همنورد


2هفته قبل پس از مدتها  از محل كارم به سمت منيره رفتم تا براي يكي از دوستان دستكش پر تهيه كنم.پس از اتمام خريدم از فرصت باقي مانده استفاده كردم و به سمت خانه كوهنوردان تهران رفتم. مدتي بود در جلسات حضور نداشتم .پس از اتمام گزارش يرنامه ها نوبت به بحث آزاد رسيد. گفتگو در مورد مسائل مختلف كوهنوردي و انتقال تجربيات كوهنوردان مختلف  كه در كمتر گروهي شاهد آن بوده ام و يكي از محاسن اين جلسات است.مديريت بحث اين هفته با امين معين بود و در مورد نقش همنوردان در صعودهاي ايمن و در كل روابط بين همنوردان و سرپرست  مطالب مفيدي از طرف دوستان مطرح شد.اين موضوع باعث شد تا پس از اتمام  جلسه  در مورد همنورد و نقش و وظايفي  كه همنوردان در قبال هم دارند بيشتر فكر كنم.

همنورد يا در برنامه هاي فني همطناب نقش بسيار مهم و كليدي را در موفقيت يا عدم موفقيت يك برنامه جدي و فني  و خاطره انگيز كردن يا خراب كردن يك برنامه گل گشت يا حتي يك پياده روي ساده ايفا مي كند.به راستي چگونه بايد همنورد را انتخاب كنيم ؟براي انتخاب يك همنورد مناسب چه فاكتورهايي را بايد در نظر بگيريم؟

به نظرم آمدن واژه (هم) در بسياري از كلمات بار مسئوليت را به همراه دارد مثل همنورد،همطناب،همكار،همسفر،همسر و ...،پس ما در رابطه با همنوردمان مسئوليم همانطور كه او در رابطه با ما مسئول است.براي انتخاب يك همنورد مناسب  در برنامه هاي جدي و سنگين  به اعتقاد شخصي خودم شناخت نقاط ضعف و قوت خود و طرف مقابل نقش بسيار مهمي را ايفا مي كند زيرا در طول برنامه ما بايد علاوه بر ضعفهاي خود به ضعفهاي همنوردمان هم توجه كنيم و آنها را پوشش دهيم زيرا سلامت او  به نوعي تضمين كننده   سلامت ما و برنامه ماست.

علاوه بر خصوصيات جسمي ،خصوصيات روحي و اخلاق شخص نيز بسيار مهم است اين موضوع خصوصاً در برنامه هاي طولاني نمود بيشتري پيدا مي كند .شايد در ظاهر مثالهاي زير پيش پا افتاده باشد اما به عنوان مثال  برنامه اي يك ماهه را در نظر بگيريد:فردي كه مداوم حرف مي زند نمي تواند هم چادري مناسب براي فردي كم حرف باشد.فردي كه تنبل و ولنگار است هم چادري مناسبي براي فرد منظم و با برنامه نيست و بسياري از اين نكات كوچك كه شايد در كوتاه مدت قابل تحمل باشد اما در طولاني مدت باعث ايجاد ناراحتي هايي مي شود.

بنابراين در انتخاب اين (هم) كه در بسياري از مواقع بحراني( همه) چيز ما مي شود  بايد بسيار دقت نمود و وسواس به خرج داد و اين موضوع تا حد بسيار زيادي با صعود هاي مداوم و همراه هم و تجربه كردن شرايط دشوار و سخت حل مي شود.شبيه سازي شرايط دشوار در كوهستان  در شرايطي كه برنامه قابل كنترل است و صعود هاي همراه هم  كه باعث آشنايي با ضعف و قوت هاي متقابل و بالابردن توان جسمي و افزايش ظرفيت تحمل مي شود و مي تواند همنوردان مختلف را به هم نزديك تر نمايد.

