نخستین صعود زمستانی خط الراس دماوند به آزاد کوه(قسمت اول)
ایمانت می تواند کوه ها را جابجا کند و تردیدت می تواند کوه ها را به وجود بیارد
مقدمه:
برنامه صعود زمستانی خط الراس دماوند به آزاد کوه با همت همنوردان و حمایت های بی دریغ دوستان با موفقیت انجام پذیرفت. سعی دارم گزارش مفصلی را از ابعاد مختلف برنامه، از نحوه انتخاب مسیر تا بارگذاری ها و تمرینات و لوازم و ... بدون کوچکترین بزرگنمایی یا سانسور تهیه و تنظیم کنم.
بر این باورم که هیچ برنامه ای کامل نیست و هیچ یک از ما بی عیب و نقص نیستیم. امیدوارم این گزارش آینه ای تمام قد از نقاط ضعف و قوت برنامه گذر زمستانی دماوند به آزادکوه باشد.
زمستان سال 94 بود. مشغول صعود زمستانی یال ملاخوران دماوند بودیم. از هر دری حرف می زدیم و بالا می رفتیم تا همین حرف ها خواب آلودگی دم صبح را از چشمانمان بگیرد. در نهایت صحبت به کارهای نو و مسیر های جدید در کوه های ایران رسید. بحث داغی در آن سرما در مورد مسیرهای البرز مرکزی، این بهشت سپید و منجمد کوه های ایران، راه افتاده بود. می دانستم چند مسیر اصلی در این منطقه پیمایش زمستانه شده بود. خلنو به آزاد کوه، سرکچال به آزادکوه، خرسنگ به سرخاب ها و اشتر به سکه نو مسیرهایی بود که در زمستان صعود شده بودند. صحبت به مسیر های منتهی به دماوند رسید و همانجا جرقه ای در ذهنم به وجود آمد. یک سال گذشت. گوشه ذهنم آن جرقه تبدیل به شعله ی کوچکی شده بود و از فکر کردن به آن دلگرم می شدم و می دانستم روزی این طرح اجرایی خواهد شد. با دوستان نزدیک در مورد مسیرهای دسترسی به دماوند حرف می زدیم. در مورد کلون بستک به دماوند، توچال به دماوند و در نهایت آزاد کوه به دماوند حرف زدیم و سرانجام مسیر آزادکوه به دماوند را انتخاب کردیم و برای این انتخاب چند دلیل داشتیم. مهمترین دلیل این بود که در تمام انتخاب ها از توچال به دماوند تا کلون بستک به دماوند بسیاری از قله ها را در زمستان صعود کرده بودیم و برایمان تازگی نداشت و از همه مهمتر اینکه این مسیرها انشعاباتی از خط الراس بود اما دماوند و آزادکوه این دو قله ی نمادین و بزرگ البرز در یک راستا قرار داشت و حتی از منطقه علم کوه نیز این دو قله را در امتداد یک خط می دیدیم. علاوه بر آن در این مسیر قلل کم تردد و بکری وجود داشت که صعود آنها می توانست انگیزه ای برای انتخاب این مسیر باشد (به طور مثال اگر صعود خط الراس توچال به دماوند یا کلون بستک به دماوند را انتخاب می کردیم باید از قللی نظیر توچال، سرکچال ها و برج و کلون بستک می گذشتیم که قللی پر تردد بودند، اما در مسیر آزادکوه به دماوند قله هایی نظیر نرگس ها و کهنو و یخچال قرار داشت که قله هایی بکر و کم تردد بودند). این حرف ها را در جمع چند نفره دوستان مطرح می کردیم و امیدوار بودم روزی بتوانیم پا در این مسیر زیبا بگذاریم. در بهار سال 95 همراه یکی از دوستان برنامه ای را در خط الراس دوخواهرون اجرا کردیم. در آن برنامه وقتی به گردنه ی قو رسیدیم شرایط منطقه را بهتر درک کردیم. نگاهی به دماوند و نگاهی به آزادکوه انداختم. از هم دور بودند، خیلی دور. همانجا عطای برنامه زمستانی این خط الراس را به لقایش بخشیدیم و به فکر خام خود خندیدیم و قرار شد همه چیز را فراموش کنیم. تا مدتی از این افکار بیرون آمده بودم و مشغول کارهای دیگری بودم تا اینکه دوباره وسوسه این مسیر به سراغم آمد و در نهایت تصمیم گرفتم فارغ از نتیجه ی کار تلاش کنم. برای خودم مهم رفتن بود و حرکت، تاکجا رفتنش مهم نبود.
حالا که برای اجرای برنامه مصمم بودیم نوبت به پیدا کردن نفراتی برای اجرای برنامه بود. با مهدی الف استوار از سال 94 برنامه می رفتم و برنامه های مختلف زمستانی را در کنار هم اجرا کرده بودیم. مهمترین خصوصیت مهدی آرام و صبور بودنش بود، اعتماد می کرد و همیشه می خندید و اعتراضی به هیچ چیز نداشت. این خصوصیت اخلاقی در کنارآمادگی فنی و تجربه های زمستانیش مهدی را به نفری ثابت برای این برنامه تبدیل کرد.
امیر پاینده گزینه دیگری بود. امیرکوهنورد، غارنورد و دیواره نوردی فعال بود و در دو سال اخیر با دو صعود زمستانی خط الراس اشترانکوه و خط الراس دندان اژدها توانایی خود را در صعود های زمستانی دشوار نشان داده بود و همه او را به عنوان کوهنوردی توانا می شناختند. پیشنهاد برنامه را با امیر مطرح کردم و او هم استقبال کرد.
نفر چهارم محمد حسینی شعار بود. محمد را سالها بود می شناختم و برنامه های زیادی را در کنار هم اجرا کرده بودیم. تواناییش در برفکوبی و طاقتش به سرما مثال زدنی بود و در بسیاری از صعود های زمستانی و دشوار امتحانش را پس داده بود و حضورش در تیم می توانست راه گشا باشد.
