صعود زمستانی و یک روزه یخچال شمالی سبلان

 

 امسال برای بهمن ماه برنامه صعود زمستانی گرده آلمان ها را داشتیم. حادثه منجر به فوت گرده آلمان ها همه چیز را در هاله ای از ابهام فرو برد.شک داشتیم به برنامه برویم یا برنامه را عوض کنیم. نظر محمد این بود که اگر سمت گرده برویم به هزار و یک چیز متهم می شویم و نظر من این بود که این همه جنازه در مسیر صعود قلل 8000متری مانده و خیلی ها از کنارش رد می شوند و کار خود را می کنند.خلاصه  با کلی مشورت و سبک سنگین کردن به اینجا رسیدیم که باید بیخیال ماجرا شویم و دنبال مسیر دیگری باشیم وگرنه بعد برگشت تمام کاسه کوزه ها را سر ما می شکنند و به نداشتن وجدان و انسانیت و خیلی چیز ها که خیلی ها ندارند و فقط از آن دم می زنند متهم خواهیم شد.

با مهدی برای دماوند برنامه ریزی می کردم اما هوا سر ناسازگاری داشت. اتفاقی سبلان به ذهنم رسید و با بچه ها نظرم را مطرح کردم. همه پذیرفتند و تیم بسته شد.

1400/11/21: همراه مهدی ساعت ده شب ازتهران به سمت کرج حرکت کردیم. محسن کرج به جمع ما اضافه شد .نوبتی رانندگی می کردیم. بارش شدید برف رانندگی را سخت کرده بود. با هر مصیبتی بود به مشکین شهر رسیدیم. خودم هم نمی دانم چه اتفاقی افتاد اما ماشین روی یخ سر خورد و کنترلم را روی آن از دست دادم و بعد از چند بار پیچ و تاب به جدول کنار خیابان برخورد کردیم و سپر ماشین خرد شد. خلاصه در قهوه خانه ای کثیف صبحانه خوردیم.محمد و سعید هم رسیدند و به سمت لاهرود رفتیم. جاده لاهرود به شابیل بسته بود و باید ماشین می گرفتیم. با لندرور هماهنگ کرده بودیم. اسم راننده اش الیاس بود و راننده محشری بود. زیر بارش برف  و در هوایی بسته به شابیل رسیدیم. قرارمان این بود که فردا را پای یخچال چادر بزنیم و روز بعد حرکت کنیم. از فرصت استفاده کردیم و به ابگرم رفتیم.اتاقی برای اسکان گرفتیم و تنی به آب زدیم. لحظه ای غفلت کردم محمد مخ بچه ها را زد که بیایید سبکبار و یک  روزه برویم. بار کشی فلان است و چنان است. همه موافق صعود یک روزه بودند و من هم برای اینکه ساز مخالف نزنم علی رغم  میل باطنی پذیرفتم. ساعت 17 به کیسه خواب رفتیم و تا ساعت 23:45 خوابیدیم. پس از بیدار شدن کوله ها را بستیم و ساعت 1 بامداد حرکت کردیم. هوا باز شده بود و مهتاب آسمان را روشن کرده بود. از مسیر دکل های تله کابین به سمت بالا حرکت کردیم. هوا سرد بود. خیلی سرد. زیر نور مهتاب مسیر را ادمه دادیم. وزن کوله ها آزار دهنده بود. حدودا هر دو ساعت استراحتی مختصر می کردیم. به ابتدای مسیر منتهی به یخچال رسیدیم. هنگام طلوع خورشید بود و سرمای فلج کننده ای بر منطقه حاکم بود. جلیقه پر پوشیده بودم تا کمتر احساس سرما کنم. پاهایم در کف سه پوش سرد شده بود. با درآمدن آفتاب گرم تر شدیم. برف مسیر خمس و زکاتش را گرفته بود. به ابتدای شیب منتهی به یخچال رسیدیم. کرامپون ها را بستیم و راه را ادامه دادیم. ساعت 5/11 بود که به ابتدای یخ رسیدیم.کاپشن پر را روی جلیقه پوشیدم. ساعت ها تلاش در سرما و بی خوابی شبانه کاملا تیم را خسته کرده بود. یک سانت برف  سست روی یخچال بود. اولین تبر را که کوبیدم حس کرد تبر به سنگ خورد که داخل نرفت.یخ بود نه سنگ.  در هر طول چهار میانی می گذاشتیم. پس از ساعت ها تلاش ساعت 17 از یخچال خارج شدیم. پاهایم را حس نمی کردم. برای عکس کنار دریاچه دیر بود و باید سریع به پایین بر می گشتیم. تا قسمتی از مسیر از جای پاهای موجود پایین آمدیم و از یکجا به بعد باد رد پاها را پر کرده بود. از مسیر اصلی خارج شدیم. هوا تاریک شده بود و خسته و سرما زده دنبال راه درست می گشتیم. قسمت پایانی مسیر دوباره به مسیر اصلی برگشتیم و دوباره گم شدیم. زیر پا پرتگاهی بلند بود و کوچکترین غفلتی سقوطی مرگبار را در پی داشت. پس از دو ساعت جستجو در دل تاریکی از دهلیزی به پایین آمدیم و به مسجد رسیدیم. نیم ساعتی استراحت کردیم و به سمت شابیل رفتیم. ساعت 1 بامداد پس از 24 ساعت تلاش بی وقفه به شابیل رسیدیم.

