امسال را در حسرت هواي خوب مانديم. دو ماه از زمستان گذشته بود و بحث هر روزه ما پيگيري هوا بود و آه و فغان از اينكه شرايط جوي با ما سر ناسازگاري دارد. بحث صعود دماوند را مطرح كردم تا شايد داغ دل ناكام بچه ها را برف هاي سرد و يخ زده قله كمي خنك كند. دماوند و طرح صعود زمستاني همه جبهه هاي اصلي و فرعي آن هميشه برايم جذاب بوده و دوست داشتم در هر فرصتي براي پيشبرد اين هدف گامي بردارم. 6 يال را در زمستان صعود كرده بودم و نوبت هفتمين يال بود.اما كدام مسير؟گزينه هاي روي ميز زياد بود اما تجربه نشان داده بود روي تصميمات و ثبات فكري ما هيچ حسابي نيست بنابراين بايد فكر همه جاي كار را مي كرديم تا اگر در دقيقه 90 تصميمان عوض شد كمبود لوازم نداشته باشيم. همه لوازم را جمع كرديم و منتظر بهبود شرايط جوي شديم. جاده هراز بسته بود و بايد منتظر مي مانديم. خوشبختانه جاده باز شد و زمان رفتن فرا رسيد. حالا نوبت آسمان و زمين بود كه دست به دست هم بدهند تا روزگارم را سياه كنند. ساعت 11:30 بود و درگير كارهاي بانكي بودم. اولين شوك قبل برنامه به بدترين شكل ممكن وارد شد. چهارده ميليون تومان پول را بايد از يك حساب يه حساب ديگر جا بجا مي كردم كه با گيج بازي كارمند بانك پول به حساب شخص ديگري واريز شده بود. هاج و واج نعره مي زدم و چند كارمند ديگر داشتند آرامم مي كردند كه خرخره كارمند خطا كار را نجوم و قول دادند در اولين فرصت پول را برگردانند... در اين هاگير واگير مهدي هم زنگ مي زد و مي گفت چرا سر قرار نمي آيي؟ محسن هم راه افتاده بود و امكان كنسل كردن برنامه وجود نداشت. با اعصاب درب و داغان و در حالي كه به زمين و زمان فحش مي دادم سر قرار حاضر شدم و به سمت جاده هراز حركت كرديم. محسن زنگ زد و گفت داخل تونل تصادف كرده است و دو ماشين گران قيمت را به صورت كنترات نابود كرده. واقعا داشت از زمين و آسمان مي رسيد. خلاصه محسن هم با ماشين كج و ماوج رسيد. داشتيم مي رفتيم كه دوباره ماشين محسن سُر خورد و به كاميوني كوبيد. هر دو پياده شده بودند و با زبان محلي داد مي زدند. محسن مي گفت بيا با دو هزار تومن درستش كن و چراغ آويزان شده را با سيم ببند. طرف هم تا اسم دو هزار تومان مي آمد فرياد مي زد كه زنگ بزنيد مامور بياد...با درايت سامان و پرداخت سريع شصت هزار تومان از جرحي شدن تصادف جلوگيري كرديم و به مسير ادامه داديم. بار ديگر محسن شاهكار رانندگيش را نشان داد و به برف هاي جاده كوبيد. ازخنده شكم درد گرفته بوديم. براي برنامه بعدي تصميم گرفتيم پرچمي درست كنيم و جلو ماشينش  راه بيفتيم و به مردم علامت بدهيم كه محسن در راه است تا از خطر برخورد با او در امان باشند. باز هم تصميمات يكباره ما مسير كار را عوض كرد و در اقدامي سريع از جاده ناندل مسيرمان را به سمت رينه كج كرديم تا شانسمان را براي صعود گرده شرقي دماوند(تيغه ملار) امتحان كنيم. خلاصه با غروب افتاب به رينه رسيديم و به منزل مصطفي لاريجاني رفتيم. امين معين و دو اسكي باز خارجي هم آنجا بودند و ديداري تازه كرديم. پس ازصرف شام و بستن كوله ها با فكر صعود به اين مسير زيبا و كم تردد خوابيديم. تيغه ملار نامي بود كه سال ها در گوشه ذهنم بود. سال 87 همراه با آقاي سعيد اردبيلي و محمد حسيني صعودي را در فصل تابستان روي اين يال انجام داده بوديم. وجود مسير سنگي و همجواري اين يال با دره زيباي يخار و بكر بودن اين مسير انگيره مان را براي صعود دوچندان مي كرد.  مي دانستم پس از تلاش هايي كه در فصل زمستان روي اين يال انجام شده است دوستاني از گروه همت شميران موفق به صعود زمستاني اين يال در تاريخ 8 دي ماه سال 92 شده اند.