انتخاب مسیر: دماوند به آزادکوه یا آزاد کوه به دماوند؟
انتخاب مسیر در این برنامه یکی از مهمترین بحث های پیش روی ما بود و از فاکتورهایی بود که می توانست به صورت مستقیم در موفقیت یا عدم موفقیتمان تاثیر بگذارد.
طرح اولیه برنامه صعود از "آزاد کوه به دماوند" بود. نقاط قوت این مسیر عبارت بودند از:
1- مسیر سنگین و طولانی از قله پالون گردن به گردنه قو به تدریج ارتفاع کم می کرد و شیبی نزولی داشت 2- در صورت انتخاب این مسیر پشت به باد بودیم و از باد موافق جهت تسریع درحرکت بهره می بردیم.
معایب این مسیر عبارت بودند از:
1- صعود شیب تند منتهی به قله چپکرو می توانست از نظر خطر بهمن سلامت تیم را تحت تاثیر قرار دهد 2- صعود دماوند در انتهای کار: با توجه به مدت زمانی که برای اجرای برنامه در نظر گرفته بودیم آگاهی از شرایط هوای خوب در طولانی مدت وجود نداشت. بنابراین تضمینی وجود نداشت هنگامی که ما به دماوند می رسیم شرایط آب و هوایی برای صعود به دماوند مناسب باشد و این امر می توانست تمام زحماتمان را نقش بر آب کند.
مسیر "دماوند به آزادکوه" نیز دارای نقاط ضعف و قوتی بود.
نقاط ضعف این مسیر عبارت بودند از:1- مسیر پیمایش بر خلاف جهت باد بود و این باد مخالف می توانست باعث کند شدن سرعت تیم، سرما زدگی نفرات، از دست دادن آب بیشتر و صرف انرژی بیشترشود2- شیب مسیر طولانی گردنه قو تا پالون گردن به صورت صعودی بود .
نقاط قوت مسیر: 1- شیب تند چپکرو به سمت گردنه قو را فرود می آمدیم و این فرود نسبت به صعود این مسیر با سرعت بالاتر و ایمنی بیشتر صورت می گرفت. 3- آزادکوه در صورت شرایط آب و هوای نامناسب نیز از گردنه چورن قابل صعود بود و دوره هوای متغیر در آنجا با توجه به ارتفاعش می توانست کوتاهتر از دوره هوای متغیر دماوند باشد.
با یک سبک سنگین ساده اجرای برنامه با شروع از دماوند و سپس حرکت به سمت آزادکوه منطقی تر به نظر می رسید و شانس بیشتری برای اجرای موفقیت آمیز آن وجود داشت.
موضوع دیگری نیز در این انتخاب مسیر وجود داشت که بسیار مهم بود. از دماوند 3خط الراس تقریبا موازی به سمت آزادکوه می آمد و ما ناگزیر بودیم یکی از این سه مسیر را انتخاب کنیم. 1- خط الراس لهرا، کهون، هفت سران لار، تخت خرس، کهو، چپکرو و ... که در واقع خط الراس اصلی بود و دماوند از طریق گردنه سرداغ با رسیدن به این قلل به البرز مرکزی وصل می شد. 2 – خط الراس ورارو، سه سنگ، ناقوس، دو خواهرون، تخت خرس و ... که این مسیر در واقع خط الراس متصل به دماوند نبود و برای سوار شدن بر روی یال ورارو باید از گردنه سرداغ به سمت رودخانه دلیچای فرود می رفتیم و با گذر از رودخانه مجدد روی یال ورارو سوار می شدیم. این مسیر علاوه بر خطر جدی بهمن در این فرود و صعود ایراد بزرگ دیگری داشت و آن این بود که دو خواهرون (با اینکه خط الراس بسیار ارزشمندی بود) روی خط الراس اصلی نبود و رودخانه دلیچای مسیر را قطع می کرد و این موضوع می توانست اصالت برنامه خط الراسی را زیر سوال ببرد. 3 – خط الراس گاوینک چال که خط الراس بکر و کم ترددی بود وبه صورت مجزا با صعود قلل دیوآسیاب و ... ما را به گردنه قو می رساند. اما این مسیر هم درست به همان دلایل که برای خط الراس دوخواهرون مطرح شد (مسیر به خط القعر و رودخانه می رسید) هدف اصلی برنامه را تحت تاثیر قرار می داد. پس از بحث و بررسی فراوان مسیر اصلی را انتخاب کردیم. خط الراس لهرا و کهون مسیر اصلی خط الراس منتهی به آزادکوه بود و مسیری بود که بدون فرود به دره و گذر از رودخانه به سایر بلندی های البرز می رسید.

بارگذاری
حال نوبت تدارکات برنامه بود. مواد غذایی و سوخت موضوع بسیار مهمی بود و هر نوع کم و کاستی در آن می توانست روی عملکرد افراد و سلامت تیم تاثیر بگذارد. طول این مسیر بیش از 120 کیلومتر بود و با توجه به این موضوع و مدت زمان اجرای برنامه در زمستان و احتمال نامساعد بودن هوا انجام بارگذاری به امری ضروری بدل می شد.
برای انجام بارگذاری باید کمی صبر می کردیم تا تردد در کوه ها کمتر شود و هوا رو به سردی برود و ترجیحا چند سانتیمتر برف ببارد. در بحث بارگذاری دقت به نکات زیر ضروری بود. 1- نوع مواد غذایی2- مقدار مواد غذایی وسوخت 3 تنوع مواد غذایی4-محل قرار گرفتن بارها
در رابطه با انتخاب مواد غذایی وسواس زیادی به خرج دادیم. در این انتخاب اولویت با وزن، سهولت طبخ و آماده کردن، کالری موجود درمواد غذایی و در نهایت خوش خوراک بودن آنها بود. در بحث مقدار مواد غذایی از آنجایی که پیش فرض ما برنامه ای 12 تا 14 روزه بود باید چند روز هوای بد منطقه را نیز مد نظر قرارمی دادیم و می توان گفت بیش از مقدار مورد نظر سوخت و مواد غذایی در نظر گرفتیم تا در طول برنامه دغدغه ای بابت این موضوع نداشته باشیم. موضوع تنوع مواد غذایی نیز موضوع بسیار مهمی بود. تغذیه مکرر از یک نوع تنقلات یا غذا می توانست باعث بی اشتهایی و بی میلی به آن غذا شود. بنابراین در انتخاب مواد غذایی نیز طیف گسترده ای از مواد را در نظر گرفتیم.