img_5967_ll1r.jpg

img_۲۰۲۲۰۲۱۲_۰۹۵۰۰۲_5m6h.jpg

img_۲۰۲۲۰۲۱۲_۱۰۳۰۵۷_t3ya.jpg

img_20220214_214150_570_gj7.jpg

capture_(3)_k07.png

capture_(2)_n5kh.png

capture_ue8x.png

capture_pt8x.png

پایان یخچال

نفرات برنامه:

محسن سام دلیری-مهدی الف استوار-محمد حسینی شعار-سعید محتشم-نیما اسکندری

قله کهار

به قول بچه ها ماشین من وقتی روشن می شه خود به خود می ره کلوان و سر از کهار در میارم. راست هم می گفتند. این قله را خیلی دوست داشتم و زیاد به اینجا می آمدم. اینبار قرار بود شب را روی قله چادر بزنیم . قبلا یکبار در زمستان  بی چادر و کیسه خواب روی قله بیواک کرده بودیم و اینبار می خواستیم لذتش را ببریم و درست و درمان  توی چادربخوابیم. (البته ناگفته نماند که برنامه ما شبمانی روی ریزان بود که مهدی دبه کرد و برنامه به کهار تغییر پیدا کرد).مصطفی هم اتفاقی زنگ زد و از برنامه  با خبر شد و به جمع ما پیوست.

1400/11/14:

ساعت 16 از کلوان حرکت کردیم. هوا عالی بود.البته ابرهایی در ارتفاعات دیده می شد ولی این پایین خبری از باد و سرما نبود. دو سالی بود کهار نیامده بودم واقعا دلتنگش بودم. از هر دری حرف می زدیم بالا می رفتیم.مسیر برفکوبی شده بود و راحت بالا می رفتیم. اواخر مسیر کمی هوا سرد شد و دستکش ها را پوشیدین و ساعت 18:30 به جانپناه رسیدیم. تعداد زیادی چادر برپا شده بود که بعدا فهمیدیم چادر های اردوی هیمالیا نوردی کرج است. در بین مربیان تیم کرج آقای هداوند را دیدیم و ایشان گفتند مسیر یخ زده است.باد هم شدید شده بود به مکافات چادر زدن قله نمی ارزید. کنار پناهگاه چادر را برپا کردیم و داخل رفتیم. شام را خوردیم و خوابیدیم.

