پيرزن كلوم
پیرزن کلوم، نمی دانم وجه تسمیه این قله چیست اما می دانم اگر پيري را نماد ضعف بدانيم نام پیرزن هیچ ربطی به این قله ندارد و مثل این است که به آدم کچل زلفعلی بگوییم. طبق معمول بی برنامه بودیم و تا شب قبل برنامه هنوز معلوم نبود که کجا قرار است برویم. برای بستن کوله این پا و آن پا می کردم. مانند جمع کثیری ازمردم همیشه در صحنه تا بعد ظهر پیگیر اخبار ساختمان پلاسکو و سیرک انداختن تقصیر ریزش به گردن ابر و باد و مه خورشید و فلک و حرص خوردن بودم وبعد از ظهر تا شب هشتک آتشنشان های اینستاگرام راچک می کردم و به آن آدم بد نام کن هایی که می آمدند و با آن گور دسته جمعی عکس می گرفتند تا "من و پلاسکو همین الان یهویی" شان قضا نشود فحش و بد و بیراه می گفتم.
بالاخره قرار را برای فردا صبح گذاشتیم تا برنامه ای را در جایی که برایش فعلا برنامه ای نداشتیم اجرا کنیم.....
دیلینگ دیلینگ دیلینگ...صدای موبایل وامانده بلند شده بود. نمی دانم چرا صدایش قطع نمی شد. بیدار شدیم و کورمال کورمال کوله را بستیم. محمد رضا و مهدی ساعت 5 صبح آمدند و راه افتادیم. حالا کجا برویم؟ گزینه های روی میز پیرزن کلوم، خرسنگ وآتشکوه بودند. خیلی وقت بود به سمت پیرزن کلوم نرفته بودم. بچه ها هم موافق بودند و این شد که به سمت گرمابدر رفتیم. سرد بود و برای پیاده شدن از ماشین تنبلی می کردیم. بالاخره حرکت کردیم. داستان کم برفی امسال برای هرجا صادق باشد برای اینجا صادق نیست. از همان ابتدا پایمان در برف نرم و عمیق فرو می رفت. جبهه شمالی بود و پربرف. با گذر از روستا از کنار دیوار باغی گذشتیم و پس از کمی صعود راهمان را به سمت نوار سنگی مقابلمان ادامه دادیم. سمت چپ آن بهتر راه می داد. دو سه متری دست به سنگ ساده بود که از آن گذشتیم. یالی پر برف با شیبی تند به سمت بالا می رفت. کمی بالا تربرای صرف صبحانه ایستادیم. صبحانه را جا گذاشته بودیم و آویزان نان و پنیر مهدی شدیم. هوا سرد بود و نمی شد زیاد بنشینیم. دوباره برفکوبی و برفکوبی و شیبی که تمام نمی شد. قسمت انتهایی یالی که از پایین می دیدیم کم کم یال می سوخت و مسیر به سینه ای برفی میرسید. در شرایط بعد از بارش این سینه برفی ریسک بسیار زیادی از نظر احتمال سقوط بهمن داشت اما در شرایط فعلی می شد از آن عبور کرد. به بالای یال رسیدیم. نقاب های زیبایی در این مکان تشکیل شده بود. از حاشیه امن نقاب ها عبور کردیم . برای رسیدن به یال منتهی به قله باید حدود 30 متر ارتفاع کم می کردیم. مسیر ترکیبی از سنگ و برف بود اما مشکل خاصی نداشت و با رسیدن به پایین سنگ ها کمی استراحت کردیم. هوا سرد بود و باد شدیدی می وزید. قله در میان ابرها پنهان شده بود. به سمت یال منتهی به قله رفتیم. این یال کم برف بود و باد برف هایش را جارو کرده بود. کمی بالاتر بارش برف هم آغاز شد. هر چه بالاتر می رفتیم دیدمان کمتر می شد و در تراورس منتهی به قله مجبور شدیم هر50 متر باتومی را در برف بگذاریم تا در مسیر برگشت دچار مشکل نشویم. بالاخره در میان بازی ابرها سنگچین قله را دیدیم و به کنار آن رفتیم. هوا سرد بود و نمی شد زیاد ایستاد وفقط به اندازه یک عکس دسته جمعی روی قله ماندیم. صعودمان 6 ساعت طول کشیده بود و باید سریع برمی گشتیم. هر قدر ارتفاع کم می کردیم دیدمان بهتر می شد اما باد همچنان بی امان می وزید و ول کن دماغ و گونه هایمان نبود. در مسیر بازگشت رد پایی را دیدیم که برق از سرمان پراند. رد پایی تازه بود که از مسیر ما بالا آمده بود و در قسمتی از مسیر از محل برفکوبی ما خارج شده بود و درست برروی تاج نقابی بزرگ رفته بود تا احتمالا اطراف را تماشا کند. هنوز هم نمی دانم این نقاب چرا نشکسته بود. البته می دانم که اگر به جای آن دیوانه خوش شانس من روی آن نقاب می رفتم احتمالا الان عده ای مشغول سونداژ برف بودند تا پیدایم کنند...
قبل از تاریکی کامل هوا به کنار ماشین رسیدیم . حالا باید یک هفته در این شهر پر از دود منتظر باشیم تا دوباره چند ساعتی نفس بکشیم.









نفرات برنامه: مهدي الف استوار- محمدرضامختاري- پريسا شهبازان- نيما اسكندري