در رابطه با محل قرار گرفتن بار نیز باید به نکات زیر دقت می کردیم: 1- در معرض ریزش بهمن نباشد، روی آن نقاب تشکیل نشود3- در برف زیاد مدفون نشود4- به سهولت و بدون نیاز به جی پی اس یافت شود وتا حد امکان در مسیر تردد احتمالی نباشد5- محل فوق را به گونه ای انتخاب کنیم که پس از برداشتن بار نیاز به صعود شیبی تند نباشد و ترجیحا پس از برداشتن بار در مسیری با فراز و فرود اندک راه برویم.
برای بارگذاری این برنامه 3 نقطه را در نظر گرفتیم: 1-گردنه سرداغ2- گردنه قو3- قله پالون گردن.
کم کم تابستان سپری شد و پاییز هزار رنگ از راه رسید. پاییز البرز مرکزی کوتاه است و زمستان در بلندی ها زود آغاز می شود. حال که پاییز از راه رسیده بود باید فکری برای بارها می کردیم. رساندن بار به پالون گردن و گردنه قو اولویت بارگذاری ما بود چون می دانستیم با اولین برف سنگین رسیدن به این مناطق دشوار خواهد شد. دو کنسرو برنج بزرگ، دو عدد کنسرو جوجه کباب، یک عدد کنسرو ماهی، یک عدد شکلات صبحانه، دو عدد نودلیت، یک جعبه رنگارنگ، نیم کیلو کشمش، نیم کیلو آبنبات، یک عدد چیپس خلال بزرگ، چهار عدد پاستیل، سه عدد نوشابه،دو بسته کشک پاستوریزه ،یک بسته سوهان قم، 250 سی سی شیره انگور، مقداری پیاز داغ و نعنا داغ، گردو، کمی برگه زرد آلو به همراه هشت عدد کپسول و ده عدد نان تافتون خشک محتویات نخستین بارگذاری را تشکیل می داد.
مهدی الف استوار و محمد رضا مختاری قرار شد اولین بار را به پالون گردن برسانند. این دوستان هفته آخر مهر از مسیر لالون خود را به قله خلنو رساندند و پس از شبمانی بر فراز قله خلنو روز بعد به پالون گردن رسیدند و بار را بر بلندای پالون گردن پنهان کردند و از همان مسیر به پایین برگشتند.
حال اولین چراغ برنامه روشن شده بود. اواسط آبان بود و بوی زمستان می آمد. فرصت زیادی تا بارش های سنگین در ارتفاعات باقی نمانده بود. بار گردنه قو در نیمه آبان توسط من و مهدی الف استوار و مژگان امینی و جعفر کریمی به گردنه قو منتقل شد. برای رسیدن به گردنه قو در هوایی خنک و ابری از مسیر گرمابدر فشم به گردنه خاتون بارگاه رفتیم و از آنجا به سمت دشت لار رفتیم و از دره سفید آب خود را به کنار آبشار سفید آب رسانیم. سپس به گوسفند سرای سرخک رفتیم و شب سردی را در آنجا گذراندیم. روز بعد به گردنه قو رسیدیم و از گردنه قو به سمت غرب رفتیم و بالای اولین قله سه دبه (شامل دو کمپوت گیلاس، دو عدد کشک. چهار عدد پاستا، چهار عدد برنج، چهار عدد جوجه، کرم کنجد، ده عدد نان تافتون خشک، ده عدد کپسول (برای 5 روز دو چادر دو نفره)، شکلات پروتئینه، چیپس خلال، پاستیل، آبنبات، ویفر رنگارنگ و رامتین، نسکافه (20 عدد) و شیره خرماو نبات) را در سوراخی که گنج کن ها حفر کرده بودند قرار دادیم و رویش را با سنگ های بزرگی پوشاندیم تا گنج ارزشمندمان از گزند خرس های منطقه حفظ شود. سپس زیر بارش شدید باران به سمت تهران برگشتیم.

حالا چند ماهی فرصت باقی مانده بود و باید به تمریناتمان می رسیدیم. تمرینات هوازی ما شامل دو روز دویدن در تپه های شیب دار و طناب زدن بود. برای آمادگی بیشتر مهدی به سالن سنگ نوردی می رفت و من به سالن کشتی می رفتم. آنجا می دویدم و تمرین می کردم. امیر و محمد هم در همدان تمرین می کردند. پاییز گذشت و زمستان فرا رسید. زمستان امسال متفاوت از زمستان های چند سال اخیر بود. بارش سنگین برف شرایط کوه را دشوارتر از قبل می کرد. کوهستان از آذرماه شکل زمستانی تمام عیار را به خود گرفته بود. همه چیز برای رفتن آماده بود. زمان برنامه را برای تاریخ اول بهمن در نظر گرفته بودیم. هوا سر ناسازگاری داشت. توقع ما 14 روز هوای خوب نبود اما می خواستیم حد اقل 5 روز اول کار را در هوایی خوب صعود کنیم تا کمی کار جلو بیفتد. از ابتدای کار تصمیم داشتیم سه مرحله بارگذاری انجام دهیم. اما تا کنون دو مرحله از بار را به خط الراس رسانده بودیم. از فرصت پیش آمده استفاده کردیم و سه روز قبل از اجرای برنامه به ناندل رفتیم و مقداری بار شامل چهار وعده برنج دو نفره، دو کیلو حلوا خانگی، هشت عددپاستا، بسته های روزانه تنقلات هر فرد (شامل شکلات، ویفر، دراژه، پاستیل، آجیل شیرین، مغز تخمه آقتابگردان و کشمش، لواشک که بسته های فوق به منظور مدیریت صحیح در مصرف به تعداد نفرات برنامه و به ازای هر روز دریک زیپ کیف بسته بندی شده بود)، چهار بسته کشک، چهار بسته ده تایی لواش برش خورده و تمیز شده (هر شخص روزی دو عدد لواش )، ده متر تسمه جهت ایجاد کارگاه فرود، پنج عدد کیل، پنج عدد کارابین، کرول (به دلیل وزن کمتر جایگزین یومار شد)، تی بلوک، هارنس، خود حمایت، کارابین پیچ، ریورسو، پنجاه متر طناب هفت میل، شانزده کپسول گاز و شش رول دستمال کاغذی توسط محمد رضا مختاری، مجید ملک محمدی، مهناز آجرلو و میلاد میرزایی در یک روز بسیار سرد به گردنه سرداغ رسید.
