خط الراس شاهدژ
این هفته قرار بود به علم کوه برویم و دوباره به خاطر هوا کنسل شد. پنج شنبه شب هم دیر به منزل برگشتیم. همه چیز برای کوه نرفتن آماده بود. حتی ساعت را هم کوک نکردم. ساعت خودکار بدنم ساعت5 صبح بیدارم کرد. حال بلند شدن نداشتم. هوا گرگ و میش بود. نگاهی به آسمان انداختم. هوا صاف و عالی بود. لعنت به این پیش بینی ها... گفته بودند هوا بارانی است. بی برنامه گی داشت کار خودش را می کرد. تلویزیون را روشن کردم و مشغول عوض کردن کانال ها شدم. عذاب وجدان به سراغم آمد. کودک درونم کودک چموش و سمجی بود. مدام زمزمه می کرد " قراره زمستان برنامه بری، پاشو" . بالاخره بلندم کرد. مقدارشیر را روی گاز گذاشتم. حالا ساعت 6بود. دوباره پشیمان شدم و خاموشش کردم. با خودم گفتم " می رم و می دوم ". دوباره صدای درونی بلند شد"دویدن جای کوه رو نمی گیره. دویدن مکمل کوهنوردیه نه جایگزینش" . دوباره زیر شیر را روشن کردم. طبق معمول وسایلم پخش و پلا بود.دیر هم شده بود.اولین چیزی را که دیدم برداشتم. یک نودلیت و سه تکه بربری. یک بادگیر و مقداری شیر هم همراه بردم.ساعت 7صبح سوار ماشین شدم و به سمت جاده چالوس حرکت کردم. با خودم گفتم به اولین جایی که جذبم کرد خواهم رفت. ته دلم دوست داشتم تا سری دال کولی بزنم. در حال رانندگی بودم که تیغه های شاهدژ را دیدم با خودم گفتم یک سالی هست که به آنجا نرفته ام. امروز روز شاهدژ است . به سمت خوزنکلا و روستای سیجان رفتم. اولین چیزی که نظرم را جلب کرد تخلیه نخاله های سیل اخیر در کنار زمین فوتبال بود . در میان نخاله ها بقایای ماشین هایی هم که از زیر گل و لای خارج شده بود دیده می شد. وحشتناک بود. اگر داخل ماشین ها بمب هم می ترکید باز هم اینطور نمی شد.
ساعت 8:30 حرکتم را به سمت بالا آغاز کردم. هوا گرم بود. سریع به بالای یال رسیدم. چند نفری را با لباس های رنگی در زیر قله غربی خط الراس می دیدم. یک ساعتی از من جلوتر بودند. کمی بالاتر عقاب بزرگی را دیدم که در فاصله ی 10 متری بالای سرم پرواز می کرد. دیدنش لذت بخش بود. منقار و پنجه هایش را به وضوح می دیدم. به ابتدای دست به سنگ ها رسیدم. 2 راه برای رسیدن به بالای خط الراس وجود داشت. اولی مسیری بود که سنگ لق بزرگی بالای آن قرار داشت و به وسیله سیم بکسل نازکی تجهیز شده بود. البته این سیم بکسل به هیچ وجه قابل اعتماد نبود. دیگری مسیر زمستانی بود که سمت چپ مسیر سیم بکسل قرار داشت و از نظر زمانی 10 دقیقه طولانی تر از آن بود. چون شب قبل بارندگی اتفاق افتاده بود از آن سنگ لق می ترسیدم. به سمت مسیر زمستانی رفتم. گرده ای سنگی بین این دو مسیر توجهم را جلب کرد. به سمت آن رفتم. ظاهراً راحت بود. چند متری بالا رفتم. هیچ گیره ای وجود نداشت. راه برگشتی هم وجود نداشت. 15 متری زیر پایم خالی بود. باید 5متر سنگ گرانیتی و شیب دار اصطکاکی را بالا می رفتم. گیره پای راستم وضعیت خوبی نداشت. کمی خودم را جمع و جور کردم. باید یه کف کفش هایم اعتماد می کردم. خدا را شکر اسپرتکس پوشیده بودم ومی دانستم خیانت نمی کند و رها نخواهد شد. نفس عمیقی کشیدم و با کف دست ها و پنجه پایم با تمام قدرت روی سنگ ها فشار آوردم و بدون مکث خودم را بالا کشیدم. ضربانم در بالاترین حد ممکن بود. به مسیر نرمال رسیدم و بی درد سر به اولین قله رفتم. نفرات تیم جلویی را نمی دیدم. به سمت قله شرقی حرکت کردم. اول باید کمی دست به سنگ می شدم و ارتفاع کم می کردم. ادامه مسیر دو راه داشت. هم می شد به راحتی و با کمی دقت از کنار سنگ ها، مسیر را انتخاب کرد و هم می شد در گیر سنگ ها شد. به سمت سنگ ها رفتم. در یکی از قسمت ها که مسیر عادی از روی خط الراس می گذشت شکافی افقی و زیبا کمی پایین تر از خط الراس توجهم را جلب کرد. به سمت آن رفتم. طول این شکاف 20 متر بود و با اینکه زیر مسیر خالی بود گیره های قابل اعتمادی داشت. هر قدر که به جلو رفتم شکاف تنگ تر شد و گیره پایم بدتر. ناخواسته از مسیر فاصله گرفته بودم و باید دوباره به سمت بالا صعود می کردم. گل سنگ های مسیر خیس شده بود . دوباره به سمت بالا صعود کردم. مسیر راحتی بود. کمی بالاتر 2 متر سنگ عمودی و بدون گیره راهم را بست. باز هم چند نفس عمیق و حرکتی سریع! دوباره به خط الراس رسیدم و کوهنوردانی را که از پایین دیده بودم در فاصله ی چند متریم دیدم. به آنها رسیدم. دوستانی از باشگاه دماوند بودند. 20 دقیقه تا قله فاصله داشتیم. این دوستان هم مسیر را از روی خط الراس صعود می کردند. پشت سر آن ها حرکت کردم و با هم به قله رسیدیم.روی قله 10 دقیقه ای توقف کردم و بعد از خداحافظی کردن از دوستان به سمت پایین برگشتم.با رسیدن به پایین شیب و ابتدای باغات برای صرف نهار توقف کردم . از صبح چیزی نخورده بودم . حالا سوپ آماده بود و قاشق نداشتم. هدف وسیله را توجیه می کرد و با بربری تا قطره آخر نودلیت را خوردم. نیم ساعتی هم زیر سایه درخت ها چرت زدم و به سمت پایین برگشتم. پاکوب کمرنگی در سمت راست مسیر قرار داشت و با استفاده از این پاکوب به جاده آسفالت رسیدم به سمت سیجان برگشتم.






ماشین هایی که به تازگی از زیر گل و لای سیل اخیر جاده چالوس خارج شده اند

