تعطيلات 15 خرداد فرصت خوبي بود تا چند روزي را از شهر دور باشيم و به خودمان برسيم و براي اينكار كجا بهتر از الموت. هم بكر بود و هم خلوت تر از بقيه جاها. قرار را براي اجراي چند برنامه دره نوردي گذاشتيم. قرار بود مهدي و عليرضا از همدان به منطقه بيايند. امير هم شب قبل به كرج آمده بود و با هم هماهنگ كرده بوديم تا با يك ماشين برويم. ساعت 30/3 بامداد روز دو شنبه 14/3/97 همراه با امير به سمت قزوين حركت كرديم. مسير بسيار شلوغ بود. بالاخره به خروجي الموت رسيديم و مسير را به سمت گردنه قسطين لار و روستاي درگ ادامه داديم. نرسيده به قسطين لار مهدي زنگ زد گفت جاده خاكي 22 كيلومتري منتهي به درگ گلي و لغزنده است و با ماشين شاسي بلند به سختي به روستا رسيده اند و گفت راه ديگري را پيدا كنيم.با كمي جستجو مسير ديگري را پيدا كرديم. جاده ديگري از رجائي دشت به سمت روستاي كارنچال و باغستان و درگ مي رفت. اينترنت گوشي درست در اين منطقه كوهستاني كار نمي كرد و چند بار مسير را اشتباه رفتيم و بالاخره در مسير درست افتاديم. 38 كيلومتر جاده خاكي و ناهموار و لغزنده به اندازه يك مسير 100 كيلومتري خسته كننده بود. بالاخره ساعت 30/9 صبح به روستاي زيباي درگ رسيديم. روستايي بسيار زيبا و خلوت و سر سبز بود. با ديدن بچه ها و خوش و بشي كوتاه مشغول جمع آوري لوازم شديم. بين بردن وت سوت 3 ميل و 7 ميل مردد بودم. يكي از اهالي مهمان نواز روستا برايمان چايي و خرما آورد. مسير دسترسي به دره را سوال كردم و اطلاعات خوبي گرفتم. خلاصه كلام اينكه ساعت 30/10 صبح به سمت دره حركت كرديم. مسير از ميان باغ هاي انبوه روستا به سمت پايين مي رفت. در نهايت با عبور از شيبي تند به كف رودخانه رسيديم. هوا گرم بود و عزاي وت سوت 7 ميل را گرفته بودم. پس از كمي راه رفتن در ميان رودخانه به اولين آبشار رسيديم. فرودي حدودا 10 تا 15 متري داشت. ساعت 11 بود و با توجه به طولاني بودن دره حدس مي زدم از برنامه عقب هستيم. وت سوت ها را پوشيديم و راه افتاديم. بدنم گُر گرفته بود و هر قدر هم آب روي سر و بدنم مي ريختم فايده اي نداشت. با عبور از دومين آبشار كه آن هم حدود 15 متر بود كم كم از شدت گرما داشتم بي حال مي شدم. مهدي وت سوت نازكي داخل كوله داشت و آن را پوشيدم و نجات پيدا كردم. دره درگ به صورت تنگه اي نبود و در بسياري از نقاط راه فرار داشت. آبشار ها را يكي يكي پايين مي رفتيم. درگ دره خوبي بود اما به زيبايي خيلي از دره ها نبود و با اينكه بسياري از فرود ها در مسير آب بود اما آب آن چالش برانگيز نبود. در نهايت به آبشاري 7 متري رسيديم كه فاقد كارگاه بود. احتمالا در شرايط كم آب دره مي شد با كمي دست به سنگ شدن از آن گذشت اما شرايط فعلي اجازه اين كار را نمي داد. خوشبختانه دريل داشتيم و نگران زمان رولكوبي نبوديم. با نصب يك انكر8 از اين آبشار گذشتيم. با عبور از چند آبشار ديگر به آبشاري رسيديم كه كارگاهي تك نقطه داشت. مهدي فرود را آغاز كرد. چند متري تا كف آبشار باقي مانده بود كه ديدم  انكر دارد از جاي خود خارج مي شود. فريادي زدم و مهدي با نهايت سرعت