95/11/2ساعت 5 صبح بيدار شديم و صبحانه مختصري خورديم. ميل زيادي به خوردن نداشتم. چون امروز در ارتفاعات پايين تر بوديم فلاسكم را پر نكردم تا وزن كوله ام كمتر شود. كاپشن هاي پر را پوشيديم و سوار وانت محسن شديم و به سمت روستاي ملار حركت كرديم. با رسيدن به آبگرم لاريجان به ابتداي راه ورودي روستاي ملار رسيديم. برف زيادي جاده را پوشانده بود و امكان رسيدن به روستا وجود نداشت. بايد 4 كيلومتر راه باقي مانده تا روستا را پياده طي مي كرديم. ماشين را در روستاي آبگرم گذاشتيم و به سمت روستاي ملار حركت كرديم. حجم برف زياد بود و هر قدر جلوتر مي رفتيم مقدار آن بيشتر مي شد.جي پي اس ارتفاع 2100متر را نشان مي داد. به نوبت برفكوبي مي كرديم. پس از دوساعت به روستا رسيديم. بجز يك چوپان و يك سگ سفيد ولگرد هيچ كس در روستا نبود. با خروج از روستا وارد جاده معدن شديم. برفكوبي سنگين شده بود و سرعتمان را كم مي كرد. جاده منتهي به معدن علاوه بر مشكل برفكوبي مشكل مهم ديگري هم داشت و آن خطر سقوط بهمن بود. اين جاده كمر كوه را بريده بود و برف بالادست تهديدي جدي به حساب مي آمد. نگاهي به يال سمت راست انداختم. كم برف تر بودوتصميم گرفتيم با فرود به كف دره و صعود مجدد به بالاي اين يال مستقيم خود را به معدن برسانيم. با فرود و صعودي در برف عميق به بالاي اين يال رسيديم . شرايط برف اينجا خيلي بهتر بود. پس از حدود 1 ساعت به ساختمان هاي معدن متروكه ملار رسيديم. معدن اصلي (آخرين نقطه اي كه در فصل تابستان ماشين ها به آنجا مي روند) كمي بالاتر قرار داشت. امروز روز بدون باد و گرمي بود و برفكوبي مسير با اين بار سنگين كار راحتي نبود. كمي بالا تر از معدن براي صرف تنقلات توقف كرديم. صداي ترسناكي به گوش رسيد...بهمن بود. محل ريزشش را نديديم اما صدايش نزديك بود. دوباره مشغول صعود شديم. كمي بين بچه ها فاصله افتاده بود. صداي زوزه گرگ از سمت چپمان مي آمد اما خودش را نمي ديديم. با اين شرايط خيلي به صلاح نبود از هم فاصله بگيريم. تا جمع شدن همه بچه ها كمي توقف كرديم و دوباره صعود را آغاز كرديم. هميشه براي صعود زمستاني دماوند صعودي سريع و سبكبار را انتخاب مي كنم. اين كار امتحانش را در صعود هاي زمستاني يال هاي مختلف دماوند پس داده بود. باركشي باعث كندي حركت و خستگي مضاعف مي شود و احتمال سرمازدگي را نيز بيشتر مي كند. اما اينجا با اين شرايط برف بايد چكار مي كرديم؟ بازگشت از مسير يال زمانبر و فرسايشي و دشوار بود و فرود از يخچال جنوب شرقي نيز خطر جدي بهمن را داشت. عقلاني ترين كار صعود با بار و بازگشت از جبهه جنوبي بود. در ارتفاع 3500متري به جاي چادر مناسبي رسيديم. بچه ها موافق شبماني بودند اما با توجه به اينكه دو ساعتي تا غروب آفتاب وقت داشتيم زياد موافق ماندن نبودم وبه نظرم بهتر بود كمي بالاتر بخوابيم. قرار شد يال روبرو را تا پيدا كردن اولين جاي چادر بالا برويم و به محض پيدا كردن جاي مناسب چادر بزنيم. هواي گرم ظهر جايش را به باد بسيار سردي داده بود و نمي شد ايستاد. از جاي