گزارش صعود به قله کمونیزم(به قلم استاد محمد نوری)- قسمت چهارم

 

مسیر فرود و صعود یکی است. چادر آبی رنگ تیم درکمپ 5300 در زیر پایمان چون نقطه ای بر گستره سفید رنگ یال برفی مسیر برگشت به چشم می آید. به اولین پله شکاف یخی برای فرود می رسیم. با کمک یومار به حمایت از خویش در حال فرود می پردازیم و با حرکتی آهسته و همراه با احتیاط لازم پایین می رویم. جای پاهای متعدد طاقچه مانند ویخ زده بر روی دیواره یخی کمک فراوانی به فرود ما می کند. کمک گرفتن از تبر یخ برای تعادل و نیش های کرامپون الزامی است. دره ها و پرتگاههای دو طرف یال شیب دار و پر برف از بالا به نظر ژرف تر و ترسناک می آیند. با کوچکترین اشتباه و غفلتی در هر گام خطر سقوط به کام مرگبار این ژرفاهای یخزده و منجمد را به همراه دارد. شکاف ها، نقاب ها، برج های یخی، یال های سراسر یخ و برف، دیواره های لخت سنگ و یخ و دره های عمیق همه و همه در ابعادی عظیم و وسیع و حیرت آور شکل گرفته اند و خطرات و نیز خاطراتی در دل خویش نهفته اند. تلاش بی وقفه امروز برای رسیدن به کمپ 5800متر و سرعت عمل و سعی رسیدن به افراد تیم که از کمپ اول زودتر سرازیر شده اند و همزمان رعایت نکات ایمنی و احتیاط هر سه نفرمان را به تقلا و سکوت واداشته است و تنها صدای خرد شدن یخ ها زیر گام های یکنواخت بچه ها و صدای نفس زدن تند تند خودم را می شنوم. گاه گاهی عباس با کلمات "بجنب" یا "مواظب باش" تاکیدی مکرر بر سرعت عمل و احتیاط مضاعف دارد. او تنها کسی است که از تیم ما تجربه بالای 6000 را دارد ولی من و رسول این نخستین صعود تا ارتفاع 5800متری مان است. با آموزش های دکتر از تئوری انطباق من هر آن در ارتفاع بالا منتظر ظهور عوارض ارتفاع گرفتگی در خودم بودم و گاهی به خود تلقین می کردم که حالا دیگر عارضه نصیب من خواهد شد ولی هیچ خبری نبود و من باورم نمی شد. یکبار سرم را به شدت تکان دادم تا متوجه شوم آیا مغرم در جمجمه ام لق می خورد یا نه؟ سپس از خیالات و حرکات خودم ناخود آگاه خنده ام گرفته بود.

به کمپ 5300 رسیدیم.بچه ها خیلی تر و تمیز چادر سه نفره و دو نفره ای را جمع کرده و با وسایل داخل آن خوابیده بودند و ضمن محکم کردن آن ها با چند پرچم نیز حدود چادر را مشخص نموده بودند تا کسی بر روی آن گام ننهد. ما نیز بلافاصله به سوی چادر های 5100 متر در زیر شیب تند یخی سرازیر می شویم. اینجا نیز با کمک یومار و البته سریع تر از مسیر های بالادست فرود می رویم. با سرعت به کمپ 5100 می رسیم و اندکی از آب های حاصل از ذوب یخ ها را جمع کرده و می نوشیم. اکنون بسیار سرحال و گرسنه و پر اشتها هستیم و خوشحالی ما این است که پس از دو روز تلاش همراه با موفقیت و طبق برنامه ضمن انطباق و هم هوایی، هم اکنون به سوی پایین دست ها و غذای گرم رستوران و حمام آب گرم و استراحت دو روزه سرازیر می شویم و تا چند ساعت دیگر از این همه امکانات برخوردار خواهیم شد. از این نقطه (5100 متر) به پایین با توجه به شناختی که دیروز هنگام صعود از مسیر پیدا کردیم دیگر احتیاج به کرامپون ها نداریم و حتی اگر برف تازه هم ببارد باز می شود از مسیر صعود شده دیروز با کفش های بدون کرامپون هم تا کمپ 5100 متر صعود نمود. بنابراین هر سه کرامپون و چکش یخ ها را در گوشه ای پنهان می کنیم و اندکی راحت تر فرود از مسیر تیغه ی سنگی ریزشی پایین دست را پیش می گیریم. حال دیگر بدون کرامپون که در شیب های برف و یخی محال است بتوان حرکت کرد، بر روی این تیغه ها و مسیر های پر پیچ و خم آن سرعت عمل بیشتری داریم. با فرود سنگ به سنگ و پشت سر نهادن تیغه سنگی به ابتدای شیب برفی تراس منطقه خطر ریزش بهمن ها می رسیم. بر اثر ریزش های متعدد امروز شکل منطقه تغییر کرده است و اثری از پرچم های راهنما نیست. یکی از آنها را که واژگون شده و در زیر کلوخه ای از یخ افتاده بود را پیدا می کنیم و دوباره آن را برپا می کنیم. قسمت های پر شیب تر این تراس را می توان با کفش سُر خورد و اسکی کرد و سریع فرود رفت. با پایان یافتن شیب برفی پا بر روی یخ های یک پارچه و قاچ خورده یخچال والترو می نهیم. قالب های بزرگتر قطعات یخ و برف سفت و منجمد، دامنه ی گسترش بهمن های تازه ریخته شده را تا میانه یخچال گسترش داده اند. در سطح یخ ها آب از هر طرف به فرودست ها جاری است و به داخل شکاف های عمیق عرض یخچال می ریزد و در برخی جاها با به هم پیوستن آب ها جوی های بزرگتری تشکیل شده که با حرکت مارپیچی بر روی یخ های سبز رنگ مسیر باز کرده اند و به کنار یخچال کشیده شده اند و به زیر تخته سنگ های یخچالی و سنگلاخ های کناره یخچال والترو فرو می روند.

پس از طی کردن عرض یخچال و عبور و دور زدن باریکه سنگ و یخی کناره دیگر یخچال در محل تلاقی دو یخچال عظیم والترو و مسکوینه به قرارگاه کمپ اصلی می رسیم. چیزی به ساعت صرف شام باقی نمانده. پس از تعویض لباس ها به رستوران می رویم و شامی دلچسب و نوشیدنی های گرم را به معده گرسنه و کام تشنه خویش سرازیر می کنیم. طبق برنامه تنظیمی ما دو روز جهت استراحت و تجدید قوا و آماده نمودن تدارکات غذایی در پیش داریم و سه شب برای خواب در رختخواب گرم بر روی زمین خشک.