با صحبت هایی که با اقای هاشم نژاد داشتم پنجره هوای خوب تعیین و زمان قطعی اجرای برنامه مشخص شد. روز قبل از حرکت امیر و محمد از همدان به تهران آمدند. هیچ گاه شناسایی تابستانی مسیرها قبل از اجرای زمستانی آنها برایمان جذاب نبود و برای این برنامه نیز شناسایی محل کمپ ها یا قله های میانی خط الراس صورت نگرفته بود و فقط ترک مسیر را قبل از برنامه در گوگل ارث کشیدیم و در جی پی اس ذخیره کردیم تا در صورت لزوم از آن استفاده کنیم. یک بار دیگر همه چیز را چک کردیم. تمام جزئیات مهم بود و نباید هیچ چیزی از قلم می افتاد. کمک های اولیه و داروهای ضروری، کیت تعمیرات، پوشاک و مواد غذایی همراه و به طور کلی محتویات کوله ها بازبینی شد و روی هر چیزی بحث می کردیم تا چیزی از قلم نیفتد.
تمام نفرات به منظور ایمنی بیشتر دارای ترنسیور(زنده یاب بهمن) و میل سونداژ بودند. سه دوربین عکاسی نیز همراه داشتیم. کوله ها بسته شد. وزن کوله ها سنگین تر از چیزی بود که تصور می کردیم.
97/11/16
امروز روز شروع برنامه بود. شروعی که با تردیدها و ابهامات زیادی همراه بود. حالا ما بودیم و خط الراسی بکر و پا نخورده در زمستانی سرد و پر برف که هیچ اطلاعاتی از چالش های آن نداشتیم و هوایی که سر سازگاری نداشت. پنجره هوای خوب فقط تا 4 روز آینده بود. بارها و بارها شنیدیم که داریم پایمان را ازگلیممان دراز تر می کنیم، که لقمه بزرگتر از دهانمان است، که خواب و رویاست. پوزخندها را شنیدیم و نشنیده گرفتیم و لبخند زدیم. حالا نوبت ما بود تا خیالمان را بر پهنه ی سفید البرز نقاشی کنیم و به این رویای شیرینمان جامه ی حقیقت بپوشانیم.
بالاخره زمان رفتن رسید. ساعت 5:30 صبح با آژانس به سمت پلور حرکت کردیم. هوا سرد بود. با روشن شدن هوا سپیدی کوه ها بیشتر نمایان شد. برف سنگینی کوه ها را پوشانده بود. بالاخره رخ دماوند را دیدیم. شاه کوههای ایران سپید پوش و با صلابت روبرویمان بود و برای زیارت بلندایش لحظه شماری می کردیم. ماشین به سختی به دو راهی گوسفند سرا -رینه رسید. ساعت 7:30 صعود را آغاز کردیم. از همان ابتدا برفکوبی سنگین آغاز شد. روز اول بود و قرار بود تا بارگاه سوم برویم، به همین خاطر هیچ عجله ای برای صعود نداشتیم. صعود زمستانی دماوند با بار سنگین سختی خود را داشت و نمی خواستیم همان ابتدا و در روزهای اول مسیر انرژی زیادی را از دست بدهیم. کار ما تازه پس از فرود از دماوند آغاز می شد. قدم زنان برف می کوبیدیم و بالا می رفتیم. مهدی با اینکه تا به حال امیر و محمد را ندیده بود خیلی زود با بچه ها صمیمی شده بود و از این بابت خوشحال بودم.
تیم پر تعدادی نیز پشت سر ما بود. در برخی از قسمت ها آثاری از برفکوبی روز های قبل دیده می شد که باد و بارش شب گذشته آن را پر کرده بود. پس از سه ساعت به گوسفند سرا رسیدیم و به داخل مسجد رفتیم. همزمان با ما حاتم و کمال (دو دوست متصدی بارگاه) و تیمی از کردستان هم به مسجد رسیدند. نیم ساعتی استراحت کردیم و کمی تنقلات خوردیم و ساعت 11:15 به سمت بارگاه سوم حرکت کردیم. در بین راه از هر دری حرف می زدیم. تیم پیشرو از مسیر یال خارج شده بود و مسیر برفگیر و طولانی را انتخاب کرده بود. زیر بارگاه باد سردی وزیدن گرفت. پیش بینی هواشناسی بارش خفیف برف در بعد از ظهر بود که خوشبختانه این اتفاق نیفتاد. پس از 10ساعت در ساعت 17:30 به بارگاه سوم رسیدیم. با رسیدن به بارگاه اتاق خصوصی را گرفتیم تا شب استراحت بهتری داشته باشیم. یک نوشابه و چهار آب معدنی هم خریدیم تا وقت و گاز همراهمان صرف آب کردن برف نشود. برای شام ماکارونی و کمی گوشت داشتیم. پس از صرف شام و مصرف تنقلات و چای خوابیدیم.



