چند روزی بود هوا را چک می کردم. علم کوه و سبلان بارش برف داشت. دماوند...چند سال می شد نرفته بودم و الان فرصت خوبی بود. هشت یال مختلف را در زمستان رفته بودم و تمایلم به صعود از مسیری نرفته بود.با مهدی و ابراهیم مطرح کردم و بلافاصله برنامه ریزی ها انجام شد.مهدی و ابراهیم موافق جبهه شمالی بودند و علی رغم میل باطنی پذیرفتم. سعی داشتیم تا حد امکان سبک بار برویم. لوازم را جمع و جور کردم. 1 بسته پاستا و یک بسته آف کوک،جت بویل همراه با یک کپسول گازمتوسط،دستکش (پر،الیاف،پلار و بیس) ،طناب انفرادی و کارابین،کلاه و عینک،کاپشن و شلوار پلارو گورتکس،کاپشن پر لایت و سنگین،کرامپون،هد لامپ،زیر انداز و حد اقل تنقلات و یک جوراب خشک، چادر ناجی ،کلنگ و پک کمک های اولیه محتویات کوله ام را تشکیل می داد.بجای نهار یک بسته چیپس خلال و بجای صبحانه مقداری جو دو سر بردم. وزن کوله پشتی بسیار سبک بود و از این بابت خوشحال بودم.

7 دی ماه سال 1401

ابراهیم با یک ساعت تاخیر رسید و کلی غر زدم که من روی زمان بندی حساسم و ....چرا دیر آمدی....

جاده خلوت و هوا بسیار سرد بود. قبل حاجی دلا جاده یخ زده بود و ماشین بالاتر نرفت. گندش بزنن....دیر شد

دست به دامن سعید صالحی(پسر آقا ماشالله ) شدم. به فریادمان رسید و با ماشین سعید تا روستا رفتیم. عجب سرمایی بود . یاد سال 86 افتادم. همراه با محمد حسینی و مرحوم خلیل عبد نکویی شمالی را در زمستان صعود کردیم و شبی سرد را روی قله گذراندیم و از جنوبی برگشتیم. یادش بخیر آن سالها

ساعت 11 بود و کلی دیر شده بود. هدفمان صعود به جانپناه دوم بود اما بعید بود برسیم. به سمت جانپناه اول حرکت کردیم. مسیر نرمال را نرفتم و مستقیم خود یال را بالا کشیدیم. غر می زدم. گوشم یخ زده بود و گرم نمی شد. آهسته و پیوسته بالا می رفتیم. از سنگ بزرگ تا جانپناه 5/4 ساعت طول کشیده بود و با توجه به ورن کوله ها به نظرم بدک نبود. جانپناه تمیز و مرتب بود و مجهز به برق شده بود. بلافاصله لباس های عرق دار را تعویض کردیم و هرچه داشتیم پوشیدیم . باز هم سرد بود و گرم نمی شدیم. چادر ناجی را روی سرمان انداختیم زیرش گاز روشن کردیم. یک آف کوک و مقداری پاستا خوردیم. پوش کفش ها و لباس های عرق دار را خشک کردیم. مقداری مایعات درست کردیم و به کیسه خواب ها رفتیم.

8 دی ماه سال 1401

ساعت 3:30صبح بیدار شدیم. فلاسک ها را پر کردیم. و آبی ولرم در بطری ها ریختیم. فرصتی برای خوردن صبحانه نبود. ساعت5:20راه افتادیم. با کاپشن پر لایت صعود می کردم. اول صبحی گورتکس کارایی نداشت. مسیر مشخص بود و با هدلامپ مشکلی برای پیدا کردن مسیر نداشتیم. زیر پناهگاه شیب تند تر شده بود. از سمت راست پناهگاه به کنار پناهگاه رسیدیم. اینجا هم بسیار تمیز و مرتب و بدون برف بود. بطری آب کاملا یخ زده بود. مقدای یخ را خرد کردم و داخل لیوان ریختم و آب جوش اضافه کردم. 15 دقیقه ای استراحت کردیم و به سمت قله رفتیم. صد متر بالا تر از پناهگاه دیدم بین ما و ابراهیم فاصله افتاده

" ابراهیم برس جا نمون"

فریاد زد " دستانم درد ناک شده"

باتومش را ول کرده بود و دستانش را زیر بغلش گذاشته بود.یک پلار دو پوش و یک جفت دستکش پر گایا پوشیده بود.

گفتم برگرد بالاتر اوضاع بدتر می شود. مهدی هم معلوم بود شصت دستش را کنار انگشتان دیگرش گذاشته است.ابراهیم برگشت و ما هم به سمت راست(زبانه دو بی سل) چرخیدیم . اولین دست به سنگ را بالا رفتیم. یخ دوبی سل کاملا بلور بود. از قسمتی عمودی(که به گمانم اشتباه رفتیم) با حمایت طناب گذشتیم و به تخت خدا رسیدیم. لحظه ای نگاهم به مهدی افتاد. دماغش کاملا سفید شده بود. اوضاع خراب بود. پیشنهاد دادم برگردد. گفت ماسک دارد و می تواند ادامه بدهد. از تخت خدا به بالا هم دو طرف پوشیده از یخ بلور بود و باد بی رحمانه می وزید. از روی خود یال نیازی به بستن کرامپون نبود و می شد با دقت و احتیاط از روی سنگ ها بالا رفت. همیشه فکر می کردم یال های سرداغ و سیوله سرد ترین یال های دماوند است اما امروز اینجا سرد تر از آنجا بود.

ساعت 13/35 به قله رسیدیم. مجال ایستادن نبود و پس از دو عکس به پایین برگشتیم. مژه های مهدی کاملا یخ زده بود. از زیر پناهگاه 4700 متری هوا رو به تاریکی رفت. مسیر را با هدلامپ ادامه دادیم. راهی طولانی تا جانپناه داشتیم و ساعت 18:28 به پناهگاه رسیدیم. صعود دلچسبی بود.

بی میل بودم و مقداری آب و چند قاشق غذا خوردم و به کیسه خواب رفتم.

9 دی 1401

پیش به سوی خانه........

p1010533_haw1.jpg

p1010536_ecmz.jpg

p1010538_eqf9.jpg

p1010544_7ko7.jpg

p1010553_y6ec.jpg

p1010565_2539.jpg

p1010576_za.jpg

p1010578_5piq.jpg

p1010588_4yiv.jpg

نفرات برنامه:

ابراهیم صادقی-مهدی الف استوار-نیما اسکندری