بینیم. بالادست هستند . کمی نگرانشان هستیم. از طریق دکتر مساعدیان پیگیر گزارش حادثه می شویم تا در صورتی که نیاز هست به سمتشان برویم. خوشبختانه مشکلی گزارش نشده است و دوستان با سرعت کمی در حال فرودند. کمی دست دست می کنیم تا بیشتر ارتفاع کم کنند و خیالمان راحت شود.  ساعت 20 به ماشین می رسیم و به سمت تهران برمی گردیم.

 

دیواره های خرسنگ جنوبی

 جبهه شمالی ریزان

پیرزن کلوم، مهرچال، آتشکوه و ریزان

سرکچال

آسمانکوه

چپکرو...

خرسنگ جنوبی

بلندای خرسنگ 

نفرات برنامه: محمد رضا مختاری-مهدی الف استوار-پریسا شهبازان-نیما اسکندری

قله خاتون بارگاه

همیشه کارهای ناخواسته و بی برنامه برایم بهتر جواب می دهد. نمی دانم مشکل کجاست که برنامه ریزی هایم دقیقه 90به در بسته می خورد. قرار بود هفته ای که گذشت شبمانی در فضای آزاد و بی چادر داشته باشیم. 5 شنبه ی شلوغی داشتم و به سختی از محل کار مرخصی گرفتم. کوله را از شب قبل بسته بودم و تقریبا همه چیز را برداشته بودم. با آمدن محمد رضا به سمت فشم حرکت کردیم. در طول مسیر از هر دری حرف می زدیم تا اینکه رسید به اینجا که "محمد رضا ماشین چطوره؟ اذیتت نمی کنه"؟ و او در پاسخ گفت نه عالیه. چند ثانیه بعد ماشین خاموش شد و دیگر روشن نشد. تلاشمان بی فایده بود و در نهایت با یدک کش ماشین را به تعمیرگاه بردیم و مخلص کلام برنامه  کنسل شد. به همین راحتی.

حالا باید چکار می کردیم؟ من ماشین را فروخته بودم و شامل لطف دوستان خودرو ساز وطنی شده بودم و هر روز به امید تحویل ابوطیاره ای که با خلق الله به قیمت بوئینگ 747 حسابش می کنند نا امیدانه انتظار می کشیدم. ماشین محمد رضا هم که مورد عنایت سق سیاه من قرار گرفته بود. قرار شد محمد رضا ماشینی را به امانت بگیرد و صبح برنامه ی دیگری را اجرا کنیم.

97/09/09تا پاسی از شب میهمان بودیم و ساعت 2 بامداد خوابیدم وساعت 4 بیدار شدم. از شدت گیجی و خواب آلودگی کوله را فراموش کردم بردارم و وسط کوچه فهمیدم بی کوله ام ودوباره مجبور به بازگشت به منزل شدم. حالا ساعت حدود 6بود و به گرمابدر رسیده بودیم. چقدر کوه ها زیبا شده بود. چقدر دلتنگ بودم. جبهه شمالی پیرزن کلوم تا کف دره سفید بود. شیورکش پر برف تر از همیشه بود. به آرامی صعود را آغاز گردیم. در امتداد جاده پیش می رفتیم. وسط راه چند ماشین از کنارمان گذشتند در نهایت به راهبند دوم جاده رسیدیم. برای رسیدن به بالای یال دو راه داشتیم. هم می توانستیم از دره سمت راست برویم و هم از سمت چپ. سمت چپ یال جدید بود. آن را انتخاب کردیم و صعود را آغاز کردیم. اوایل مسیر کم برف بود و راحت ارتفاع می گرفتیم. پس از حدود 20 دقیقه ایستادیم و گتر ها را بستیم و کرم ضد آفتاب زدیم. بجز ما دو دوست دیگر هم در همین مسیر بودند. خوش و بشی کردیم و به سمت بالا رفتیم. شیب مسیر تند بود و قسمت های بالایی مسیر به سنگ هایی ریزشی می رسید. چند باری ریزش سنگ های کوچک اتفاق افتاد. محمد رضا فریاد می زد سنگ نریز اما سنگی از زیر پای من رها نشده بود. بالادست چند بز کوهی در حال عبور بودند و حرکت آنها باعث سقوط سنگ شده بود. به بالای سنگ ها رسیدیم. عمق برف زیاد شده بود . کافرا این قله سرسخت و دور دست البرز مرکزی از پشت کاسونک خود نمایی می کرد و خاطرات صعود زمستانی 21 ساعته اش را به یادمان می آورد. بالای یال نشستیم و کمی تنقلات خوردیم. یال پرشیب دیگری را باید بالا می رفتیم. شیبش تند بود و برفکوبیش سنگین. بالا و بالاتر...باز هم بالاتر. می کوبیدیم و بی وقفه بالا می رفتیم. مشغول صعود بودیم که  صدای ترس و وحشت دوباره بلند شد. صدای مرگ سپید... صدای مهیب بهمنی که نمی دانم کدام سراشیبی را در نوردید. خوشبختانه در مسیرش نبودیم و پیمانه پُر نشده بود. بالاخره به بالای یال رسیدیم. یاد اشتر به سکه نو بخیر و آن صعود دلچسب....

دماوند با شکوه تلاشمان را نظاره می کرد. چقدر بی تاب دیدارش هستم. چیزی نمانده تا زمستان... آسمان کوه چقدر از اینجا زیبا بود. مسیر را به سمت غرب ادامه دادیم. هدف قله خاتون بارگاه بود. به نظرم خاتون بادگاه برازنده تر است. اینجا همیشه باد می وزد و همیشه سرد است. پالون گردن، چپکرو، تخت خرس، خرسنگ جنوبی، جانستون، سودر و سینه زا و قبله، مهرچال و...

اینجا تابلویی زنده و تماشایی از البرز مرکزی است و می توان ساعت ها نشست و لذت برد و سیر نشد. حالا زیر قله خاتون بارگاه بودیم و چند ده متر آخر را با سرعت بیشتری صعود کردیم تا کمی ضربان قلبمان بالا برود. ساعت 13:45 به قله 3859 متری خاتون بارگاه رسیدیم. کمی برای خرسنگ دیر بود . به سمت پایین برگشتیم. مسیری که 8 ساعت صعود کرده بودیم را 3 ساعته به پایین برگشتیم . در مسیر بازگشت همقدم دوستانی که صبح دیده بودیم شدیم و با ماشین ما را تا محیط بانی رساندند.

 

مسیر صعود یال سمت چپ دره

پیرزن زیبای البرز  و مهرچال

آتش کوه

عکس از حسن مطهری( تیمی که همزمان با ما در مسیر بودند)

کافراه

آسمان کوه( عکس از حسن مطهری)

( عکس از حسن مطهری)

پالون گردن

خرسنگ جنوبی 

بلندای خاتون بارگاه

نفرات برنامه: محمد رضا مختاری- نیما اسکندری