چادر هم خبري نبود. كمي سريع تر بالا رفتيم تا از روشنايي باقي مانده براي پيدا كردن محل كمپ استفاده كنيم. هيچ جاي صافي پيدا نمي شد. هوا تاريك شده بود و در ارتفاع 4050متر بوديم. بايد كاري مي كرديم. سرما آزار دهنده بود و 12 ساعت فعاليت و برفكوبي شديد بدن هايمان را خسته و بي آب كرده بود. شروع به كندن زمين كرديم. با بدبختي و فلاكت دو جاي چادر را صاف كرديم و يك چادر 3 نفره نورث فيس و يك چادر دو نفره هارد ور را برپا كرديم. جاي چادر دو نفره خيلي بد بود و در سطحي شيب دار قرار داشت. محسن و سامان و مهدي به چادر سه نفره رفتند و من و محمد رضا هم به چادر دو نفره رفتيم. تا شب فقط برف آب مي كرديم  و شربت و نودليت مي خورديم. پس از صرف مقداري برنج و خورش به داخل كيسه خواب رفتيم. از زيرم مدام سنگ در مي رفت و غر مي زدم كه  محمد رضا كم تكان بخور.فقط كمرم روي سنگ بود و سر و پايم در هوا قرار داشت. شب بدي را گذرانديم. صبح ساعت 5 بيدار شديم.براي صبحانه هم نودليت خورديم. جمع و جور كردن كوله و خشك كردن كفش ها و ... سه ساعتي زمان برد و ساعت 8:10صبح صعود را آغاز كرديم. شيب مسير تند بود. 50 متر بالاتر به جاي چادر بسيار خوبي رسيديم. حيف! كاش كمي بالاتر مي آمديم.ادامه مسير پوشيده از سنگ هاي بزرگي بود و بايد از بين آنها مي گذشتيم. تقريبا برف مسير كم شده بود اما شيب مسير همچنان زياد بود. كم كم ديواره هاي دره يخار نمايان مي شدند. به دست به سنگ هاي مسير رسيده بوديم. وضعيت يال به گونه اي بود كه سمت راست به صورت ديواره اي بود و سمت چپ به صورت يال صخره اي به سمت بالا ادامه مي يافت. درگير قسمت هاي سنگي شديم. اين مسير دو حسن داشت. هم سريعتر ارتفاع مي گرفتيم و هم اينكه چون در اين مسير از دست ها هم كمك مي گرفتيم فشار روي بدن كمتر مي شد. ديواره هاي بين دهليز مركزي و دهليز عباس جعفري زيبايي خيره كننده اي روبرويمان قرار داشت و از هر فرصتي براي عكاسي استفاده مي كرديم. در ارتفاع 4800 به جاي چادر مناسبي رسيديم. اين جاي چادر در مكان بي نظيري درست در لب پرتگاهي مشرف به دره يخار قرار داشت و شبماني در اينجا وسوسه انگيز بود. همه موافق شبماني بودند. اما ساعت 12 ظهر بود و براي برپا كردن چادرهنوز وقت كافي داشتيم. كمي بالاتر در ارتفاع 5000به محل مناسبي رسيديم و با كمي كلنگ زدن و صافكاري دو جاي چادر مناسب را درست كرديم. جاي همچادري ها براي تنوع بيشتر عوض شد و من و محسن و سامان با هم و مهدي و محمد رضا با هم همچادر شدند. با برپا كردن چادر ها به داخل آن رفتيم و مشغول آب كردن برف و تهيه شربت شديم. ساعت 16:30 بود و نمي شد بيرون از كيسه خواب نشست. به داخل كيسه خواب ها رفتيم.  تا صبح زمان زيادي براي قرباني كردن داشتيم. هوا بسيار سرد بود و با اينكه پاهايم را داخل دستكش پر كرده بودم و خودم هم داخل كيسه خواب بودم باز هم پاهايم سرد بود.چادر كاملا برفك زده بود و با كوچكترين حركت يا باد برفك ها روي كيسه خواب ها مي ريخت. شب را با خواب هاي بريده بريده و عطش و تشنگي گذرانديم. 

