30 فروردين سال روز درگذشت جلال رابوكي، يكي از چهره هاي ماندگار و تاثير گذار كوهنوردي ايران است. 

جلال متولد 1325 بود و از نوجوانی به كوه­نوردی علاقمند شد . او خیلی زود به این نتیجه رسید كه در كوه­نوردی باید به شكلی جدی تمرین كرد، و دست به كارهای نو و صعودهای "با سَبك" زد. با این طرز تفكر، در هجده سالگی اقدام به صعودهای سریع به قله­ی آزادكوه كرد، و در سال­های بعد با صعودهای مكرر و غالبا سریع به قله­های گوناگون - به ویژه دماوند- خود را به عنون یك كوه­نورد قوی و شاخص شناساند، و به همین دلیل در فاصله­ی 1352 تا 1357 چهار بار به عنوان عضو تیم­های ایرانیِ عازم هیمالیا انتخاب شد. در تمام این برنامه­ها، جلال قوی­ترین یا یكی از قوی­ترین افراد گروه بود و نقش اساسی در پیش­روی تیم و برقراری چادرگاه­ها داشت.

فعالیت‌ها

در زیر خلاصه­ای از كارهای مهم كوه­نوردی او را می­بینید: 1343 صعود سرعتی و تكی قله­ی آزادكوه از وارنگ رود و بازگشت از نسن، ظرف فقط 16 ساعت 1351 صعود یك روزه­ی قله­ی سبلان از یخچال شمالی و بازگشت از جبهه­ی شرقی در 17 ساعت 54-1352 فعالیت­های زمستانی و بهاری در سه جبهه­ی كركس، و در جوپار 1352 شركت در برنامه­ی شناسایی اورست از یخچال خومبو، صعود قله­های پوكادله و گراگ شپ 1353 بازدید از منطقه­ی آناپورنا، صعود قله­ی پنت پیكpent peak)) 1355 و 1357 شناسایی دره­ی یخار و دیواره­ی یخی دماوند 1355 شركت در برنامه­ی صعود ماناسلو (8163 متر) و ایفای نقش فعال در راه یابی به بارگاه­های 5،4،3،2،1 و صعود تا 7700 متر 1355 نخستین صعود زمستانی جبهه­ی شمالی دماوند ( یخچال دبی سل) و اقامت 23 ساعته بر فراز قله 1357 شركت در برنامه­ی صعود اورست(8848 متر) از جبهه­ی شمالی، صعود تا7500 متر 1358 نخستین صعود دره­ی یخار از دهلیز مركزی 1359 صعود دره­ی یخار از دهلیز شماره2 1359 نخستین صعود زمستانی قله­ی دوبرار(از ده هویر) 1360 نخستین صعود دیواره­ی یخی دره­ی یخار (دماوند) 1363 صعود زمستانی گرده­ی آلمانی­ها در علم كوه (نخستین صعود ایرانی در زمستان) 1364 نخستین صعود یخچال هرم داغ 1365 صعود سرعتی جبهه­ی شمالی دماوند 1365 دور دماوند از بام برفی 1366 نخستین صعود یخچال شرقی دماوند(مسیر ملارد- وزمین چال) 1367 نخستین صعود جبهه­ی شرقی دماوند از مسیر معدن ملار- شاخك­های یخار 1369 تلاش برای صعود زمستانه­ی علم كوه 1370 گذر از خط الراس دماوند(یال داغ) تا علم كوه(حدود 150 كیلومتر) در مدت 11 روز 1370 صعود یك روزه­ی دماوند از تهران (مسیر جنوبی) 1371 گذر از خط ­الراس میل اردل- هفت تنان (زرد كوه) در مدت 10 روز 1372 نخستین صعود زمستانی یك روزه­ی دماوند، مسیر جنوب شرقی از پادگان رینه 1372 صعود زمستانی قله­های انر و لهرا (در بخش داغ دماوند) 1374 گذر كامل از خط الراس دوبرار و قره داغ 1374 نخستین گذر زمستانی خط الراس خلنو- آزادكوه 1375 نخستین گذر زمستانی خط الراس دوبرار – قره داغ (از گردنه­ی امامزاده هاشم تا ده هویر) 1375 صعود سرعتی شانزده مسیر دماوند 1376 فرود سریع از قله تا بارگاه سوم جنوبی ظرف 25 دقیقه 1377 صعود دو مسیر دماوند (گوسفند سرای جنوبی-قله -جان پناه اول شمالی-قله-گوسفند سرا) در 17 ساعت (9/5/77) 1378 صعود سه مسیر دماوند (جنوبی-قله-پناهگاه غربی-قله-پناهگاه تخت فریدون-قله-گوسفند سرای جنوبی) در 20ساعت و 30دقیقه (17/4/78) 1379 صعود سریع به قله از گوسفند سرای جنوبی دماوند، ظرف فقط 4 ساعت و 15 دقیقه 1380 صعود چهار مسیر دماوند (7000متر صعود) در 26 ساعت و 30 دقیقه (11/5/80)(در خصوص چهار مورد آخر نگاه كنید به: گاهنامه­‌ی انجمن، شماره 4).