دسته جمعی به چادر گروهی خویش برمی گردیم وبه صحبت پیرامون برنامه می پردازیم و برنامه صعود نهایی را پی ریزی می کنیم. چند یادداشت کوتاه از بحث و گفتگوی شب اول پس از صعود مقدماتی برداشته ام که بدین شرح است. عباس آغازگر سخن است و تکیه بر این نکته دارد که حال که ما عمده بارمان را در کمپ دوم (5800متر) انبار کرده ایم و در صعود بعدی البته پس از دو روز تجدید قوا با بار کمتر و حرکتی شاداب تر می توان یک روزه به قرارگاه اول در ارتفاع 5300متر صعود نمود و روز دوم نیز با صعود به قرارگاه دوم (5800متر) می شود شب را در آنجا سر کرد و سپس با صعود به قله کیروف و سرازیر شدن به کفی برفی (فیرن پلاتیو) به 6100متر رسید و در ادامه راه به صعود یکسره تا قرارگاه های بعدی پرداخت. ترتیب قرارگاه های بعدی ما چنین خواهد بود:

روز اول: قرارگاه اول 5300متر و شب مانی

روز دوم: قرارگاه 5800 متر و شب مانی

روز سوم: با صعود تا قله 6300متری کیروف و سرازیر شدن به کفی فیرن به ارتفاع 6100متر می رسیم و شبمانی و هم هوایی در ارتفاع 6100متر

روز چهارم: صعود تا قرارگاه 6900 متر در گردنه قله دوشنبه و برگشت به قرارگاه سوم 6100 و در آخر برگشت به قرارگاه اصلی

من درخواست تصمیم گیری گروه راجع به کسانی که احتمالا در ارتفاع بالاتر نتوانند ادامه راه بدهند را می خواهم بدانم و همچنین نظر دسته جمعی بچه ها را راجع به کیفیت و چگونگی غذا و نوشیدنی های برنامه آینده خواهان هستم و می پرسم و می گویم اشتباه برنامه دو روزه مقدماتی در این بود که ما مداوم آنطوری که باید نخوردیم و نیاشامیدیم و اصل حداقل سه لیتر نوشیدن آب در شبانه روز برای یک نفر را در نظر نگرفته بودیم و تاکید می کنم در وعده های غذایی خویش تنوع در خوردن و نوشیدن را رعایت کنیم تا دچار سوء ذایقه و تغذیه نگردیم.

رسول تاکید می کند قدر وقت و فرصت را بدانیم و از این فرصت بدست آمده حداکثر استفاده را ببریم، چون حال و هوای کوهستان قابل پیش بینی نیست و فرصت از دست می رود. مسعود درخواست می کند طرح ریخته شده  برای آینده را جزء به جزء روشن کنید و ما را نیز در جریان کل برنامه قرار دهید و خطاب به جعفری می گوید رعایت اعتدال و خونسردی در امور بهتر است و ادامه می دهد بچه ها چون بدون کار و مسئولیت مانده اند می خواهند آنها نیز در کارها دخالت کنند چون تقسیم وظایف و تفویض امور به خوبی انجام نشده است. من می گویم هر کس در حد توانش به تیم کمک کند. فعلا دستور کار امروز ما پخت و پز و آماده سازی و تقسیم بندی تدارکات روزهای صعود آینده است. دکتر جلال می گوید باید سعی شود وبال گردن تیم نباشیم، بلکه تا می توانیم کمک کنیم و همدیگر را حمایت کنیم. از مواد غذایی به نحو احسن استفاده کنیم و در وزن و حجم و کیفیت آن دقت نظر داشته باشیم تا هم اینکه کم نیاوریم و هم بار اضافه حمل نکنیم و در ادامه پیشهاد می دهد راجع به گرفتن دو نفر راهنمای بالای 6100 متر بچه ها نظر بدهند. من مخالفم و می گویم راهنما برای چه؟ دکتر پیشنهاد می دهد دو تیم مستقل و مجزا حرکت کنند و علت را اختلاف در سرعت و توان صعود نفرات بیان می کند.

جواب مسعود راجع به برنامه ی صعود اصلی و کیفیت و چگونگی هم هوا شدن و روزهای برنامه را من توضیح می دهم. البته با برداشتی آزاد از روی برنامه ی از قبل تعیین شده سازمان خدمات دهنده آلپ نوروز، بدین شرح:

روز اول 1200 متر صعود، روز دوم 500متر صعود، روز سوم 400 متر صعود و 200 متر فرود، روز چهارم 800 متر صعود مشکل، روز پنجم 600متر صعود و بلافاصله 1400متر فرود(روز صعود قله)، روز ششم 2000متر فرود تا کمپ اصلی.

دکتر جلال توضیح می دهد که برای هم هوایی روز اول  صعود به نقطه  اوج آن روز و برگشت برای خواب به نقطه اوج روز قبل و روز بعد مجددا صعود تا نقطه اوج این روز و برگشت برای خواب به نقطه اوج روز قبل بهترین شیوه هم هوایی است. در ضمن دکتر جلال مسئولیت انتخاب و بسته بندی  تدارکات دارویی و بسته کمک های نخستین و نیز تجهیزات پزشکی همراه خویش را خود بر عهده گرفت.

تدارکات غذایی که باید برای صعود در نظر می گرفتیم: ما طبق برنامه ریزی خود  جهت شش نفر صعود کننده برای مدت هشت روز صعود و فرود اقلام زیر را در نظر گرفتیم و آن را در بسته بندی های هر وعده جداگانه که به صورت کیسه های کوچک بند دار دوخته ایم بسته بندی کرده و برروی هر کیسه نام روز و نوع وعده غذایی را می نویسیم و برای جلوگیری از پیش آمدن حالت یک نواختی در غذاها به مسئله تنوع و تعداد خوراکی و نوشیدنی توجه داشتیم. چند نکته مهم را که در مورد مواد غذایی مصرف شونده در کوهستان می دانستیم  در اینجا به کار گرفتیم مثل:

1- تنوع در نوشیدنی ها و سوپ ها جهت رعایت اصل آشامیدن 3 لیتر آب در روز برای هر نفر در ارتفاعات

2- تنوع در مصرف غذاهای اصلی و چاشنی ها و مکمل های غذایی جهت ایجاد اشتها

3- پر انرژی بودن و خوش گوار بودن غذاها و مکمل های غذایی جنبی

4- تاکید بر خوردن و آشامیدن سه وعده غذای اصلی و مصرف تنقلات و نوشیدنی همراه، به دفعات مکرر در طول روز صعود

5- رعایت کم حجم بودن و کم وزن بودن بسته های غذایی و توجه به نکته ی عدم فساد پذیری غذاها در طول مدت اجرای برنامه

6- و از همه مهمتر مسئله باب ذایقه بودن و خوش خوراکی غذاها و همچنین سهل الوصول بودن آنها و نیز به آسانی آماده شدن آن برای مصرف بود که به این دلیل با بچه ها هم در مورد انتخاب نوع غذا و نوشیدنی و تنقلات و مکمل و ...مشورت کرده بودیم. البته در مواقع خرید کالا و تدارکات بعضی از نکات از جمله: گرانی، کمی وقت، فرصت کم برای خرید و شرایط بازار ما را از دسترسی به خواسته هایمان دور نگه داشته بود و فعلاً باید با آنچه داشتیم و همراهمان بود می ساختیم.