به پايين رسيد. يك رول ديگر كوبيديم و با خيال راحت فرود رفتيم. دره داشت زيبا تر مي شد. ابرهاي سياهي آسمان را گرفته بود و نمي دانستيم بايد چكار كنيم. كارگاه آبشار روبرويمان درختي بود كه دور آن تسمه اي بسته شده بود اما اين مسير باعث سايش و زده دار شدن طناب مي شد. با دريل سوراخي را ايجاد كردم. مهدي ابرها را نشان مي داد و با علي مشغول صحبت بود. اگر بارش اتفاق مي افتاد در اين قسمت راه فرار داشتيم اما اگر وارد تنگه مي شديم با توجه به اينكه مسير را نمي شناختيم نمي دانستيم چه چيزي در انتظارمان است. تصميم گرفتيم از دره خارج شويم. 10 متري به سمت بالا رفتيم. پشيمان شدم و دوباره به سر كارگاه برگشتيم. چند رعد و برق زد و بارش شديد باران آغاز شد. به سمت بالا فرار كرديم . با صعود مسيري دست به سنگ و ريزشي به زير كلاهكي رفتيم. بارش بسيار شديد باران آغاز شده بود. رولي را زير كلاهك زديم و خود حمايت ها را به آن وصل كرديم. باران شديدي مي باريد و با اينكه جاي راحتي نداشتيم اما در مكان امني بوديم. كم كم سرما داشت به بدنم نفوذ مي كرد. كمي تنقلات خورديم. ماهيچه پاره بازويم از صبح درد مي كرد و با ‍ژلوفن دردش را تحمل مي كردم. يك ساعتي گذشت. دير شده بود. البته دره جاي خواب زيادي داشت اما از تنگه روبرويمان بي اطلاع بوديم و نمي دانستيم تا كجاي كار ساختار دره به اين صورت است.بالاخره باران كمتر شد. بر روي همان انكر  كه خود حمايت زده بوديم طناب ريزي كرديم و با فرودي 50 متري به كف دره رسيديم و به سمت همان آبشار كه قبلا براي رول كوبي سوراخش را ايجاد كرده بوديم رفتيم. فرودي حدودا 20 متري و كاملا زير آب بود. كمي جلوتر به محلي رسيديم كه بايد حدود 2 متر را در مسير آب با گرفتن گيره از سنگ هاي اطراف پايين مي رفتيم. به سمت آن رفتم و به يك متريش رسيدم. غرق در افكارم بودم كه ناگهان برق از سرم پريد. گرزه مار بزرگي روي سنگي كه قرار بود از آن پايين برويم خوابيده بود. براي عبور از اين قسمت بايد حتما از جلوي صورتش رد مي شديم. چند باري بلند سوت زدم. بي فايده بود. مي توانستيم فراريش بدهيم اما اگر احساس خطر مي كرد و عصباني مي شد و به حوضچه پايين مي رفت اوضاع خراب تر مي شد. ما قرار بود به اين حوضچه برويم. بر خلاف ميلم فتواي قتلش را صادر كردم. چند سنگ برداشتيم و به سمتش رفتيم. علي اول زد و سنگ ها به مار نخورد و فرار كرد و به حوضچه پريد. از چيزي كه مي ترسيديم به سرمان آمد. قرار شد با نصب يك رول ديگر از حوضچه عبور كنم و براي بچه ها گايد لاين بكشم. وارد حوضچه شدم و فرار كردم. بيرون حوضچه مار را ديدم كه چنبره زده بود و نگاهم مي كرد. بخير گذشت. با آمدن بچه ها به مسير ادامه داديم. دره طولاني بود و بستر ناهموار رودخانه سرعتمان را كم مي كرد. ساعت 19 بود و پيش خودم فكر مي كردم 3 ساعتي راه باقي مانده است. ناگهان چند كابل برق را ديدم و به جاده رسيديم. اينجا خروجي دره بود. با ماشيني گذري به كارنچال رفتيم و با كرايه يك نيسان به روستاي درگ برگشتيم. خسته راه و ترافيك و دره بوديم. شب را در روستاي درگ و كنار ماشين خوابيديم. 