ویژگی‌ها

یك ویژگی برجسته­ی جلال فروزان این بود كه با برنامه، حساب شده و هدف­مند كوه­نوردی می­كرد. هر چند سال یكبار طرحی می­ریخت (یا در اجرای طرحی شركت می­كرد) و مجدانه شروع به تمرین، و سپس اجرای كار می­كرد. در این زمینه، كارهای هیمالیایی او (1357-1352)، و طرح­های او برای شناسایی و صعود دره­ی یخار (1360-1355) صعود زمستانی گرده­ی آلمانی­ها(1363-1358)، یك سره­نوردی یا پیمایش خط الراس­ها(1375-1370)، و صعودهای سریع و پی­درپی دماوند(1380-1375) قابل ذكراند. یك نمونه از تمرین­های پی­گیر او این است كه در سال 1380، سی و شش بار فقط به قله­ی دماوند صعود كرد، تمامی این صعودها ظرف یك روز از تهران انجام شد. در این اواخر، باز هم در اندیشه­ی به جا گذاشتن ركوردهای ورزشی دیگری در كوه­نوردی (صعودهای چند جبهه­ای و سریع دماوند در زمستان) بود و آخرین برنامه­‌اش نیز، تمرینی در جهت آن كار بود.

علاوه بر كوه­نوردی، جلال كارهای جالب توجهی در زمینه­ی كویرپیمایی كرده بود. او در سال 1354 شناسایی­هایی در حاشیه كویر (چوپانان-جندق-رباط پشت بام) انجام داد، در سال 1359 از كویر حوض­ سلطان به ورامین، در1360 در كویر مركزی از طرود به جندق، در سال 1361 در كویر مركزی از طرود به عروسان (این بار بدون شتر و راهنما) رفت، در سال 1363 كویر سیاه كوه، و در سال 1364 كویر نطنز را پیمود.

دیگر این كه جلال كوه­نوردی خود را محدود به منطقه های خاصی نكرده بود، كارنامه­ی او در برگیرنده­ی صعودهای بسیار در رشته كوه­های مختلف كشور بود: جوپار، اشتران­كوه، كركس، زرد كوه، پلوار، هزار، لاله­زار، تمامی بخش­های البرز و... .

ویژگی دیگری كه شخصیت جلال را در كوه­نوردی ایران كم­مانند كرده است، حضور فعال و دلسوزانه در گروه­های كوه­نوردی، و همكاری با جوانان و تازه واردان به كوه بود. او از موسسان خانه­ی كوه­نوردان تهران (تاسیس: 1358) بود، وآخرین برنامه­اش نیز، برنامه­ی خانه بود. در تمامی این سال­ها او در جلسه­های هفتگی خانه شركت می­كرد و كمك­رسان اعضای آن بود. از نخستین شماره­ی مجله كوه (زمستان 1374) با آن همكاری داشت و مقاله­هایی به آن می­داد كه در آنها می­كوشید، طرح­های نو و خلاقانه را معرفی كند. در جلسه­ی 1/3/79 (انتخاب هیات موسس انجمن كوه­نوردان ایران) به عنوان موسس، ودر جلسه­ی مجمع عمومی 15/10/79 به عنوان نخستین بازرس انجمن انتخاب شد، و تقریبا در تمام نشست­های هیات مدیره و گردهمایی­های انجمن شركت موثر و فعال داشت. از دیگر كارهای جلال كه نشانگر علاقه­ی او به جامعه­ی كوه­نوردان و تمایل­اش به سهیم ساختن دیگران در لذت صعودها بود، فیلم برداری و عكاسی جدی از كوه­ها و برنامه­های كوه­نوردی و قرار دادن بی­دریغ آنها در دسترس كوه­نوردان دیگر بود. متاسفانه در این میان، دستگاه رسمی كوه­نوردی نتوانست در جلب او، و استفاده از تجربه­هایش موفق باشد.