صورت صبحانه برای 8 روز به تعداد 6 نفر عبارت بود از شیر خشک پودر، شیر عسل قوطی، مغز گردو، پودر کاکائو، کره بادام زمینی، عسل بسته ای، نعنا خشک بسته ای، چای کیسه ای، قهوه فوری پاکتی، هل و زعفران، پودر دارچین، پنیر لیقوان، پنیر بسته ای، قند و شکر، بیسکویت کرم دار، مربا بسته ای

 و برای نهار روز اول و هشتم: زیتون شور و سیر حبه ای، تنقلات مکمل، نوشیدنی گرم و در آخر گز برای دسر بعد از غذا. نهار دوم و پنجم: کنسرو خوراک مرغ، سیر، نان لواش، زیتون، نوشیدنی و گز یا خرما. نهار روز سوم و هفتم: کنسرو خوراک بادمجان و قورمه سبزی، نان لواش، زیتون و سیر، گز، نوشیدنی گرم. ناهار روز چهارم و ششم: کنسرو ماهی، لواش، سیر و زیتون، نوشیدنی و گز.

برای خوراک بین راه و مکمل های غذایی : کمپوت مختلف آناناس و گیلاس و هلو را در نظر گرفته بودیم و تنقلات کامل و متنوع را نیز هر نفر به دلخواه برای خود برداشته بود. یک لوله کوچک کالباس (سالامی) هم برای بین راه در نظر گرفته بودیم. جهت نوشیدنی های سرد و گرم قمقمه های بین راه: پودر اومالتین یا شربت پودری با سه طعم مختلف و پودر سکوئیک را در نظر گرفتیم و برداشتیم.

برای شام شب اول و پنجم: سوپ جو و سوپ رشته فرنگی، رشته فرنگی، رب، پیاز داغ، کره، لیمو، قرص سوپ، سیر، نان خشک و چای. شام دوم و چهارم: سوپ قارچ، رشته، رب، پیاز داغ، قارچ، کره، قرص سوپ، نان خشک. شام سوم و هفتم: سوپ پیاز، نخود سبز، رشته، رب، سبزی، پیاز داغ، روغن، قرص سوپ، نان خشک، سیر، چای. شام ششم و هشتم: کشک زرد (کشک زرد نوعی سوپ پودری یا آش محلی آماده و سهل الوصول است که در خراسان جنوبی و سیستان متداول است)، رب، پیاز داغ، کره، سیر، نان خشک، نوشیدنی گرم، خرما.

به اقلام فوق تعداد 15 عدد پرچم راهنما و تعداد سه دستگاه بی سیم تاکی واکی پر قدرت و یک عدد باطری یدکی آن ها و همچنین کرم و لوسیون محامظ پوست و ماسک آفتاب را اضافه کردیم.

دوربین فیلم برداری وی 8 که جهت ثبت تصاویر به همراه داشتیم در کمپ اصلی در حین فیلم برداری از مراسم برافراشتن پرچم گیر کرد و دیگر کار نکرد و تعمیر کار فنی کمپ اصلی هم نتوانست آن را به راه بیاندازد. ما که دیگر نمی توانستیم ازجریان صعود خود فیلم بگیریم تصمیم گرفتیم 6 دوربین عکاسی را برای ثبت عکس و اسلاید به کار ببریم و دست پر به ایران برگردیم. بچه ها هم همت کردند و مقدار زیادی فیلم های خام و عکس و اسلاید به همین منظور برداشتند.

بر روی بسته های غذایی نام کمپ های مربوطه را جهت مصرف در آن روز و جاگذاری برای روزهای برگشت به خاطر سهولت کار به ترتیب زیر نوشتیم:

صبحانه هشت وعده: کمپ 5300 دو وعده، کمپ 5800یک وعده، کمپ6100سه وعده، کمپ 6900یک وعده

شام هشت وعده: کمپ 5300 دو وعده، یکی برای مصرف و یکی برای شام شب هفت در برگشت، کمپ 5800 یک وعده برای شب دوم و یک وعده اضطراری، کمپ سوم سه وعده برای شب سوم و چهارم و شام ششم در برگشت برای جاگذاری، کمپ چهارم دو وعده برای شام پنجم و یک وعده اضطراری.

نهار 9 وعده: کمپ یک برای مصرف و نهار هشتم برای جاگذاری در برگشت، کمپ دوم یک وعده مصرف نهار دوم در بین راه، کمپ سوم دو وعده برای مصرف نهار سوم مصرف و یک وعده جاگذاری برای برگشت، کمپ چهارم دو وعده برای مصرف نهار چهارم و سه وعده اضطراری.

تنقلات را نیز بچه ها به دلخواه خود برچیده و به صورت شخصی برای 8 روز مکمل غذایی با خود برداشته بودند.

پس از دو روز استراحت و تجدید قوا و آماده نمودن بارهای خویش در کمپ اصلی، صبح روز بعد با کوله هایی از قبل آماده شده، پس از صرف صبحانه ای کامل در رستوران به سوی بلندی های مقصد به راه می افتیم. در صعود قبلی از همین مسیر با وجود اینکه کوله ها سنگین تر بود اما خیلی سریع خود را به کمپ اول رسانده بودیم و این بود که چند ساعتی وقت اضافه آورده بودیم. اما این بار هیچ شتابی به خرج ندادیم و خیلی راحت و با آرامش خاطر حرکت کردیم و با عبور از کناره های یخچال والترو و قطع عرض آن و صعود از شیب زیر ریزشی های بهمن خیز و پس از آن با عبور از تیغه ی سنگی به کمپ 5100 متر رسیدیم. ضمن استراحت در آنجا نهار روز اول را دسته جمعی  صرف کردیم و چای داغ را بر روی آن نوشیدیم و پس از صرف نهار چون هنوز چند ساعت دیگر از روز را فرصت داریم در زیر آفتاب دلچسب بعد از ظهر دراز می کشیم و حمام آفتاب می گیریم. سرانجام تصمیم به ادامه صعود از شیب تند یخی بین کمپ 5100به کمپ 5300متر می گیریم. چکش یخ ها و کرامپون های جاسازی و پنهان کرده در این قسمت را از مخفیگاه بیرون می کشیم و دست و پای خویش را به آنها جهت درگیری با شیب یخی بالا سر مجهز می کنیم. حال ما آماده صعودیم، آن هم از شیب های تند یخی که به موازات هم چند رشته طناب فرسوده سفید رنگ از بالا آویخته دارد و هر کدام در چند متر به چند متر در زیر یخ مخفی شده و یا سراز برف و یخ به در آورده اند و ما را بارها مجبور به باز کردن و دوباره بستن یومار جهت حمایت می کنند. این بار همچون دفعه پیشین این شیب یخی را با کمک گرفتن از طناب های ثابت کار گذاشته شده در مسیر به وسیله یومار صعود می کنیم و در پایان روز به کمپ 5300 متر می رسیم و برای شبمانی به داخل چادر هایی که در صعود قبلی به اینجا حمل کرده ایم و هم اکنون بلافاصله آن ها را برپا کرده ایم می خزیم. در کل روز هوا آفتابی و آرام بود و هیچ گونه مشکلی نداشتیم. عصر هنگام اندکی وزش باد داریم که چندان آزاری جز سر و صدای چادرها ایجاد نکرد. پس از درست کردن نوشیدنی داغ و صرف آن شام اول را که شامل سوپ جو با مخلفات اضافی است به همراه نان خشک و سیر می خوریم. بچه ها برعکس صعود پیشین این بار اشتهای خوبی دارند و از مقدار کم مواد غذایی در هر وعده گله دارند! از وعده ی غذای اضطراری مقداری نان و چاشنی برمی داریم و مصرف می کنیم. فعلا بهتر است تا آنجا که اشتهای دوستان می طلبد خورد و نوشید. پس از شام، پشتبند آن چای داغ می نوشیم. مخصوصاً که در این ارتفاع یخ زده و در داخل چادر و در کنار دوستانی که سرحال و پر شور و یکدل  مصمم اند تا همپای هم کاری را انجام دهند لذتی صد چندان دارد. مسئولیت کار با چراغ بنزینی و آماده کردن آب و شام و پخت و پز را از همان اول کار عباس بر عهده گرفت، " دستش درد نکند و دست مریزاد".