يكي از مسئوليتهاي مهمي كه همنوردان نسبت به هم دارند تعارف نداشتن  و اطلاع وضعيت جسميشان به يكديگر است.چيزي كه در بسياري از مواقع در كوهنوردي ايراني كمتر به چشم مي خورد.دليل اين كار تا حد زيادي جو حاكم بر كوهنوردي ماست  و اينكه صرفاً قضاوت ما روي كوهنورد بر اساس  صعو د يا عدم صعود است واين موضوع باعث مي شود با هم تعارف كنيم.از گفتن خسته ام،ارتفاع زده ام و نمي توانم ها خجالت بكشيم ومدام قدرتمان را به رخ هم بكشيم تا مبدا قانون 5 قدم را در موردمان اجرا كنند  و ما را شخصي ضعيف و بي قابليت بدانند.(طبق قانون 5 قدم هنگامي كه به اندازه 5 قدم از طرف مقابل دور شويد او پشت سر شما حرف مي زند)

البته اين موضوع هميشه صادق نيست و بسيارند كوهنورداني كه حتي براي اولين بار با هم ،هم قدم مي شوند اما به درجه اي از رشد فكري و مسئوليت پذيري رسيده اند كه از گفتن اوضاع و احوالشان به هم گريزان نيستند و نمي خواهند موجبات درد سر هاي بعدي را ايجاد كنند.

يكي ديگر از مسائلي كه مهم به نظر مي رسد مسئوليت پذيري و تقسيم كارهاست .اينكه چند نفر با هم صعود كنند اما تمام بار جسمي و روحي يك برنامه به دوش شخص خاصي مثل سر پرست سنگيني كند  اصلاً خوب نيست.بنابراين بايد مسئوليتهايمان را در قبال همنوردانمان و برنامه بپذيريم و به آنها عمل كنيم.

تشابه نسبي خصوصيات روحي نيز مهم است  به عنوان مثال كوهنورداني هستند كه به لحاظ جسمي توانايي زيادي را دارند اما در مواجه با شرايط بد آب و هوايي،طولاني شدن برنامه و ... تحملشان را از دست مي دهند و مدام آيه ياس مي خوانند و باعث اخلال در كار تيم مي شوند.علاوه بر تمام موارد فوق اعتماد و اعتقاد به شخصي كه به عنوان سرپرست در نظر مي گيريم نيز بسيار مهم است  و داشتن صميميت و رابطه دوستانه با سرپرست نبايد باعث دخالت بي مورد و اخلال در كار او شود.

موفقيت در تيم هاي بزرگ يا چند مليتي كه افراد شناختي از هم ندارند  علاوه بر تجربه و مسئوليت پذيري افراد به قدرت و قاطعيت سرپرست و پذيرش بي چون و چراي راي سرپرست از سوي ساير افراد تيم باز مي گردد.

اميد است دوستان با انتخاب همنوردان مناسب و رعايت 5 (ت) كليدي موفقيت(تفكر-تغذيه-تمرين-تجهيزات-تجربه)صعودهاي  ايمن و سالمي را داشته باشند.


ممنون از فواد عزيز به خاطر اين عكس

يادها:خليل عبد نكويي


آقا خلیل از آن دسته آدمهایی بود که  حتی اگر یک ساعت قبل هم با او آشنا شده بودی احساس می کردی سالهاست که میشناسیش.با لبخندی همیشگی و بسیار آرام و صبور.مغازه عکاسیش پر از عکس های  الوند و قزل ارسلان بود.زمستانها با حوصله ای عجیب و مثال زدنی از آبشار گنج نامه لوله ای را روی صخره کناری می انداخت تا دیواره ای یخی  برای  علاقه مندان ایجاد کند.معمولا هفته ای دو روز با هم یخنوردی می کردیم.با هر بار صعود دماوند نا خود آگاه به یادش می افتم و غم غریبی به دلم می نشیند.خاطرات صعودهای دماوند ،یخنوردیها و برنامه های زمستانیمان هرگز از ذهنم پاک نخواهد شد.

5سال گذشت.انگار همین دیروز بود.با تماس تلفنی دوستی صبح زود از خواب پریدم:"خلیل تو پراو گیر کرده !!!" تا جایی که می شد سریع رفتیم اما باز هم دیر بود .خلیل عبد نکویی کوهنورد با تجربه و با اخلاق همدانی در غار پراو به دلیل هایپوترمی در گذشت.آن روزها همیشه در یادم خواهد ماند و تیمی که واقعا یک دل و یک رنگ  با تمام وجود کار کردند تا همنوردشان را حتی پس از مرگ هم تنها نگذارند.شاید اگر زنجیره ای از اشتباهات  بعضیها نبود آقا خلیل الان زنده بود.....