97/11/17
ساعت 4:30 بیدار شدیم. آب معدنی ها تمام شده بود و باید کمی برف آب می کردیم. مهدی کمی برف آورد و مشغول شدیم. برای صبحانه نان و پنیر داشتیم. صبحانه را خوردیم و آماده حرکت شدیم. ساعت 7:15 صعود را آغاز کردیم. هوا سرد بود. یک تیم دو نفره و یک تیم سه نفره دو ساعتی زودتر از ما به سمت قله رفته بودند. برف مسیر در بسیاری از قسمت ها به صورت برفی سفت و یخ زده بود. هوا آفتابی و سرد بود. کرامپون ها را بستیم و صعود را آغاز کردیم. در ارتفاع حدود 4500 متری جعبه ی قرمز رنگی توجهمان را به خود جلب کرد. به کنارش رسیدیم. جعبه ی کمک های اولیه و برانکاردی را در این مکان قرار داده بودند. جای بسی خوشحالی بود. با اینکه جعبه کاملا پر از برف بود و لوازمش کارایی زیادی نداشت اما همین برانکارد می توانست جانی را نجات دهد. هر یک ساعت 5 دقیقه توقف می کردیم. هوا سرد بود و باد گزنده ای می وزید. قسمتی از مسیر با برف یخ زده ای پوشیده شده بود. آخرین استراحت مان را زیر قله انجام دادیم و در هوایی سرد با باد شدید به قله رسیدیم. به اندازه گرفتن چند عکس در قله ماندیم. محمد سنگی را از قله دماوند برداشت تا به عنوان سوغات برای آزادکوه این شاهزاده گردن کج و با شکوه البرز ببریم. به سمت قله ی غربی رفتیم. تجربه ی صعود های قبلی دماوند از دو مسیر سیوله و سرداغ نشان داده بود ایمن ترین مسیر برای فرود از قسمت غربی و شمال غربی دماوند یخچال غربی است. در یخچال غربی از شیب تند و یخ زده و باد سرداغ خبری نبود. طرح اولیه ما صعود قله و فرود از یخچال غربی و تراورس از بالای پناهگاه سیمرغ به گردنه سرداغ بود، اما دیشب در بارگاه سوم تصمیم گرفتیم شب را در سیمرغ بمانیم و روز بعد به گردنه سرداغ برویم. قسمت های بالایی یخچال پوشیده از برف یخ زده بود و فرود از آن به دقت زیادی نیاز داشت. در یک دست تبر یخ و در یک دست باتوم داشتیم و با احتیاط فرود می آمدیم. در چند قسمت از یخچال نیز برف زیادی انباشته شده بود و با احتیاط و از ایمن ترین مسیر از آن گذشتیم. آزادکوه و پالون گردن روبرویمان قرار داشتند. دور بودند و دست نیافتنی.
به فرود از یخچال غربی ادامه دادیم. نزدیک غروب بود که به پناهگاه رسیدیم. محمد چراغ ها را روشن کرد. با روشن شدن چراغ ها خستگی مان در رفت. سیمرغ در این فصل بی نظیر بود. درب پناهگاه مشرف به دنیای چهار هزار متری های سپید البرز مرکزی بود. پناهگاه تمیز و مرتب بود و در گوشه ای از آن کپسول اکسیژنی به چشم می خورد. از دفتر خاطرات پناهگاه اینطور به نظر می رسید که آخرین تیم در مهر ماه اینجا بوده. پنج بطری پلمپ آب معدنی یخ زده پیدا کردیم و با چکش یخ آن را شکستیم و محمد مشغول آب کردن برف شد. کمی کالباس و نان خوردیم و به کیسه خواب رفتم. حالا نوبت شام سریالی محمد و امیر بود. اول کمی بادمجان و سیب زمینی و بعد گوشت خوردند. اشتهای سیری ناپذیر این دو نگران کننده بود. مهدی هم با آنها همگام شده بود و پس از سه وعده شام آخیش از ته دلی گفت. به بچه ها می گفت "من با شما هم چادر می شم. این نیما از نور زنده س". با فکر فردا و فرداها به خواب رفتم.




فرود از یخچال غربی
به سمت سیمرغ
97/11/18
شب بسیار سردی را پشت سر گذاشتیم. چون فضای پناهگاه بزرگ بود سرما بیشتر خودش را نشان می داد اما همین که دیشب کیسه ها خشک بود و برفک چادر روی آن نریخته بود برایمان کافی بود. ساعت 5 صبح بیدار شدیم. امیر مقداری شیره را با آرد قاطی کرد و مشغول پخت حلوا بود. محمد برف آب می کرد و من مشغول نوشتن شرح وقایع این دو روز بودم. با اینکه این جبهه از آفتاب بی بهره است با طلوع خورشید کمی هوا گرم تر شد. عجله ای برای حرکت نداشتیم و با خیال راحت کوله ها را بستیم و صبحانه خوردیم. پنیر همراهمان مثل سنگ سفت شده بود و دیگر قابل خوردن نبود. کرامپون ها را بستیم و ساعت 9:20 به سمت گردنه سرداغ حرکت کردیم. گهگاه نگاهی به جبهه غربی می انداختم. زیبایی مسیرش وسوسه انگیز بود. آزادکوه در دوردست ها پیدا بود و این تیم کوچک با آرزویی بزرگ سیمرغ را به مقصد گردنه سرداغ ترک کرد. برف در بسیاری از قسمت ها به صورت یخ زده بود و عبور از آن نیاز به دقت داشت. از دو قسمت که خطر بیشتری داشت به نوبت عبور کردیم. روبرویمان تا چشم کار می کرد کوه بود و کوه و برای رسیدن به یال منتهی به لهرا لحظه شماری می کردیم. ساعت 12:30 به گردنه سرداغ و اولین بارگذاری مسیر رسیدیم. یک ساعتی وقت صرف استراحت و برداشتن بارها شد. وزن کوله ها به طور چشم گیری بالا رفته بود. برف تازه ای تمام گردنه را پوشانده بود و با هر گام تا بالای زانو در برف عمیق و پودری فرو می رفتیم. به نوبت برف می کوبیدیم و ساعتی یک بار کوله ها را روی زمین می گذاشتیم تا کوله کتفمان را نزند. هوا نیمه ابری بود. در حین راه رفتن کمی برف را در دهانم می گذاشتم تا به تدریج آب شود و گلویم خشک نشود. دشت منتهی به ابتدای یال کش می آمد و مسیر طولانی تر از چیزی بود که نشان می داد. از هر فرصتی برای مصرف مایعات استفاده می کردیم. تمام نگاهم به قلل ورارو و سه سنگ و دوخواهرون بود. بهمن های این مسیر فرصت و مجال هر نوع تلاشی را از این قسمت بر روی آنها گرفته است. ساعت 5 عصر بالاخره از دشت داغ گذشتیم و به اول خط الراس رسیدیم. هوا کاملا آرام و بدون باد بود. در مکان مناسبی شروع به صاف کردن برف کردیم و دو تخته چادر برپا کردیم و امیر و محمد به یک چادر و من و مهدی به چادر دیگری رفتیم. به محض ورود به چادر مشغول آب کردن برف شدیم و دو بطری آب تهیه کردیم و با پودر شربت آلبالو خوردیم. فلاسک ها را هم پر کردیم. برای شام کله جوش درست کردیم و با نان خوردیم. چادر دو نفره مان با اینکه پر از وسیله بود و کوله و کفش ها را هم به داخل آورده بودیم اما مرتب بود. هوا سرد بود و با اینکه تمام صورتم را پوشانده بودم سرم را نمی توانستم از کیسه خواب بیرون بیاورم. با گرم شدن جایم به خواب رفتم. فردا روزی دیگری است.