97/3/15 صبح زود بيدار شديم. راه زيادي را بايد برمي گشتيم. سريع لوازم را جمع كرديم و حركت كرديم. جاده اي كه از درگ به سمت باغستان و كارنچال مي رفت بسيار زيبا و سرسبز بود. به رجايي دشت رسيديم. سعيد و پسر خاله اش از همدان به رجايي دشت آمده بودند و منتظرمان بودند. با رسيدن به بچه ها و خوش و بشي كوتاه به سمت گازرخان حركت كرديم. برنامه امروز ما دره توان بود. رو راست بگويم هر قدر براي اين دره دنبال اطلاعات بيشتري گشتم كمتر به نتيجه رسيدم. هيچ شناختي از آن نداشتم و گزارشي از آن موجود نبود. با رسيدن به گازرخان به سمت روستاي توان رفتيم. ماشين را در انتهاي روستا پارك كرديم و نيم ساعتي براي صرف صبحانه و بستن كوله ها وقت گذاشتيم. ساعت حدود  10:30 بود. براي ورود به دره حدود 100 متر پس از روستا وارد شيب منتهي به دره شديم. هر قدر پايين تر مي رفتيم شيب مسير بيشتر مي شد. در كل وارد شدن به دره مسير خوب و راحتي نداشت ، اگر هم داشت ما آن را نديديم. خاك سفت و شيب زياد مسير نياز به دقت فراواني داشت. توان دره اي طولاني با ساختاري از جنس كنگولومرا و فرود هايي متعدد بود واز نظر ظاهري شباهت زيادي را با تنگوان داشت. اينجا واقعا بكر و زيبا بود. حدود 20 دقيقه تا اولين آبشار مسير راه بود.با رسيدن به اولين آبشار وت سوت و هارنس ها را پوشيديم و آماده فرود شديم. با توجه به ساختار دره فقط مي توانم بگويم اگر اينجا سيلي اتفاق بيفتد فقط بايد پرنده بود و بال زد تا از مرگ رها شد. در اين دره هيچ راه فراري وجود ندارد. ديواره هايي بلند و ساختاري تنگه اي و بسيار باريك فرصت هر عكس العملي را مي گيرد. اولين آبشار آبشاري كوتاه بود و كارگاه آن يك انكر اسپيت بود. بدون شوك و آرام از آن گذشتيم. به آبشار دوم رسيديم. ارتفاع آن حدود 10 متر بود. مي شد به صورت دست به سنگ هم پايين رفت اما چون لوازم ايجاد كارگاه را داشتيم روي سنگ ريشه دار كف رودخانه يك انكر سايز 8 كوبيدم و از آن گذشتيم. توان يكي از زيبا ترين دره هايي بود كه تا به حال رفته بودم. فرود هاي زيبا. دست به سنگ هاي متعدد و ساختار زيبا، اين دره را از ساير دره هاي الموت متمايز مي كرد. متاسفانه تعداد كل فرود ها و آبشار هاي دره را به علت تعداد زياد  آنها در ذهن ندارم. در ميانه هاي دره كمي عرض آن زيادتر شد و پس از آن به قسمت تنگه اي دره رسيديم. به دليل عرض كم دره كه گاهي به اندازه عرض شانه بود و طول زياد ديواره ها در بعضي از نقاط از هد لامپ استفاده مي كرديم. باران بسيار شديدي شروع به باريدن كرد. شرايط واقعا داشت خطرناك مي شد. از بالادست دره سنگباران مي شديم و جز فرار كاري از دستمان بر نمي آمد. از زيباترين قسمت هاي دره در زير بارش شديد باران با نهايت سرعت گذشتيم و از تنگه خارج شديم. خوشبختانه  كمي آسمان آرام تر شد. به سمت خروجي دره حركت كرديم. چيزي را كه مي ديدم باور نمي كردم. درست در مسير آب رودخانه حفره عميقي حفر كرده بودند و زباله هاي فراواني در آنجا انباشته شده بود. باور مي كنيد؟؟؟ گود زباله آن هم صورت بَدَوي و بدون كوچكترين استاندارد و بدون كوچكترين زير سازي براي كنترل شيرابه آن هم درست در مسير رودخانه و سيل.اگر اين اتفاق در كشور هاي اروپايي مي افتاد احتمالا مسئول مربوطه را در تيمارستان بستري مي كردند. اينجا ايران است و عادت كرده ايم.........