یکی از دو چراغ بنزینی که بدان دل بسته بودیم در همین ابتدای کار خراب شد و از کار افتاد. باید آن را در همین کمپ جا بگذاریم و از خیرش بگذریم. ولی چراغ یدک داریم. انگار بنزین های اکتان بالای مخصوص سوخت هلی کوپتر که البته تاریخ مصرف آن نیز گذشته چندان مناسب مصرف در چراغ های بنزینی نیست (سوخت را از BC و از شرکت آلپ نوروز گرفتیم)، هر چند زمان استفاده از چراغ های بنزینی هم سر آمده ولی فعلا ما باید به جای چراغ های سبک و تمیز گازی  EPIکه بی درد سراند و قابل اطمینان، اجباراً با این نوع چراغ های پر درد سر و غیر قابل اطمینان بسازیم، " چه کند بی نوا همین دارد".

صبح روز بعد پس از بیداری و جمع و جور کردن خود برای صرف صبحانه آماده می شویم. آب برای درست کردن شیر عسلی و کاکائو به سختی گرم می شود. چراغ های بنزینی کماکان اشکال دارد و خوب کار نمی کند. عباس همچون تعمیر کاران دست و بالش سیاه شده است که موجب عصبانیت خودش و دست آویزی برای خنده ما شده است. شیرینی و بیسکویت بخوبی خورده می شود و پنیر لیقوان بسیار خوش خوراک است ولی از مربا و پنیر بسته ای چندان استقبالی نمی شود. چای را هم با عسل می نوشیم. با جمع کردن وسایل و یک تخته چادر که برای کمپ بالاتر نیاز داریم و با جا گزاردن یک تخته چادر سه نفره دوپوش معمولی و مقداری بسته مواد غذایی جهت استفاده در برگشت، کمپ اول را به مقصد صعود به کمپ های بالاتر که اولین آن در ارتفاع 5800 قرار دارد ترک می کنیم. در صعود قبلی مقداری تجهیزات گروهی را به آنجا حمل کرده ایم. مسیر ما در جهت جنوب و از گردنه یالی است که به قله کیروف به ارتفاع 6350متر ختم می شود و یالی است پوشیده از برف یخ زده با شیب تند و پلکانی که شکاف های یخی عمیق با دیواره های یخی عمودی، پله های این پلکان را تشکیل می دهند و تمام عرض یال را یک باره بریده اند و راه را بر صعود کننده بسته اند و ما ناچار باید در نقطه ای آنرا صعود کنیم که این نقاط را صعود کنندگان قبلی با طناب ثابت از بالا آویخته مشخص کرده اند که ما هم ضمن صعود و مشخص کردن کارگاه ها و ترمیم حمایت های میانی آن، با نصب پرچم های راهنما حدود آن را مشخص تر می کنیم تا در هوای خراب احتمالی نیز در یافتن آن ها دچار مشکل نگردیم. این پیشانی های عمودی یخی شکاف ها اکثرا با قندیل های فراوان و بسیار زیبا و دیدنی تزئین یافته است و انسان را حتی در نیمه ی راه صعود از دیواره ی عمودی و خطرناک یخی آن به توقف و تماشا وا می دارد!

در بین راه از تنقلات همراه خویش استفاده می کردیم. تنقلاتی که بچه ها به دلخواه خویش انتخاب کرده بودند و همراه داشتند. من هم بیشتر آبنبات و گز را ترجیح می دهم و همچنین آلوی سیاه را ضمناً .

آب نبات ویکس و آدامس هم برای تازه و مرطوب نگه داشتن دهان و گلو از ملزومات است. با عبور از یک یک شیب های برفی و شکاف های عمودی یخی این اختلاف ارتفاع 500 متری دو کمپ اول و دوم 5800متر را در طول روز طی می کنیم. کار صعود از مسیر کوتاه امروزمان نسبت به مسیر طولانی دیروز بسیار مشکل تر است.سرانجام و عصر هنگام به محل قرارگاه دوم می رسیم. ارتفاع 5800متر است و جایی است بسیار کوچک و پر شیب، به طوری که چادرها را نمی توانیم کنار هم برقرار کنیم. به ناچار با آماده کردن و مسطح نمودن جای چادرها با اختلاف سطح حدود یک متر از یکدیگر دو چادر نزدیک به هم برقرار می کنیم. این کمپ دوم ما در ارتفاع 5800خواهد بود. در پایان کار به استراحت می پردازیم. نهار و شام را پشت سر هم و با اشتها می خوریم. نهار کنسرو ماهی تن است با نان لواش خشک و زیتون شور و سیر. در نتیجه اشتهای خوب بچه ها نان کم می آوریم و از شام رزرو امانت می گیریم. پس از نهار نوشیدنی داغ می نوشیم و بلافاصله شام را که سوپ قارچ می باشد آماده کرده و می خوریم. این برای همه ما (بجز عباس) برای اولین بار است که در ارتفاع 5800 متر می خوابیم. به راحتی شب را می خوابیم. صبح روز بعد برای صبحانه شیر عسل و چای و نان گردویی و بیسکویت کرم دار کاکائویی و مربا و پنیر بسته ای داریم. یک سفره مفصل! پنیر ایرانی چون خوش خوراک و باب ذایقه بچه ها بود به زودی تمام شده و تهش بالا آمده است. پس از صرف صبحانه با جمع آوری یک چادر و بر جا گذاردن چادر دیگر در همین کمپ به ادامه ی صعود می پردازیم. مسیر را به سوی قله کیروف با ارتفاع 6300متر ادامه می دهیم. کل این مسیر که از یخچال والترو شروع شده و به قله کیروف ختم می گردد و مسیر عادی و نرمال محسوب می گردد به مسیر برودکین (brodkin) مشهور است و تا انتهای یال یعنی زیر قله مسیری پر شیب بوده و سپس از سمت چپ قله با تراورسی جالب و از بالای شیب های بسیار تند لبه تراس مانند کفی فیرن (firn – plativ)و از سمت شرق قله کیروف به داخل گودی قبل از کفی فیرن یعنی 200 متر پایین تر می پیچد. دو نفر از بچه ها که برای هم هوایی و انطباق خویش با ارتفاع احتیاج به زمان بیشتری دارند در چادر می مانند و چهار نفر دیگر با کوله های نسبتا سنگین به صعود ادامه می دهند. هدف امروز ما رسیدن به کفی فیرن در ارتفاع 6100متری است و برای رسیدن به کمپ بعدی باید حدود 400 متر صعود کنیم و سپس 200 متر فرود برویم و از سمت دیگر به دشت برفی موسوم به کفی فیرن برسیم.