97/11/19
طبق پیش بینی باید خود را به لهرا و در صورت امکان به قله کهون می رساندیم. دیشب از کاور کیسه خواب برای جلوگیری از خیس شدن کیسه خواب استفاده کرده بودم اما نتیجه کار عکس بود و زیر کاور (روی کیسه خواب) لایه نازکی از یخ تشکیل شده بود. برای صبحانه نان و شکلات صبحانه داشتیم. آبی را که دیشب تهیه کرده بودیم مجدد جوشاندیم و در فلاسک ریختیم. بعد نوبت خشک کردن پوش کفش ها و کاور کیسه خواب رسید. چادر را جمع کردیم و ساعت 8:10 حرکت را آغاز کردیم. شیب پربرف منتهی به یال را صعود کردیم. مسیر منتهی به قله لهرا در بسیاری از قسمت ها سنگی بود. نمی شد از دماوند چشم برداشت. قارچ بزرگ و بسیار زیبایی روی قله تشکیل شده بود. نمی شد سه سنگ را ندید. چشمانم به هر سویی می دوید و از دیدن این بهشت سپید قند در دلم آب می شد. حالا جایی بودم که چند ماه برای رسیدنش لحظه شماری کرده بودم. جایی که در لحظه زندگی می کردم. وسعت این برهوت سپید درنگاهم نمی گنجید. باد سرد البرز گونه هایم را نوازش می کرد و بی توجه به ادامه ی راه و اینکه کجای کاریم فقط به جلو می رفتم. مسیر طولانی و پر فراز و فرود بود. به شیب منتهی به قله رسیدیم. این مکان مشرف به روستای نمار بود و آنتن داشتیم. محمد موقعیتمان را با تیم پشتیبان در میان گذاشت واطلاعات هواشناسی را گرفت و ادامه دادیم. کمی بعد بر بلندای لهرا رسیدیم (3884متر). لهرای بکر، لهرای زیبا. ابری که دماوند را در بر گرفته بود داشت آسمان را هم می گرفت. باد شدید تر شده بود و راه زیادی تا کهون داشتیم. قله ناظر نظاره گرمان بود و در این دنیای سپید کم برف تر از بقیه کوه ها بود و نشان می داد بادش همیشگی است و شوخی بردار نیست. کهون هم همانند لهرا بود و بر خلاف ظاهر نزدیکش اصلا نزدیک نبود. مثل قایقی که روی امواج شناور است از موج ها و پستی و بلندی های خط الراس می گذشتیم. باد شدت گرفته بود. قله ای فرعی و بی نام (شاید هم نامی داشت و من نمی دانستم) بین لهرا و کهون قرار داشت که از چند قله ی کاذب تشکیل شده بود. رخ شمالی قله دیواره ای بود و در پایین دیواره به دهلیز پر برفی می رسید. بر بلندای بلند ترین قله توقف کوتاهی کردیم (3840 متر) و مقداری تنقلات و شربت خوردیم. آخرین قله فرعی از دور صعب العبور می نمود اما وقتی به آن نزدیک شدیم دیدیم راحت راه می دهد. از اینجا به بعد حدود 500 متری کاهش ارتفاع داشتیم. باد شدت گرفته بود و بارش خفیف برف آغاز شده بود. به گردنه و یال منتهی به قله کهون رسیدیم. در گردنه جای مناسبی برای زدن چادر وجود داشت اما می خواستیم تا جایی که می توانیم از زمان استفاده کنیم و جلو برویم. به سمت قله حرکت کردیم. شیبی تند و نفس گیر داشت. باد بسیار شدیدی هم می وزید و برف هایی که می بارید را به سر و صورتمان می کوبید و صعود را سخت تر می کرد. از هر فرصتی استفاده می کردم و مقداری برف در دهانم می گذاشتم. کهون سرسخت (4090متر) سخت صعود شد. ساعت 16 بود. به اندازه ی گرفتن عکسی روی قله ماندیم. شدت باد به حدی بود که تعادل را بر هم می زد. به سرعت از قله به سمت ادامه ی خط الراس حرکت کردیم. به پایان روز و غروب آفتاب نزدیک می شدیم و باید سریع تر جایی برای شب مانی پیدا می کردیم. جای مناسبی وجود نداشت. سرما و باد امانمان را بریده بود. ماسک ها و عینک ها یخ زده بود. روی خط الراس به حرکت ادامه دادیم. برای چند دقیقه ای باد کمتر شد و با بیل در سطحی پوشیده از برف دو پله ایجاد کردیم و چادر ها را برپا و کاملا مهار کردیم(3912متر). گتر کفش هایم از داخل کاملا یخ زده بود. گاز را روشن کردیم و مشغول آب کردن برف شدیم. یک پودر او آر اس و یک پودر شربت آلبالو را با هم مخلوط کردیم و با آب گرم نوشیدیم. برای شام برنج پخته شده و مرغ داشتیم. پس از شام مقداری نسکافه درست کردیم و تا جایی که می شد کم آبی بدن را جبران کردیم. امروز فشار زیادی راتحمل کرده بودیم و با صرف شام به داخل کیسه خواب ها رفتیم.