از صعود های شاخص آن مرحوم می توان به موارد زير اشاره كرد:

1-صعود دیواره علم کوه-

2-صعود زمستانی دماوند از مسیر هاي شمال شرقی ،شمالی همراه با شب مانی در قله و بازگشت از جنوبی و دهها صعود یک روزه روی یالهای مختلف دماوند

3-صعود زمستانی زرد کوه

4-صعود های زمستانی متعدد  در قلل خط الراس همدان

5-صعود زمستانی آرارات ترکیه

6-صعود قله موستاق آتا

7-صعود قله لنین

8-صعود قله کورژونفسکایا

9-عکاس تیم ملی اعزامی به اورست(تیم بانوان)

و صعود به بسیاری ازقلل مرتفع ایران در فصول مختلف

چند عكس در ادامه مطلب


ادامه نوشته

`پاييز علم كوه

 


روزپنج شنبه  مورخ ۱۶/۸/۹۲همراه تعدادي از دوستان به سمت  كلاردشت حركت كرديم.با رسيدن به كلاردشت و تهيه شام و مقداري تنقلات  حركت را به سمت رودبارك وونداربن ادامه داديم و به قرارگاه ونداربن رسيديم. ساير نفرات تيم هم در قرارگاه مستقر شده بودند.پس از صرف شام و آماده كردن كوله ها  خوابيديم.

صبح روز جمعه ۱۷/۸/۹۲ ساعت 4 صبح از خواب بيدار شديم و پس از صرف صبحانه ساعت 5:30 حركتمان را به سمت سرچال آغاز كرديم.با رسيدن به گوسفند سراي برير وتوقف كوتاه براي سبك كردن لباسها حركت را به سمت سنگ كشتي ادامه داديم.مسير از سنگ كشتي به بالا پوشيده از برف بود.برف كوبي ليزونكها كمي بيشتر از ساير قسمتها كار برد. تا اينجاي كار هوا ابري و بدون باد بود اما با رسيدن به زير پناهگاه سرچال باد سردي شروع به وزيدن كرد. ساعت 10:30 به پناهگاه سرچال رسيديم.ساير نفرات تيم هم به تدريج رسيدند .تا ساعت 12:20 در سرچال مانديم  و پس از استراحت  ، حركت به سمت علم چال را آغاز نموديم.بازي ابرها روي قله تخت سليمان و علم كوه واقعاً ديدني بود.ساعت 14 به علم چال رسيديم . تا 14:30 آنجا بوديم  و بعد به سمت سرچال و ونداربن باز گشتيم.هوا تاريك شده بود كه به ونداربن رسيديم و پس از صرف شام به تهران بازگشتيم.

نفرات برنامه:احسان پرتو نيا-حامد حواله دار-رشيد صمد زاده-امين معين-آنا فراهاني-روشن قواميان-مهدي فرهادي-عباس رنجبري-محسن ضيا-علي مصباح-سعید آقاکاشی -نيما اسكندري

عكسها در  ادامه مطلب


ادامه نوشته

شانه شرقي سركچال

مجموعه قلل سرکچال در رشته کوه البرز مرکزی و با امتداد شرقی – غربی واقع شده است . خط الراس منتهی با این قله ها از سمت غرب به قله کلون بستک رسیده و از شمال آن به هرزه کوه و برج و خلنوو... می رسد . ارتفاع قلل سرکچال به ترتیب 4124 ، 4152 و 4210 متر از سطح دریا است .

حد فاصل روستای شمشک و لالون گردنه ایست بنام لجنی که پناهگاهی در ارتفاع 3500 متری به همین نام در این محل احداث شده است .مسير نرمال صعود به قلل سركچال از روستاي سپيدستون شمشك مي باشد

ادامه نوشته

توچال پر ماجرا


روز پنجشنبه کلاً درس می خواندم و برای جمعه مردد بودم که کوه بروم یا به درس های عقب افتاده ام برسم. 100 بار گفتم آینده ات مهم تره بشین و به درست برس و 100 بار دیگه در جواب خودم گفتم  برنامه داری ،نری ضعیف میشی.خلاصه تصمیم گرفتم به هفت خوانی برم.شب پدر خانومم تماس گرفتند و گفتند صبح کجایی.گفتم احتمالاً هفت خوانی.گفت با این تعطیلات  و ترافیک جاده چالوس اون سمت نری بهتره.بیا بریم توچال.گفتم حال و حوصله توچال و مخصوصا رد شدن از دربند و دیدن آدم های عجیب و غریبی که جمعه ها از دربند تا کافه رجب ولو هستند رو ندارم.می خوام  دورو برم خلوت باشه.شاید برم دارابادبه توچال.گفتند من هم می یام.گفتم نه برای شما یک روزش ممکنه کمی سنگین باشه.خلاصه بعد از کلی صحبت و برشمردن محاسن توچال تصمیم گرفتم  من هم برم توچال.بد هم نبود از پاییز پارسال توچال نرفته بودم.قرار شد صبح زود حرکت کنند و من هم دیر تر برم در طول مسیربهشون برسم.چون اون ساعتی  که کوهنورهای قدیمی حرکت می کنند من حتی نمی تونم از تختخواب بلند شم.