 

از این رو تا حدود زیر قله کیروف صعود می کنیم و سپس از آنجا به سمت چپ می پیچیم  و از زیر شیب پایین دست قله فرعی با تراورسی نسبتا خطرناک و از لبه بالایی پرتگاه های زیر پایمان به سمت شرق قله کیروف 6350متر می رویم واز طریق شیب ملایم و طولانی یال شمال شرقی قله کیروف با کم کردن حدود 300متر ارتفاع به دشت برفی زیر پایمان سرازیر می شویم.

طبق برنامه ی متداوله، اکثر تیم های صعود کننده به قله کمونیزم قرارگاه خویش را در این دشت وسیع و مناسب برقرار می کنند. ما نیز طبق برنامه همین منظور را داریم. بچه ها شیب برفی کفی فیرن را پیش می گیرند و چون هنوز وقت زیادی از روشنایی روز را در پیش داریم کوله پشتی خویش را در بالای شیب بر زمین می گذارم و آن را ثابت می کنم و با موافقت سرپرست تیم (عباس) بدون کوله و فقط با یک رشته صد متری طناب مسیر تراورس را با احتیاط تمام به عقب برگشته و با سرازیر شدن از شیب تند قله کیروف به کمپ 5800متر برمی گردم و به همراه دونفری که در کمپ مانده اند به طرف بالای شیب راه می افتم. چون این دو نفر هنوز از تاثیرات ارتفاع رهایی نیافته اند برای آسانی کار وسایل همراه را درون کوله ریخته و به دوش می کشم. قبلاً در موقع فرود برای کمک بیشتر به صعودمان شیب تند زیر مسیر تراورس را با طناب یکصد متری ثابت گزاری کرده ام. هر سه نفر به آرامی با رسیدن به محل طناب ثابت از یومار جهت کمک به صعود خویش یاری می جوییم و پس از رسیدن به بالای طناب ثابت مجدداً مسیر تراورس را نیز به صورت ضربدری و با حمایت از یکدیگر طی می کنیم و پس از اندکی استراحت در انتهای تراورس و تماشای برج های یخی زیر پایمان به سمت پایین و به سوی دشت برفی فیرن در زیر پایمان حرکت می کنیم. با رسیدن به کوله پشتی خود که موقع برگشتن در اینجا نهاده ام استراحتی دیگر برای نقس تازه کردن ضروری می گردد. از اینجا هر کس کوله خویش را به دوش می گیرد و من نیز کوله ی خود را برداشته و دسته جمعی سرازیر می شویم. بچه ها را که جلوتر رفته بودند پایین دست می بینیم. آنها عرض دشت برفی را طی کرده و در ابتدای شروع یال منتهی به قله دوشنبه در آن سوی دشت برفی در حال برپا کردن چادر های ما در قرارگاه سوم و در ارتفاع 6100مترهستند و با دیدن فرود ما یکی یکی کارها را رها می کنند و برای استقبال و احتمالاً گرفتن کوله ها و کمک به طرف ما می آیند. اولین نفر رسول است که به ما می رسد و کوله زرخواه را می گیرد و دومین نفر مسعود است که کوله مرا می گیرد و من  که خسته شده ام حال بدون کوله پشتی سنگین به راحتی و با احساس سبک تر شدن به قرارگاه برپا شده تیم ایران با دو چادر در مرکز کفی وسیع  و یکپارچه برفی فیرن می رسم. چادر های کمپ 3 در ابتدای شروع یال مسیر قله برپا شده اند. ضمن استراحت به باز کردن کرامپون ها و کفش ها و تخلیه کوله و تعویض لباس می پردازیم.

                     ادامه دارد...

 

این کویر دیگر زیبا نیست...

کویر را با سکوتش می شناسیم. با آسمان پر ستاره و شب های سردش . تصمیم داشتیم شبی را میهمان سکوت و آسمان پر ستاره ی کویر باشیم. بهترین  و نزدیک ترین گزینه کویر مرنجاب  کاشان بود. پنج شنبه 94/8/22به سمت کاشان حرکت کردیم. ابتدای جاده خاکی منتهی به مرنجاب دکه ای شبیه ایست بازرسی گذاشته بودند  و جلو ماشین را گرفتند. برایم تازگی داشت. نگهبان آنجا درخواست مجوز کرد. مجوزمان را نشان دادیم. گفت باید با میراث فرهنگی هماهنگ می کردید. گفتم ما برای دیدن میراث فرهنگی به اینجا نیامده ایم و هدف ما دیدن کویر است. با هزار ناز و زیر لفظی گفتند چون از راه دور آمده اید20/000هزار تومان ورودی را بدهید و بروید اما بار بعد حتما با میراث فرهنگی هماهنگ کنید. نا خود آگاه یاد شعر محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت افتادم. حکایت ورودی ما حکایت  مصرع " گفت دیناری بده پنهان و خود را وارهان " بود.

درد میراث فرهنگی درد جیب دردی است نه درد فرهنگ ...

از سال 87 به مرنجاب نرفته بودم. جاده را کاملا تیغ انداخته بودند و عریض کرده بودند. به کاروانسرای مرنجاب رسیدیم. سه اتوبوس و چند مینی بوس و تعداد زیادی سواری کنار کاروانسرا پارک بود. اینجا بیشتر شبیه رستوران های بین راهی بود تا کاروانسرای  باستانی که حفاظت از آن قلب میراث فرهنگی را به درد بیاورد. همزمان با ما اتوبوسی که تعدادی دختر و پسر جوان را به اینجا آورده بود هم رسیدند. احتمالاً زیادی در دنیای بسته و ساکت خودم سیر می کنم و متوجه پیشرفت های فرهنگی عظیم اخیر نشده ام. ظاهر طبیعت دوستان چقدر تغییر کرده... بوی انواع ادکلن و سیگار در هم آمیخته بود. اما بوی دیگری هم می آمد. بوی حشیش بود. ظاهرا این دوستان که وصف آسمان پر ستاره ی کویر را شنیده اند تصمیم فضا نوردی هم دارند...