به سمت لهرا

لهرا




قله کهون
97/11/20
دیشب شب بسیار سردی را گذراندیم. با کاپشن پر در کیسه پر باز هم نمی شد خوابید. از نیمه های شب باد بسیار شدیدی شروع به وزیدن کرد و بارش برف آغاز شد. محل کمپ فاقد آنتن بود. امکان پیشروی با این هوا وجود نداشت. در تمام طول مسیر در رخ شمالی نقاب های بسیار بزرگی وجود داشت. رخ جنوبی نیز پوشیده از برف بسیار سنگینی بود و کوچکترین اشتباهی در مسیر یابی می توانست به فاجعه ختم شود. امروز را باید در چادر می ماندیم. ابتدا با چند طنابچه 3 میل سقف چادر را طناب کشی کردیم و کیسه ها را به طور کامل خشک کردیم. مهدی طبق معمول چرت می زد. تجربه جدید دیگری در این برنامه بدست آوردم. در برنامه های دو سه روزه که سبکباری مهم ترین فاکتور موفقیت است دو نفر می توانند دو سه شب را در چادری دو نفره سر کنند اما اگر زمان برنامه بیشتر است نباید وسواس بی مورد به خرج داد و چادر سه نفره گزینه بهتری است. سری به چادر بچه ها زدم و دو ساعتی را پیش آنها بودم. مسائل مختلفی را مطرح کردیم و مجدد روی جزئیات کار حرف زدیم. به چادر خودمان برگشتم. برای ناهار مقداری نان و مرغ خوردیم. الان که مشغول نگارش گزارش هستم دفترچه یادداشت کوچکی که در برنامه داشتم کنارم است. در آن روز نوشته بودم:
" نگران هوا هستم. فردا هوا باز می شود؟ برف می بارد و سرما تا مغز استخوان می رود. دراز کشیده ام و به دستکش پرم نگاه می کنم. روی دستکش ها نوشته ام : بجنگ بدون دنده عقب. یک گام بیشتر.... می جنگم اما نه با کوه، با رخوتم می جنگم. باد امروز دوباره ثابت کرد صعود موفق تا حد زیادی تابع خوش شانسی است و هر قدر جنگجو باشی در برابر نیرویش هیچی. تا ببینیم قسمت چه می شود"
باد و برف آن بیرون بیداد می کند و فعلا در این پوشش نایلونی از گزند مستقیم باد در امانیم. امروز یکی دیگر از ایرادات چادر نورث فیس که به وفور در بازار ایران یافت می شود مشخص شد. این چادرها فاقد لبه اسنو باند هستند و با اینکه چادر را به خوبی با نی بامبو و باتوم و تبر یخ مهار کرده بودیم باز هم برف از ریزِ پوش چادر داخل می آمد و روی چادر را می گرفت. چون تنقلات زیادی خورده بودم میلی به خوردن شام نداشتم. به کیسه خواب رفتم.

97/11/21
ساعت 5 صبح بیدار شدیم. محمد از آن چادر می گوید هوا خراب است. تمام چادر برفک زده بود. با هر تکانی که باد به چادر می داد برفک ها به صورت و کیسه خوابمان می ریخت. هوا بد بود و بارش برف ادامه داشت. از کیسه خارج نشدم. تازه چشمانم گرم شده بود که بار دیگر صدای محمد بلند شد: "نیما چک کن. راه می ده بریم." مه کمتر شده بود وهوا نیمه ابری بود و بادشدیدی می وزید اما دید کافی وجود داشت. فقط فرصت شد کیسه خواب ها را خشک کنیم و دو لقمه ای سرپایی نان و شیره بخوریم. ساعت 8:45 حرکت کردیم. شکوه ناظر از اینجا بخوبی پیدا بود اما من چشمانم در جای دیگری بود. برج اریم و سه سنگ و ناقوس و دو خواهرون شکوه و عظمتی داشت که نمی شد لحظه ای از آن چشم برداشت. به سمت قله هفت سران لار پیش می رفتیم. مسیر در قسمت هایی به صورت تیغه ای بود و با توجه به بادی که می وزید باید دقت می کردیم باد تعادلمان را به هم نزند. از دو موج و برجستگی خط الراس گذشتیم. باد گلویمان را خشک کرده بود. توقف کوتاهی کردیم و کمی تنقلات و آب خوردیم. مسیر مجدد به صورت سنگی بود. ابرها می آمدند و می رفتند و تنها نگرانی ما رسیدن به بلندای تخت خرس بود. می دانستم قسمت هایی از مسیر سنگی است اما مشکل اصلی برایمان سنگ ها نبود. ترسمان از نقابی بود که در جبهه شمالی قرار داشت و باید برای رسیدن به قله از آن می گذشتیم. بجز قسمت های سنگی مسیر در سایر قسمت ها تا زانو در برف نرم فرو می رفتیم. به نوار سنگی دیگری رسیدیم که قبل از یال منتهی به هفت سران لار قرار داشت. در این مکان موبایل آنتن می داد و با خانواده ها و تیم پشتیبان تماس گرفتیم و آنها را از آخرین موقعیتمان مطلع کردیم. باد برف را به صورتمان می کوبید. شیب مسیر نیز بسیار تند شده بود و برفی یکپارچه شیب منتهی به قله را پوشانده بود. در سمت چپمان نقاب بزرگی وجود داشت. 100 متر آخر مسیر شرایط کمی بهتر شد و برف عمیق جایش را به برفی سفت و یخزده داد. در باد شدید به قله هفت سران لار رسیدیم. قله ای بزرگ و مسطح بود. عکسی از سنگچین قله گرفتم. تخت خرس در میان مه