با توجه به اینکه این چند روز تنها بودم به وضعیت غذاییم نرسیده بودم و عملا شیر و میوه جایگزین وعده های غذاییم شده بود.تصمیم گرفتم برای جمعه کمی غذا درست کنم.تا آخر شب مشغول آشپزی و جمع و جور کردن وسایل بودم.صبح جمعه بیدار شدم و به سمت دربند حرکت کردم.ساعت 6:55 از مجسمه حرکتم را آغاز کردم و از پس قلعه به سمت شیر پلا رفتم.تصمیم داشتم بدون توقف و خوردن و آشامیدن در طول مسیر به قله بروم و روی قله از خودم پذیرایی کنم.ساعت 8:30 بود که بالاتر از شیر پلا موبایلم زنگ زد.گوشی را برداشتم.پدر خانمم بود که سراغم را می گرفت.گفتم بالاتر از شیرپلا هستم شما کجایید.گفت من داخل شیرپلا هستم خسته ام و حال قله آمدن را ندارم.گفتم اگه لازمه من برگردم.گفت نه من حالم خوبه تو صعود کن از همین مسیر برگرد تا از شیر پلا تا پایین رو با هم بریم.قبول کردم و با صعودی بی وقفه به خط الراس منتهی به قله رسیدم.3 تا 4 دقیقه تا قله فاصله داشتم.موبایلم زنگ خورد.شماره ناشناس بود.اول گفتم ولش کن وقتمو می گیره.بعد گفتم ممکنه همسرم باشه که از پراو با شماره بچه ها تماس می گیره.گوشی رو برداشتم

صدا:الو آقای اسکندری

بله بفرمایید

صدا:شما داماد آقای شهبازان هستید

بله شما؟؟؟

صدا:من از امداد و نجات شیر پلا تماس می گیرم.پدر خانمت دچار حمله قلبی شده و وضعیتش وخیمه.هر جا هستی سریع خودتو به ما برسون الان هلی  کوپتر می یاد .شما هم باید باهاش باشی تا همراهش بری بیمارستان.

گفتم آقا من قله توچالم بال ندارم که پرواز کنم بیام شیر پلا

صدا:دیگه من نمی دونم و قطع کرد.

تو تمام سالهای کوهنوردیم در فرود از کوه بسیار آرام می آمدم و مراعات زانو هایم را می کردم.اما الان شرایط فرق می کرد.با تمام توانم می دویدم.خودم از شتابی که در سرازیری گرفته بودم وحشتزده شده بودم چون اگر به هر دلیلی تعادلم را از دستمی دادم قطعاًآسیب جدی می دیدم.سریع تر از چیزی که فکر می کردم به سیاه سنگ و شیر پلا رسیدم.(کمتر از یک ساعت).نفسم بریده بود و گلویم خشک شده بود.صدای قلبم را می شنیدم.مخصوصا اینکه در طول مسیر صعود هم بی وقفه و سریع بالا رفته بودم و و در کل از زمان حرکت از دربند تا بازگشت به شیرپلا اصلا آبی مصرف نکرده بودم و توقفی نداشتم.همان لحظه صدای هلی کوپتر در فضا پیچید و روی باند فرود آمد.سریع سوار شدیم و به بیمارستان میلاد رفتیم.قضیه به خیر گذشت و پدر خانمم چند روزی در سی سی یو بیمارستان میلاد بستری خواهد بود

تو این برنامه بخت و اقبال با من یار بود که همراه ایشان به هفت  خوانی نرفتم.اگه این حمله قلبی در اونجا رخ می داد و نه امداد گری بود و نه هلی کوپتر ،نمی دانم  داستان به کجا ختم می شد.








از اينجا برگشتم

هواي آلوده تهران (عكس از داخل هلي كوپتر)