 

ابتداي جاده روستاي ملار

 روستاي ملار در خواب زمستاني

 جاده معدن

دهليز منتهي به يخار

بزرگترين سايه ايران

95/11/4ساعت 5 صبح بيدار شديم. صبحانه نودليت داشتيم. دوباره كلي برف آب كرديم و كمي شربت خورديم و ساعت 9 حركت را آغاز كرديم. پس از كمي صعود به قسمتي سنگي و كم عرض رسيديم.عبور از اين قسمت دقت زيادي مي خواست. برج هاي معروف يخار روبرويمان قرار داشت. براي گذر از برج ها بايد از قسمتي سنگي فرود  مي رفتيم. خوشبختانه 50متر طناب همراهمان بود. از سنگ بزرگي كارگاه طبيعي گرفتيم. محسن و سامان با فرود خومبو از اين مسير 20 متري گذشتند. نمي دانم چرا به اين كارگاه اعتماد نداشتم و هنگام فرود بچه ها با تمام قدرت طنابشان را بالا مي كشيدم تا وزن كمتري به كارگاه وارد شود. نوبت محمد رضا بود. طناب او را هم گرفته بودم كه ناگهان پايش لغزيد و شوك بدي به كارگاه وارد كرد. سنگ از جايش در آمد و طناب رها شد . با دو دست طنابش را قاپيدم. خوشبختانه هنوز به قسمت عمودي نرسيده بود و توانست خودش را نگه دارد. خون از انگشت دستم جاري شده بود. كارگاه ديگري برپا كرديم و قرار شد با حمايت و به صورت دست به سنگ پايين برويم تا به كارگاه فشار نيايد. حالا نوبت من و مهدي بود. مهدي 50 كيلو وزن داشت و 22 كيلو سبك تر از من بود. منطقي تر بود او به عنوان نفر آخر فرود بيايد تا وزن كمتري را به سنگ وارد كند. حالا نوبت من بود. يك دستكش بيس rab و يك دستكش milletدو پوش به دست داشتم. قسط دستكش ها هنوز تمام نشده بود. دلم نمي آمد دستكش ها را درگير اين سنگ هاي تيز كنم. فكر احمقانه اي كردم. با خودم گفتم اين 20 متر را سريع پايين مي روم و تا بخواهد دستم سرد بشود  به پايين مي رسم و دستكش ها را مي پوشم. با اينكار دستكش ها سالم مي ماند. همين كه كمي پايين رفتم و اولين گيره را گرفتم به اشتباه بودن كارم پي بردم. دستانم به سرعت درد گرفت و سرد و بي حس شد. انگشتانم كاراييش را از دست داده بود و تحمل وزنم را نداشت.  به پايين سنگ ها رسيدم. با كمك بچه ها دست هايم را كه مثل چوب شده بود داخل دستكش كردم. مهدي هم با احتياط فرود آمد. خوشبختانه دستم سريع گرم شد و فقط سر انگشتانم بي حس مانده بود. در اين برنامه دو كاپشن پر همراه داشتم. يك كاپشن پر گايا اكسپديشن كه در چادر از آن استفاده مي كردم و يك كاپشن پر لايت اورست. از صبح با همين كاپشن پر لايت صعود مي كردم و واقعا از پوشيدن اين كاپشن راضي بودم  و بدنم كاملا گرم بود.

براي گذر از دو برج آخر بايد آنها را از سمت چپ و چسبيده به ريشه سنگ ها دور زد. هيچ سنگ ايمني در اين دو برج وجود ندارد و بزرگترين سنگ ها با كمترين فشاري به حركت در مي آيند. اين دو برج در واقع تركيبي از سنگ هاي بزرگ و كوچك معلق با ملاتي از خاك است و اگر بخواهم قياسي را با منطقه اي ريزشي نظير ويرانكوه انجام دهم ويرانكوه به مراتب ايمن تر از اين دو برج است. با گذر از برج اول به مكان مسطح بين دو برج رفتيم. اينجا كاملا مشرف به دهليز زيباي عباس جعفري بود.پس از استراحت كوتاهي به سمت برج دوم رفتيم. چيزي تا قله نمانده بود و سنگ شاخص بالاي بام برفي را مي ديديم. بالاخره به ابتداي بام برفي رسيديم و نفس راحتي كشيديم. حالا فقط عبور از بام برفي مانده بود. به سمت سنگ شاخص ابتداي بام برفي رفتيم و از سمت راست سنگ و مشرف به دره زيباي يخار از كنار اين سنگ زيبا و ريزشي گذشتيم. ساعت 16 همه روي قله بوديم. سرم را روي سنگ گذاشتم و يادي از خليل عبد نكويي و رزا عليپور كردم. 3 روز ديگر سالگردحادثه منجر به فوت رزا بود...با آمدن بچه ها و گرفتن چند عكس يادگاري به كنار يخچال يال لومر رفتيم و به سمت بارگاه سوم برگشتيم. ساعت 19 در بارگاه بوديم. مي شد به پايين برگرديم اما عجله اي براي فرود نداشتيم و با خيال راحت شب را در بارگاه مانديم و صبح روز بعد به سمت پايين برگشتيم.

 

برج ها...

 برج هاي يخار

بام برفي

قله

 بارگاه سوم

 نفرات برنامه: محمد رضا مختاري-محسن سام دليري-مهدي الف استوار-سامان حمايتكار-نيما اسكندري

 فايل pdfصعود زمستاني گرده شرقي(تيغه ملار) دماوند 

گزارش اين برنامه در وبلاگ نمه چال دلير