کنار کاوانسرا را فنس کشیده بودند و داخل فنس شبیه سفره خانه های سنتی تخت گذاشته بودند. اینجا فقط استفاده از سرویس بهداشتی رایگان بود و برای ورود به کاروانسرا هم باید ورودی می دادیم. اینجا جای ما نبود. کاوانسرا را با صدای موسیقی و قهقه ها و بوی ذغال و تنباکو و سیگارش ترک کردیم و به گوشه ای تاریک و بی سر و صدا رفتیم و از فضای موجود و سکوتش تا حد ممکن استفاده کردیم. آسمان کویر واقعا زیباست. خوش به حال ستاره ها که از دست آدم های طمع کار و مخرب دورند. صبح روز بعد تصمیم داشتیم به سمت رمل ها برویم. چند شتر بخت برگشته  مشغول چرا از گون ها و خار های بیابان بودند. راننده اتوبوس یکی از این تور ها با بوق ممتد یکی از آنها را دنبال کرد و تقریبا تمام ماشین های عبوری برای آنها بوق می زدند. ظاهرا خوردن خار هم در آرامش امکان پذیر نیست. حالا نوبت به رمل ها بود. خیل عظیم مشتاقان طبیعت با داد و فریاد و پشتک وارو و دویدن مشغول عبور از رمل ها بودند و دوستان آفرود باز با ماشین های خود به بلند ترین نقطه رمل ها می آمدند و مورد تشویق پیادگان قرار می گرفتند. این کویر دیگر ساکت نبود.این کویر دیگر زیبا نبود. اینجا هم از آرامش خبری نیست. باید به بلندی ها برگشت. مرنجاب را با طبیعت گردان گیتار به دست و سیگار به لب و سینه چاکان کباب و قلیان و تور لیدر های طماعش به حال خود رها کردیم و برگشتیم.

یادت سبز دوست خوبم

انگار همین دیروز بود. خوب یادمه. تو سالن مشغول تمرین بودیم. به محمد گفتم امروز زیاد فشار نیار فردا باید بریم پراو. از کوره در رفت و گفت چرا نفوس بد می زنی. چیزیش نمی شه. اما نمی دانم چرا به دلم بد آمده بود. مدام نگران بودم. گفتم تو وسایلت رو جمع کن ... شب چند تا باتری اضافی برای هد لامپم خریدم و با دقت هر چیزی که لازم بود رو جمع کردم. همش معابر پراو جلوی چشمم بود.اروئیکا، سی و نه پله با اون چاهک بد قلق وسطش، تراورس اسلاید، خرچنگ رو ها و  حرامزاده ها و ...همش آقا خلیل رو اونجاها تصور می کردم. آقا خلیل کوهنورد خیلی خوب و با تجربه ای بود اما به نظرم تمرینش برای غاری مثل  پراو خیلی کم بود. ساعت 6 صبح با صدای زنگ تلفن از خواب پریدم. خلاصه کلام این بود که آقا خلیل تو غار گیر کرده...سریع خودتون رو برسونید.

با نهایت سرعتی که می شد رفتیم . با رسیدن به پناهگاه فهمیدیم که تیمی از دوستان کرمانشاهی برای امداد به داخل غار رفته اند و قرار شد ما کمی استراحت کنیم و ساعت 4 صبح به سمت غار برویم و جای خود را با  تیم اول عوض کنیم. بی خوابی و انتظار تا ساعت 4 ادامه داشت. جلو پناهگاه  مشغول آماده کردن وسایل بودیم که چند چراغ پیشانی را دیدیم که از غار خارج شدند و به سمت پناهگاه حرکت کردند. خوشحال شدیم. خیالمان راحت شد که همه با هم در راه پناهگاه هستند. بچه ها خسته و گلی یکی یکی رسیدند. پرسیدم آقا خلیل کو؟ کسی چیزی نمی گفت. خوب یادم هست. هوشیار قنبری به کردی به دوستان کرمانشاهی مستقر در پناهگاه گفت  " مرد، نشد کاری بکنیم" . باور کردنی نبود. انگار پناهگاه رو سر ما خراب شد. هر کس گوشه ای نشسته بود و اشک می ریخت. حالا ما این بیرون بودیم با  یک دنیا ناراحتی و دوستمان آن پایین آرام گرفته بود. حالا ما بودیم و تلفن های پی در پی خانواده آقا خلیل... حالا ما هستیم و خاطرات دوست عزیزی که هیچگاه فراموش نخواهد شد. یادت سبز دوست خوبم...

تماشا...

طلوع آفتاب در منطقه علم کوه

عکس از محمد رضا مختاری-زمستان 93،خشچال

گزارش صعود به قله کمونیزم(به قلم استاد محمد نوری)- قسمت سوم

 

از روی شهر دوشنبه و مزارع وسیع و یکدست زیر پایمان عبور کردیم. خانه های روستایی بیشتر شبیه مزارع و دهات ایران است. خانه هایی از مصالح گل و آجر با حیاطی که به باغ بزرگ وصل است و اکثرا سبز و پر درختند ولی مزارع کشت گندم و جو و پنبه بسیار وسیعند. همانند دشت قزوین یا دشت ورامین خودمان. از بالای آنها با فاصله نسبتا کم می گذریم. مزارع یک تکه نیست بلکه یکدست و وسیع و یکپارچه کشت شده اند و فقط عوارض زمین آنها را مرز بندی کرده است.

پس از حدود یک ساعت پرواز در جهت شرق به محوطه و مناطق کوهستانی رسیدیم. کوه های زیبا و پر برف که اکثرا بالای پنج هزار مترند. اینجا منطقه پامیر است. ارتفاعات منطقه پامیر جز سلسله برجستگی های بلند و سر به آسمان سائیده شمال غرب آسیا و ادامه رشته کوه های هیمالیا و هندوکش محسوب می گردد. قلل کمونیزم و کرژونفسکایا که بیش از هفت هزار متر ازتفاع دارند در مرکز این مطقه قرار گرفته اند و به دنبال منطقه پامیر در جهت شمال شرق در حد فاصل مرزهای چین و قرقیزستان رشته کوه تیان شان به صورت شرقی-غربی تشکیل یافته است که قلل پابدا (pabeda) 7439متر و خانتانگری (kan tangri) 7010متر (6995) معروفترین قلل این رشته کوه محسوب می گردند. کل منطقه پامیر که تا افق دور کشیده شده و قلل زیر پایمان را برای نخستین بار می دیدیم خیلی عظیم و گسترده تر از کوههای وطنمان به نظر می رسید. تجسم آنچه را که تا به حال خوانده و شنیده بودیم و یا در تصاویر دیده بودیم با این چیزی که اکنون می دیدیم قابل قیاس نبود.

قله ای مشخص و یک سر و گردن بالاتر از منطقه یعنی کمونیزم را برای اولین بار به چشم از دور می بینیم.

برف ها و یخچال های خفته بر بستر ارتفاعات و دره های عظیم این منطقه بسیار یکدست و گسترده اند. یخچال های طبیعی زیادی در زیر پایمان در بستر دره ها و برسینه کش یال ها و قله ها گسترده و آویزان اند. در طول این دره های عمیق و وسیع و یخچال های طولانی با شاخه های متعدد فرعی، کوههای آسمان سای و رفیع و قله های بلندی که اکثرا دارای دیواره های بلند و صعب العبور می نمودند سر به آسمان برآورده اند.