از دره خارج شديم. باران شديد همچنان مي باريد و ما در به در جايي براي عوض كردن لباس بوديم. وارد ماسه شويي شديم. گاهي اوقات آدم هايي سر راهمان سبز مي شوند كه انگار آن ها را سالهاست مي شناسيم. نگهبان ماسه شويي هم يكي از اين افراد بود. با خنده و رويي گشاده به داخل دعوتمان كرد. لوازم شستشو در اختيارمان گذاشت و با چاي و ... از ما ميهمانان نا خوانده پذيرايي كرد و در نهايت با ماشين شخصي خود بچه ها را براي برگرداندن ماشين تا توان رساند. بدون دريافت يك ريال و بدون چشم داشتي به مسائل مالي. با اينكه از جبر روزگار در بد زمانه اي دنيا آمديم ديدن اين آدم ها التيام و تسكين است، جاي خوشحالي است كه هنوز فساد و تباهي مثل خوره تار و پود فرهنگمان را نابود نكرده است.

با خداحافظي از دوستان به سمت پيچه بن حركت كرديم. هدف فردايمان پيچه بن است. پيچه بن يا به قولي فني ترين دره ايران از نظر كار با طناب...

دير وقت بود كه به پيچه بن رسيديم و به قهوه خانه سر جاده رفتيم. قهوه خانه كه چه عرض كنم. دزد سر گردنه بهتر است. فقط سلام و عليكش رايگان بود و براي هر چيزي پول طلب مي كرد.  براي يك شب خوابيدن طلب 200هزار تومان پول مي كرد. براي كوچك ترين خدماتي پول مي خواست. مخلص كلام اينكه زورش به ما نرسيد و نگذاشتيم مورد عنايت قرارمان دهد.

97/3/16

صبح پس از بيدار شدن و خوردن صبحانه به سمت دره حركت كرديم. ورودي درست دره قبل از پيچ بن بود  و ما الان تقريبا دو ساعتي بالاتر بوديم. رودخانه از همان ابتدا تكليف كار را روشن كرد . آب سرد و زياد بود و هر قدر جلو تر مي رفتيم به حجم اضافه مي شد. بالاخره پس از كلي بالا و پايين رفتن و عبور از عرض رودخانه به اولين آبشار رسيديم. اين دره قبلا دو بار پيمايش شده بود . تيم پرتعدادي از دوستان اصفهاني سر اولين آبشار بودند و بايد منتظر مي مانديم. آبشار اول حدود 40 متر بود و نياز به ايجاد تراورس داشت. بالاخره نوبت ما رسيد و تراورس را ايجاد كرديم. با اينكه فرود از كنار آب انجام مي شد اما باز هم نفرات در قسمت هاي پاييني آبشار درگير آب مي شدند.  دو انكر سايز 8 و دو شگل كارگاه فرود اين آبشار را تشكيل مي داد. منتظر خروج طناب دوستان اصفهاني از كارگاه شدم. طناب با شرايط كارگاه لاخ شد. با كلي تقلا طناب را آزاد كردم و با اضافه كردن طنابچه و مايلون كارگاه را اصلاح كرديم و فرود رفتيم. فرودي بلند و زيبا بود. با رسيدن دوستان به سمت آبشار دوم رفتيم. با صعود و فرودي كوتاه به آبشار دوم رسيديم. آبشاري دو پله اي با فرود هاي حدود 10 و 15 متر بود. فرود بعدي نيز نياز به ايجاد تراورس داشت. با ايجاد تراورس و طناب ريزي به روش ايت بلاك فرود رفتيم. اين فرود كاملا در زير آب بود و جز سفيدي و صداي كر كننده چيزي را نمي ديديم و نمي شنيديم. اين فرود هم فرود بلندي بود.آبشار بعدي مسير از كناره ها راه مي داد و نيازي به فرود رفتن نداشت. آخرين آبشار مسير نيز فرودي دو مرحله اي داشت و با عبور از فرود 10 متري فرودي كاملا معلق و 65 متري به پايين مسير رسيديم.در مجموع پيچه بن دره اي است كه براي افراد مبتدي توصيه نمي شود. فصل پيمايش اين دره از نيمه خرداد تا نيمه تير مي باشد. با خروج از پيچه بن و خداحافظي از سعيد و امير به سمت هير رفتيم. شب مرتضي و مهران هم به ما ملحق شدند و براي روز بعد همراه با دوستان اصفهاني در برنامه اي مشترك اقدام به پيمايش دره اشكاك كرديم. (گزارش برنامه اشكاك در وبلاگ موجود مي باشد)

عكس هاي درگ

b2p4k3nhj3fldj1klnd0.jpg

wiuygd1c5z6u18ocjwic.jpg

1srift92udyqvhndehd8.jpg

cftaxsitjtfnil0tfzu.jpg

fvymhu4t79chg0e43cs9.jpg

8qpfo2gkzkhd8gmz8gwd.jpg

wz5d56byl05lpa5s5yoq.jpg

bjagd3rlcq18g4dqvy8z.jpg

8zryec70jfozo4vxq9ec.jpg

t4yhfm1wzio09syzphp.jpg

3c9ruv1z3o7ap7d4v2ri.jpg

7ollsd3yxx4kphi2a4.jpg

kpdjgin9otsgjbzn37i.jpg

ul5jm10kuz7ae34tknv9.jpg

50a8p75qzff7d0gzdbt.jpg

u2xwxxd7beje0j5ezfp4.jpg

kthwuw9yk98nkt3ss14d.jpg

glt8om29h7hegheqybzu.jpg

نفرات برنامه: سعيد رنجبران. مهدي سلطاني. علي ملك محمدي. امير نجاريان. مهران نيلساز. مرتضي صفر زاده. نيما اسكندري

فایل pdf برنامه