و کولاک گهگاهی رخی نشان می داد. دو صخره بسیار بزرگ در مسیر قرار داشت و در تمام مدت زمان فرود از هفت سران با امیر به دنبال راه ایمنی می گشتیم که در کمترین زمان ممکن از آن عبور کنیم. سمت راست این سنگ به دیواره ها و دهلیز ها و شیب های پر برف تخت خرس و کهو می رسید و حتی نگاه کردنش هم دلهره آور بود. حجم باور نکردنی از برف آنجا منتظر کوچکترین اشاره ای برای حرکت بود. بچه ها کمی جلوتر بودند و من برای عکاسی کمی دورتر ایستاده بودم. امیر از سمت چپ مسیر روی سنگی شیب دار شروع به صعود کرد. به بچه ها رسیدم. ایمن ترین راه را انتخاب کرده بودند. سمت راستمان پرتگاه بلندی قرار داشت و سمت چپ دهلیزی پر برف با شیبی تند به سمت پایین می رفت. از اولین قسمت سنگی گذشتیم. دومی کمی بالاتر بود. محمد جلو افتاد و مسیر را باز کرد. این قسمت اصلا ایمن نبود و چسبیده به ریشه این برج سنگی از روی حجم زیادی از برف به سختی عبور کردیم. کاملا به سنگ ها چسبیده بودیم و از ایمن ترین راه از این قسمت هم گذشتیم. خوشبختانه نقاب بزرگ تخت خرس در مسیر صعود قرار نداشت و با صعود شیبی پر برف به قله زیبا ی تخت خرس رسیدیم (4139متر). چقدر دوست داشتم در زمستان به اینجا برسم. قله ای دور از دسترس، به معنای واقعی کلام بکر، خلوت و سرد... چند عکس به یادگار گرفتیم. شاید دیگر پیش نیاید زمستان پا بر این بلندی ها بگذارم. دوخواهرون بسیار نزدیک بود. ای کاش فرصت داشتیم سری به آن بزنیم اما می دانستم دیر است و زمان کافی نداریم. تقریبا از قله تخت خرس تا چپکرو جای مناسبی برای چادر زدن وجود نداشت و باید به سرعت و قبل از تاریکی هوا از آن می گذشتیم. خصوصا اینکه مسیر تخت خرس به کهو در چند قسمت سنگی و زمانبر بود. باد بی امان می کوبید و سرمای گزنده خط الراس مجالی برای استراحت نمی گذاشت. با دقت زیادی درگیر قسمت های سنگی شدیم. برفی پودری روی سنگ ها را پوشانده بود و پیدا کردن گیره مناسب را دشوار می کرد. با کمک به همدیگر و حمایت بدنی از چند تیغه سنگی گذشتیم و به شیبی تقریبا عمودی به ارتفاع حدودا 8 متر رسیدیم. پایین این فرود طاقچه ای شیب دار به عرض حدود یک متر قرار داشت و پس از آن دیواره ای حدود 200 متر قرار گرفته بود. با دقت فراوان و با استفاده از تبر یخ از این قسمت گذشتیم و به سمت کهو رفتیم. نقاب بسیار بزرگی قبل از قله وجود داشت که از سمت چپ آن عبور کردیم. با صعود کهو (4050متر) مسیر را به سمت غرب ادامه دادیم. خوب به خاطر داشتم که مسیر بین کهو تا چپکرو بر خلاف ظاهر کوتاهش زمانبر است. به همین دلیل با نهایت سرعتی که داشتیم به سمت چپکرو رفتیم. نقاب بزرگ دیگری نیز در سمت چپ قله وجود داشت و آماده ریزش به دهلیز پر شیب و پر برف پایین قله بود. سمت راست قله نیز صخره هایی عمودی داشت. حوالی ساعت 17 به چپکرو (4078متر) رسیدیم. چپکرو این قله سرکش و دور از دسترس البرز اینک پذیرای ما بود. به اندازه گرفتن چند عکس یادگاری میهمانش بودیم. پاهایم کمی سرد شده بود. به سرعت از قله فرود آمدیم. از قبل از برنامه نگران فرود از چپکرو بودم. این قله یال مشخصی نداشت و برای رسیدن به مسیر منتهی به گردنه قو باید سینه ای پر برف را فرود می آمدیم. 150 متر پایین تر از قله سنگ هایی قرار داشت و پس از این سنگ ها شیبی طولانی و پربرف و یک دست به سمت پایین می رسید. تا بالای ران در برف فرو می رفتیم. هنوز 15 متر از سنگ ها دور نشده بودیم که صدای مرگ سپید برخواست. برف زیر پایمان شکست. کوه هشدارش را داده بود. این برف و این شیب در این شرایط کوچکترین جایی برای ریسک باقی نمی گذاشت. امکان نداشت با این شرایط به پایین شیب برسیم. تصمیم گرفتیم به بالا برگردیم و صبح زود از یخ زدگی برف ها استفاده کنیم و از این قسمت بگریزیم. به سمت بالا برگشتیم و در کنار سنگ ها مشغول صاف کردن برف و برپا کردن چادر شدیم (3924 متر). دیگر حسی در پایم نداشتم. به محض زدن و مهار چادر به داخل رفتم و با روشن کردن گاز جانی دوباره گرفتیم. دو بار پودر شربت و یکبار چای درست کردیم. بعد فلاسک ها را پر کردیم. برای شام پاستا داشتیم. در محل کمپ موبایل آنتن نمی داد. پس از صرف شام به کیسه خواب رفتم.



شیب منتهی به هفت سران لار

قله هفت سران


بلندای تخت خرس و یال منتهی به دو خواهرون






قله چپکرو ...آزادکوه در انتهای تصویر
ادامه دارد.....