قبل از اینکه وارد منطقه و دامنه شمالی کمونیزم (7495متر) شویم، اکثر قله های بلند در دامنه خود و مشرف بر دشت ها، مراتع تپه ماهوری و بلافاصله دهات و یورت های ترکمنی مانند گوسفند سراها و جاده های خاکی متعددی داشتند که دستیابی به این قله های کناری منطقه را آسان بنظر می نمود. اگر پرواز تهران به دوشنبه راه بیافتد رسیدن به منطقه پای این قله ها به سهولت امکان پذیر می نماید.

در پای دو قله کمونیزم و کرژونفسکایا (نام زن زمین شناس و جغرافی دان قبل از فروپاشی شوروی ) در محل تلاقی دو یخچال مسکوینه و والترو (valtro) حاشیه­ ای خاکی و سنگی تشکیل شده که برج های یخی دو یخچال مذکور و صخره های ریزشی قله های مشرف بر آن احاطه شده است. در وسط این میدان گاه طبیعی کمپ اصلی منطقه است. هلی کوپتر در کنار برکه آب کم عمقی که در این محل جمع شده و به صورت دریاچه کوچکی درآمده است بر زمین می نشیند و با بازشدن درب ها شتابان پیاده می شویم. همزمان با پیاده شدن ما بارها را نیز به سرعت تخلیه نمودند و جمعیت زیادی زن و مرد توریست و کوهنورد و افراد محلی خدمات دهنده در اطراف هلی کوپتر مشغول بودند. ما ابتدا خیال کردیم که به استقبال ما آمده اند ولی خوشحالی ما زیاد طول نکشید، خوشحالی آنها از رسیدن هلی کوپتر و بردن ایشان از کوهستان بود. از جریان تخلیه بارها و سوار شدن شتابان مسافران در حال بازگشت به هلی کوپتر فیلم می گیرم. در این هیاهو فراموش کردیم از آلگ و زنش که تا اینجا ما را همراهی کرده بودند خداحافظی کنیم.

باد شدید هلی کوپتر موقع برخاستن طوفانی به پا کرد و کلاهم را به دریاچه یا برکه پشت سر انداخت. خسارات بی توجهی ام دارد زیاد می شود. با پرواز و دور شدن هلی کوپتر، بارهای ما را با تراکتور باربر ویژه ای که جایگاه حمل بار آن جلو تراکتور بود تا کنار چادرها حمل کردند. عده ای زن و مرد که اکثرا لباس و تیپ های اروپایی داشتند نسبت به گروه یک دست ما با لباس یک رنگ که تازه به جمع آنان وارد شده بودیم کنجکاوی می کردند و سوال هایی می پرسیدند. ما هم با ایشان و سپس با سرپرست کمپ اصلی به نام آقای مشکوف و همچنین راهنمای کوهستان و مترجم خویش آقای کریم که تاجیک بود و فارسی زبان آشنا شدیم و سپس به طرف چادر­ها راهنمایی شدیم و حرکت کردیم.

دو چادر بزرگ 6 نفره برزنتی اسکلت فلزی خیمه ای شکل با آستر داخلی از چلوار گلدار و کف چوبی در اختیار ما قرار گرفت و 6 عدد تشک اسفنجی و 4 تخته لحاف پنبه ای به ما تعلق گرفت. متکا هم فراهم بود.

در این نقطه کوهستانی دور افتاده نیز شباهت هایی به شیوه زندگی ایرانی را می شود پیدا کرد. بارها را به داخل چادر اول حمل کردیم و مرتب چیدیم. این انبار گروه و چادر دوم را هم با انداختن رختخواب های مرغوب اهدایی به اتاق خواب و استراحت تبدیل کردیم. چه خوش است در این مکان پرت و دور از امکانات شهری و شهر نشینی بر بستری آماده لمیدن.

چادرها یک شعله برق هم دارد که ساعت 7 عصر تا 10 شب روشن خواهد بود. آقای ولادیمیر مشکوف پیرمردی که عاشقانه اساس کار این اردو را ریخته و کوهنوردان زیادی را به قله های منطقه راهنمایی نموده ما را استقبال نمود. این مکان که کمپ و قرارگاه اصلی منطقه پامیر نیز محسوب می شود آبگیر زیبایی نیز دارد. در اطراف این آبگیر کوچک در محوطه وسیعی که با یخچال های طبیعی و قله های اطراف از جمله کمونیزم در سمت جنوب و قله نوروز در غرب و کرژونفسکایا در شمال و قله زیبای چهار کس 6400متر(چهار شخص دانشمند) در شرق و قله وروبیو(verobiu) در جنوب شرقی محاصره گردیده.

محل تلاقی دو یخچال مسکوینه و بالتورو است و چادرهایی دایمی و موقت زیادی به صورت چند اردوی کوهنوردی دایر است و رستوران بزرگی با ساختمان فلز و شیشه و سقف شیروانی برای پذیرایی از میهمانان در سه نوبت دایر است و راس ساعت 8 صبح و ساعت 13 نیمروز و ساعت 19 عصر با به صدا در آوردن زنگی بزرگ و ناقوس مانند همگی را دعوت به صرف غذا می کنند. کنار دریاچه یا آبگیر کوچک یخچالی زمین نسبتا مسطحی قرار دارد که محل فرود و برخواستن هلی کوپتر مخصوص حمل و نقل مسافران به مناطق و قرارگاه اصلی است که همانجا تخلیه و بارگیری می کند.