حادثه

زندگی كوه­نوردی جلال خالی از خطر نبود، خودش اشاره می­كرد كه در یك حادثه­ی سنگ­نوردی در اوایل كارش، كتف­اش آسیب دید و این امر او را برای همیشه از سنگ­نوردی بازداشت. در مرداد سال 1360 یكی از همراهانش روی شیب یخچالی پای دیواره­ی علم­كوه به سختی آسیب دید. در زمستان 1374 در آزادكوه گرفتار بهمن شد و معجزه آسا جان به در برد. در 19/1/1378 همراه با مجید بنی هاشمی گرفتار بوران و سرمای دماوند شد، و در این برنامه مجید جان خود را از دست داد. و سرانجام... در برنامه­ای كه به یاد بنی هاشمی اجرا كرد، در كنار یار دیرین خود، دماوند سرافراز، آرام گرفت.

چهل سال فعالیت كوه­نوردی پیوسته، سال­ها كار باشگاهی، و دست یازیدن به كارهای نو و گوناگون تاآخرین روزها و تا سن بالا، از جلال چهره­ای منحصر به فرد و صاحب سبك در تاریخ كوه­پیمایی ایران ساخته است. از دست رفتن او ضایعه­ای غم­انگیز و جبران نشدنی بود.

جلال در دماوند آرام گرفت...

جلال فروزان (رابوكی) كوه­نورد پر سابقه، عضو موسس خانه­‌ی كوه­نوردان تهران وبازرس انجمن كوه­نوردان ایران، در روز جمعه 30 فروردین 1381 به همراه دو تن از دوستانش راهی صعود دماوند از مسیر عادی جنوبی (بارگاه سوم) شد. آنان صبح زود از تهران به راه افتادند و با خودرو تا گوسفند سرا رفتند و سپس خود را به بارگاه سوم رساندند. یكی از همراهان، به علت نداشتن آمادگی در پناهگاه ماند و دو نفر دیگر در هوای ابری و پر باد به سوی قله حركت كردند. این دو كه شناخت بسیار خوبی از مسیر داشتند، و هر یك بارها و بارها از این مسیر تا قله رفته بودند، به صورت مستقل از هم ادامه­ی مسیر دادند (این شیوه بنا به الزامات صعودهای سریع، مورد توافق قبلی آنان بود). جلال، آخرین بار در ارتفاع 5500 متر دیده شد و دیگر خبری از او نشد. نفرات همراه او تا صبح روز بعد در پناهگاه ماندند و سرانجام در شرایط هوای بسیار بد با این فكر كه شاید جلال خود را به گوسفند سرا رسانده باشد، به آنجا رفتند كه متاسفانه خودروی جلال را در آنجا دیدند و از خودش نشانی نیافتند. از همان روز شنبه عدهای از دوستان جلال به رینه رفتند، و تلاش­هایی را برای یافتن­اش آغاز كردند. اما هوای بسیار خراب و بارندگی شدید در آن روز و چند روز بعد، اجازه­ی بالاتر رفتن از حدود آبشار یخی و در جبهه های دیگر دماوند، بالاتر از پناهگاه­ها، را نداد.

 بالاخره مهر همان سال اعضای باشگاه دماوند به سرپرستی فرشاد خليلی، جسد او را در جايی يافتند که هيچکس تصورش را هم نمی‌کرد، دره يخار.تيمی ۳۰ نفره با مشکلات فراوان پيکر جلال را از ارتفاع ۴۳۰۰ متری دره مخوف يخار پايين آوردند. پرسش اين بود که او چگونه توانسته خود را در آن شرايط جوی، از جبهه جنوبی به طرف شرق و داخل دره يخار که ريزشی، ديواره‌ای و يخچالی است، برساند؟ با گذشت اين همه سال، تنها پاسخ ممکن اين است که باد شديد او را به آنجا پرت کرده باشد.