1400/11/15

ساعت 6:30 بچه ها را بیدار کردم. کمی برف آب کردیم و صبحانه خوردیم. کمی ارده و مقداری شیره انگور خوردم ولی میل زیادی به خوردن نداشتم. تیم کرج ساعت 6 به سمت قله رفته بود. حالا موضوع این بود.چادر و لوازم را بگذاریم و سبکبار صعود کنیم یا کل لوازم را ببریم. بهانه ما برای بردن لوازم تمرین کوله کشی  بود اما واقعیت ماجرا چیز دیگری بود.لوازم گران شده و به ریسکش نمی ارزید لوازم را جا بگذاریم.ساعت 8 راه افتادیم. باد شدید بود و ابرها می آمدند. کمی سریع تر حرکت کردم و به مهدی گفتم با مصطفی بمان و با هم بیایید.از بالای یال بارش برف اغاز شد.باد برف را به صورتم می کوبید و دیدم کم شده بود.بچه ها را چند دقیقه قبل دیده بودم که پشت سرم بودند اما الان دیگر آنها را نمی دیدم.به تیم کرج که در مسیربرگشت از قله بودند رسیدم. باد شدید شده بود.از دور تابلو قله را می دیدم. پایین تر از قله تابلو یادبودی نصب شده بود. به قله رسیدم. باد بیداد می کرد.به سختی از داخل جیب کاپشن پرم که داخل کوله بود گوشی را درآوردم که عکس بگیرم.سرما باطری گوشی را خالی کرده بود.دیگر چیزی را نمی دیدم و عینکم پر از برف شده بود. بادی که از ناز می وزید بویی از ناز و نوازش نمی داد بی امان برف ها را به صورتم می زد.. چند باری تعادلم را بهم زد.به کنار تابلو یاد بود رسیدم و از آن گذشتم. آخرین چیزی که دیدم این تابلو بود و دیگر هیچ چیزی را نمی دیدم.تا قله شرایط قابل تحمل بود و می شد رسید و مسیر را تشخیص داد اما الان فقط برهوتی سپید را می دیدم. مرز بین سپیدی برف و زمین و آسمان را نمی دیدم. شیب را تشخیص نمی دادم. جی پی اس ساعت را روشن کردم. درست کار نمی کرد و یکبار راه را سمت چپ و یکبار سمت راستم نشان می داد. گم  شده بودم و دور خودم می گشتم.کجای مسیرم؟ اثری از سنگ ها نمی دیدم.در برف پودر دست و پا می زدم و  نگران بهمن بودم. بعید بود با این شرایط راه درست را پیدا کنم. بارها به سمت چپ و راست رفتم.از شدت کولاک شیب هم قابل تشخیص نبود..دو ساعتی تلاش کردم. لحظه ای جی پی اس وصل شد و دیدم چقدر از مسیر فاصله دارم. مژه هایم یخ زده بود. تصمیم گرفتم برای بار آخر شانسم را امتحان کنم و به سمت مسیر بروم. اگر نشد با تمام سرعت ارتفاع کم کنم. مهم نبود به کجا می رسیدم.فقط باید فرود می رفتم . لوازمم کامل بود. از زیر انداز گرفته تا کیسه خواب و کاپشن و جوراب پر و ......

دهلیز بدی را بریدم.برف بالادست و پایین دست را نمی دیدم ولی برفش عمیق بود و کامل  تراورسش کردم.به مسیر برگشته بودم. هوا بدتر شده بود و باد پرتم کرد.مهم نبود و می دانستم مسیرم درست است.دو رد پا را دیدم و دنبالشان کردم. دوباره از مسیر خارج شدم. 

صدایی شنیدم....آهای....آهای....

کسی گم شده؟ دنبال صدا رفتم. شاید کسی کمک می خواست. صدای مهدی بود که از پناهگاه فریاد می زد. با تراورسی طولانی به بچه ها رسیدم. حامد بهنیا و همنوردش را هم دیدم که آنها هم با جی پی اس به مشکل خورده بودند. همه با هم به روستا برگشتیم. بعد دو سال این کهار خیلی چسبید.