 

گزارش صعود چهار جبهه دماوند

پنجشنبه یازدهم مرداد ماه هشتاد، ساعت دو و ده دقیقه بامداد گوسفندسرای احسانی را به آرامی ترک می کنیم. نور مهتاب همه جا را روشن کرده بود. ما 7 نفر بودیم همگی بجز یک نفر قصد صعود چند جناح را داشتند، به زودی در شیب کوه قرار می گیریم. پرتو نور مهتاب چنان است که گویی در پهنه آسمان قرار گرفته اید...

 

حرکت ما به طرف بارگاه سوم به آهستگی صورت می گیرد و این بیشتر به واسطه تاریکی شب است، هر از گاهی صدای سگهای گله چوپان سکوت کوهستان را می شکست و در بالای دره سنگی، آنها سرانجام به استقبال ما آمدند. در ساعت سه و ده دقیقه از دره دوم عبور کردیم و در مسیر پناهگاه قرار گرفتیم.

 بعد از اینکه از صخره های مشرف بر پناهگاه عبور کردیم بر روی گردنه ای می رسیم کـــه کافردره را در سمت راست خود می بینیم، آبشار یخی هنوز در خواب صبحگاهی است. بسیاری از کوهنوردان در راه قله به چشم می خورند. هوا در اینجا رفته رفته روشن می شود. در آبشار یخی به انبوهی از صعودکنندگان برمی خوریم که شامگاهان راه قله را در پیش گرفته بودند. ما اکنون از آنها عبور می کنیم. به هر صورت ما در ساعت هشت و ده دقیقه به قله می رسیم و 30 دقیقه برای صبحانه و استراحت در روی قله توقف می کنیم و در آنجا مقداری از بارها مثل مواد غذایی و چیزهای دیگر را در جناح غربی قله جاسازی می کنیم و آنگاه در مسیر فرود جبهه غربی قرار می گیریم و در ارتفاع پنجهزار متری پس از گذشتن از کاسه بزرگ جنوب غربی به صخره های زیرقله و به پناهگاه می رسیم. بعد از 45 دقیقه استراحت در پناهگاه به طرف قله حرکت می کنیم. در ساعت اول با گامهای آهسته و بدون توقف پیش می رفتیم. در ساعت دوم گامها را سریعتر می کنیم. در ساعت سوم صعود به گروههایی بر می خوریم که قبلاً آنها را در هنگام فرود دیده بودیم که به طرف قله می رفتند به آنها روز به خیر و خسته نباشید می گوییم و از کنار آنها به آرامی گذر می کنیم. کمی بالاتر حدود ده دقیقه استراحت می کنیم و آنگاه گامهای سریعتری بر می داریم و به سرعت خود را به قله می رسانیم در آنجا کمی استراحت می کنیم تا اینکه به طرف جناح شمالی سرازیر می شویم.

فرود از صخره های سیاه مشرف بر یخچال سیوله خیلی دل انگیز و نشاط آور است. در عبور از مرحله دوم فرود پس از عبور از این قسمت به ناحیه ای هموار می رسیم. کمی بعد در جانپناه دوم شمالی قرار می گیریم. بعد از استراحتی کوتاه پناهگاه را به سوی قله ترک می کنیم.

در زیر ستونهای گوگردی قله هستم که با دسته ای از زاغهای بلندپرواز قله روبه رو می شوم. آنها با دیدن من جیغ زنان حضورشان را اعلام می دارند. بعضی از آنها به طرف من شیرجه می زنند  و از روی سر من عبور می کنند. این حرکات را من کمتر در این پرندگان دیده بودم. این صحنه هایی بود که مرا به یاد سالهای دور می انداخت. در بیست و پنجم شهریورماه سال شصت همین زاغهای سیاه باعث پیدا کردن جسد کوهنوردی در دره یخار شدند و این بار کمی به عقب بر می گردیم و سال 57 و درهمین جبهه شمالی شادروان تقی فخر فاطمی بر اثر سقوط در ارتفاع پنجهزار متری درگذشت، جسد او مدتها در بالا ماند. بارشهای برف مانع از پیدا شدن او می شد تا اینکه روزی برای پیدا کردن او اقدام  کردیم و به اتفاق مرحوم عبدالله عزیزی خیلی از جاها را جستجو کردیم و زمانی که می خواستیم جستجو را متوقف کنیم من کمی از دیگران جلوتر می رفتم به ناگاه چند زاغ سیاه را دیدم که در یک نقطه پرواز می کنند و هر ازگاهی بر همان نقطه بر زمین می نشینند. با کنجکاوی به طرف آنجا رفتم و با جسد خون آلود تقی فخر فاطمی روبه رو شدم. جالب اینکه این زاغها هیچ صدمه ای به او نزده بودند.