 

img_۲۰۲۲۰۲۰۴_۰۷۵۷۳۷_tdb8.jpg

img_20220204_203126_006_ui7c.jpg

این عکس رو مهدی دم پناهگاه گرفت

نفرات برنامه: مهدی الف استوار-مصطفی یوسف زادگان-نیما اسکندری

سرکچال 1

 

خیلی وقت بود سرکچال نرفته بودم.زمستانه اش همیشه کار می برد و طولانیست. خلوت است و می شود لذت برد و چه جایی بهتر از سرکچال برای این هفته

1400/11/08

ساعت 3:30 صبح است.دیشب 1 خوابیدم و چشمانم باز نمی شود.ساعت 4 با مهدی قرار دارم.با چشمان نیمه باز حرکت کردم و نمی دانم چطور به شمشک و روستای سپیدستون رسیدیم. دماسنج ماشین دمای 10- را نشان می داد. دیشب نیم متر برف تازه باریده بود و روز سختی را پیش رو داشتیم. ساعت 6 صبح حرکت را آغاز کردیم. تیمی در منطقه نبود و برفکوبی مسیر با خودمان بود. با این حجم برف مسیر جانپناه هم برفکوبی و هم ریسک زیادی داشت .باید یال ایمن تری را انتخب می کردیم. یال سمت چپ دیواره را انتخاب کردیم. این مسیر را قبلا امتحان کرده بودیم.از داخل روستا سوار یال شدیم. برفکوبی سنگین مسیر از همان ابتدا توی ذوق می زد.امسال دو سه باری پاهایم  حسابی سرد شده بود  و کمی به سرما حساس بود و با اینکه امروز کفش سه پوش داشتم باز هم پای راستم خنک بود.

با تلاش فراوان به بالای دیواره رسیدیم. ادامه مسیر برفکوبی کمتری داشت. باد سردی می وزدید .کلاه اضافه ای را روی کلاه طوفانم پوشیدم و عینک اسکی را جایگزین عینک آفتابی کردم. زیر خط الراس بودیم. با سرعت خوبی در حرکت بودیم. لحظه ای سرم گیج رفت و به تدریج سرفه هایم شروع شد. مشکل کار را می دانستم .این روز ها به خاطر آزمون مربی گری درجه دو دره نوردی  بی وقفه و طولانی شنا می کرد . شنا و کوهنوردی در مسیر های سرد سازگاری با هم ندارند و ریه در ارتفاعات بشدت حساس می شود. تجربه مشابهی از این ماجرا را در گرده آلمان ها چند سال قبل داشتیم. یکی از دوستان به خاطر شرکت در مسابقات شنا مداوم تمرین شنا داشت و آن برنامه دچار ادم ریوی شد.جایی خوانده بودم حادثه فوت مرحوم داودی هم به خاطر تمرین شنای طولانی  قبل برنامه دیواره بوده(از صحت این موضوع مطمئن نیستم).  سرفه های تک و توک من هم پیوسته و مسلسل وار ادامه داشت. به خط الراس رسیدیم. کوه های البرز و خاطرات سردشان را مگر می توان فراموش کرد.به سرکچال یک رسیدیم. تابلو یاد بود حسین صادق زاده در کنار تابلو قله نصب شده بود. چه پسر نازنینی بود....

 ساعت 14 بود. تصمیم  گرفتیم از همینجا برگردیم.نه اینکه به قانون ساعت 14 معتقد باشم، به قانون بدنم معتقد بودم  یاد گرفته بودم چه زمانی باید ادامه داد و چه زمانی باید برگشت.سرفه های پی در پی می توانست کار دستم بدهد و هم از شنا و هم از کوه جا بمانم. از همان مسیر صعود به سمت پایین برگشتیم و ساعت 19 به سپیدستون رسیدیم.  

img_۲۰۲۲۰۱۲۸_۰۷۲۱۳۲_mpl9.jpg

img_۲۰۲۲۰۱۲۸_۱۲۱۵۰۲_n2lg.jpg

img_۲۰۲۲۰۱۲۸_۱۳۴۹۱۷_rxdd.jpg

نفرات برنامه:

مهدی الف استوار-نیما اسکندری