بعد از پشت سر گذاشتن زاغها و عبور از باند شمالی به قله پا می گذارم، در اینجا وسایل اضافی را که مقداری هم شامل مواد غذایی می شود بر روی قله و در مسیر شمال شرقی قرار می دهم، خوب من برای برگشتن بر روی قله می بایست که انرژی کمتری را مصرف می کردم حال در صورتی که ساعت شش و چهل و پنج دقیقه عصر را نشان می داد سبکبار در مسیر فرود قرار می گیرم. این در صورتی بود که زمان سریعی را از جانپناه شمالی طی کرده بودم یعنی زمانی کمتر از دو ساعت و چهل و پنج دقیقه، و اکنون با این امید که توانایی بالا آمدن از تخت فریدون را دارم به پایین می روم.

در ساعت هشت به پناهگاه تخت فریدون می رسم. ارتفاع این پناهگاه درحدود چهار هزار و چهارصدمتراست و دارای چهار مسیر صعود است. دو مسیر آن در جبهه شمال شرقی و دو مسیر دیگر آن هم در جبهه شمالی واقع شده ، در اینجا پس از سی دقیقه استراحت، پناهگاه را به سوی قله ترک می کنم.

ساعت بیست و پنج دقیقه بامداد است که بر روی قله تک و تنها می ایستم و به پاس این نعمتها شکرگزاری می کنم. در کنار حوضچه گوگردی جدیدی که بوی تعفن از آن خارج می شد زانو می زنم و سجده شکر به جا می آورم. به هر تقدیر از جبهه جنوبی با آرامش فرود می آیم. درحین پایین آمدن احساس می کنم که سرما بدن مرا کرخ کرده است، بعد از آن به راحتی از آبشار یخی هم عبور می کنم و در کنار سنگی توقفی کوتاه کرده و مقداری میوه و شکلات می خورم. از بام برفی به این طرف هیچ چیزی نخورده بودم. در نزدیکیهای پناهگاه جنوبی رفت و آمدهای زیادی به چشم می خورد. ساعت دو و سی و پنج دقیقه بامداد است به اولین دسته از کوهنوردانی که به طرف قله حرکت کرده اند روبه رو می شوم و به آنها صبح به خیر می گویم، پس از گذشتن از گذرگاه کافردره و عبور از صخره های سرخ لت به گوسفندسرای میانی می رسم، در این جا مورد حمله سگهای گله چوپان قرار می گیریم. آنها در تعقیب من لحظه ای هم درنگ نمی کنند. در این وادی از چوپان گله هم خبری نبود. به هر ترتیب فرار به سلامت از این معرکه خود یک حکایتی است، شب هنوز به پایان نرسیده بود که به گوسفندسرای عمو احسان یا بهتر بگویم پایگاه اصلی می رسم، ساعت چهار و سی دقیقه بامداد را نشان می داد.

تمامی طول شب و روز راه پیمودم و زمان از بیست و چهار ساعت هم گذشت. با توجه به اینکه حرکت ما ساعت دو و پانزده دقیقه روز قبل آغاز شده بود جمعاً بیست و شش ساعت و پانزده دقیقه زمان رفت و برگشت به طول انجامید. گوسفندسرا هنوز در خواب به سر می برد، ولی کوهنوردانی هم بودند که در این آغاز صبح، پایگاه را به سوی بارگاه سوم ترک می کردند.

برنامه صعود چهار جبهه در اینجا خاتمه پذیرفت.

يادش گرامي.....

 

منبع:

سايت باشگاه اسپيلت                                   espilat.com

وبلاگ آناپورنا                              anapourna.persianblog.ir