نظمی محسوس در این اردوگاه برقرار است که رهبر و گرداننده اصلی آن آقای مشکوف است (یک قزاق تمام و کمال و واقعی). از ساعت 6:30 عصر تا 10 شب موتور ژنراتور اصلی تمام چادرها و محوطه و اماکن اصلی را روشن می کند و در ساعت های خاموشی تا چند ساعت بعد از آن باری دایر است که مشروبات مختلف در آن فروخته می شود و نرخش بسیار بالاست و دختران بار از مهمانان پذیرایی می کنند و صدای موزیک آن بلند است و موتور ژنراتوری جداگانه دارد. ساعت پایان کار بار معلوم نیست و به دلارهایی بستگی دارد که دیگران خرج می کنند. فروشگاهی در یک چادر دایر شده که لوازم مورد نیاز و عکس و نقشه های منطقه را می فروشد. حمام و سونای بخار گرم به نوبت به کوهنوردان سرویس می دهد. تلفن ماهواره ای و بی سیم با دنیای خارج از کوهستان در ارتباط دایم است و اطلاعات هواشناسی به صورت روزانه دریافت و در اختیار همه قرار می گیرد. زنگ ناقوس وقت ناهار را اعلام می کند. ما دسته جمعی با پوشیدن لباس های پلار صورتی رنگ و کامل و یکدست تیم برای ناهار به رستوران وارد می شویم. "سلام علیکم"... تعدادی زن و مرد دور میزهای چیده شده نشسته اند و با شنیدن سلام ما یعنی علامت مشخصه مسلمانان بر می گردند و ورود تیم یکدست و یکرنگ ایران را برانداز می کنند. آقای مشکوف ما را به میزی که کنار میز خودشان است راهنمایی می کند. در این جابجایی صندلی، در کنار میز نیمکت های باریک و بلندی آماده شده است. احتمالا به دلیل تعداد زیاد مهمانان و اینکه تعداد 6 صندلی را ما به کنار چادرها آورده ایم صندلی کم دارند. خود ایشان نیز در جمع ما حاضر می شوند و زن های جوان نیمه برهنه در این هوای نسبتا سرد به پذیرایی و سرویس دهی به جمع می پردازند. نهار شامل سوپ، میوه های مختلف و غذایی با سیب زمینی است که ماکول و نسبتا خوب است. بعد از صرف اولین غذا در میان کوهنوردان حاضر در قرارگاه اصلی آقای ولادیمیر مشکوف به اتفاق یک نفر گاید (راهنمای کوهستان) به نام ویکتور سیچوف (ssichov) در نشستی که با ما دارند از علت دیر کرد ما سوال کردند و از وقت از دست رفته و زمان اندکی که برای ما باقی است و فرصت کمی که برای صعود داریم و نیاز به هم هوایی حتمی داریم صحبت نمودند و ترجمه سخنان ایشان و دیگران که اکثرا روسی صحبت می کردند به عهده آقایی تاجیک به نام محمد کریم بود که فارسی را به لهجه ای شبیه افغان ها یا تاجیک ها صحبت می نمود با لغات و اصطلاحات ویژه آن زبان. ما او را به دلیل مسن بودن و مهربانیش نسبت به ما که در همین چند ساعت حضور با ما صمیمی شده بود (عموکریم) خطاب می کردیم. ما به مشکوف اعلام کردیم که از برنامه ریخته شده برای هم هوایی کوهنوردان که متداول در این قرارگاه است  و صعود تدریجی به ارتفاعات بالاتر را بر روی قلل منطقه اطلاع کامل داریم، ولی به دلیل از دست دادن زمان لازم برای اجرای کامل این روش بیشتر علاقه مندیم همان مراتب را (صعود تدریجی و هم هوا شدن) بر روی کمونیزم اجرا کنیم تا در جریان صعود های لازم برای هم هوایی تدریجی با مسیر قله نیز آشنا شویم و بارهایمان را نیز به بالا انتقال دهیم. ایشان با این پیشنهاد ما موافقت کردند. ویکتور سیچوف با حرارت تاکید بر اجرای برنامه طرح شده توسط گردانندگان کمپ که همه کوهنوردان مهمان بی چون و چرا ملزم به پیروی از این برنامه علمی و متنوع هستند می نمود. مشکوف او را وادار به سکوت و اطاعت کرد. سیچوف هم که به نمایندگی از سوی راهنمایان و باربران ارتفاع بالا حرف می زد ناچارا با دلخوری پذیرفت. ما هم پس از اعلام روز حرکت یعنی پس فردا برای استراحت و رسیدگی به کارهایمان به چادر برگشتیم. بعد از ظهر را به پرس و جو و خوش و بش و آشنا شدن با محیط و افراد دیگر گذراندیم و به نوبت با کمک دوربین تله ای قوی که همراه داشتیم و بر سه پایه ای نصب کرده بودیم، مسیر صعود را که هم اکنون خوشبختانه سه گروه مجزا و به فاصله زیاد (یک روز) از یکدیگر بر روی آن کار می کردند جزء به جزء دنبال می کردیم و در پایان روز تقریبا با بیشتر قسمت های مسیر آشنا شده بودیم.

به ویژه اینکه در محل رستوران کمپ بر روی قطعه عکس بزرگی از مسیر و قله، به وسیله پرچم های کوچکی مکان کمپ های بین راه و موقعیت صعود کنندگان لحظه به لحظه مشخص می شد و توسط مکالمات بیسیم بین گروه های صعود کننده و کمپ اصلی در هر ساعت وضعیت نقاط مختلف را گزارش می داد. از سفارت جمهوری اسلامی ایران در دوشنبه 3 قطعه پرچم دریافت کرده بودیم. اولی پرچم بسیار بزرگی بود که با کمک یک لوله 6متری آن را در بعد از ظهر بر فراز چادر های خود که نزدیک ترین چادرها به رستوران و اتاقک های اداری و مشرف بر تمامی اردوگاه بود به احتزاز در آوردیم. رقص عارفانه سه رنگ دلنشین پرچم بر فراز این کوهستان و فضای بکر موجی از غرور و احساسات گرم را در دل هایمان به حرکت در می آورد.

دو پرچم کوچک دیگر را یکی برای نصب در قله (انشاالله) در نظر گرفته بودیم که پرچمی نفیس و زیبا بود از مخمل با شرابه های طلایی و بندی ابریشمین در اندازه 20*30 و دیگری را بر درب چادر نصب کرده بودیم. تعدادی پرچم سه رنگ هم از جنس کاغذ و سیم مفتولی تهیه کردیم تا در جریان صعود ما بر روی عکس بزرگ داخل رستوران موقعیت تیم ایران را گام به گام در مسیر مشخص کند.

با کنجکاوی و هوشیاری اعضا تیم تا عصر هنگام از تمامی جزئیات و کم و کیف کار صعود و گروههای صعود کننده تقریبا سر در آوردیم و به اعتماد به نفس عجیبی دست یافته بودیم که این حالات ما را بر سر شوق آورده بود و دیگران را به حیرت انداخته بود. در ساعات صرف شام همه راهنمایان و کوهنوردان خدمات دهنده که اکثرا روس و اوکراینی بودند و فقط چند نفر تاجیک بین آنها بود به نوعی خود را به ما نزدیک می کردند و از برنامه ما سوال می نمودند. پس از اعلام برنامه خود به آنان از ما سوال می کردند که راهنمای شما چه کسانی خواهند بود و ما اعلام می کردیم که راهنما نمی خواهیم. همه با تعجب  و حیرت به ما می نگریستند. سوال کردند باربر چند نفر می خواهید؟ باز جواب دادیم که نیازبه باربر نداریم. این جواب ها همگی را متعجب، عصبانی و مایوس نمود چون به ازای هر راهنما روزانه 40دلار با غذا و هر باربر که هفت کیلوبار حمل می کند روزانه 70دلار باید دریافت می کردند که نشد.

از حرکاتشان و بگومگویی که داشتند و عموکریم که به اکراه ترجمه می کرد معلوم بود که به توان و درایت تیم ما شک داشتند و خود را در مقابل تیمی بی تجربه، پر مدعا و نا آگاه از خطرات و مسایل ارتفاعات بلند و بسیار پر سر و صدا می دیدند. (شاید هم بودیم) و نکته دیگر اینکه در ساعات اولیه حضور ما در قرارگاه اصلی همه با نگاه و پرسش سراغ علایم ارتفاع گرفتگی و نا هم هوایی مثل سردرد و حالت تهوع و بی حالی را در ما می گرفتند و اثری نمی یافتند به ویژه اینکه می دانستند که تیم ما برای زودتر رسیدن به کمپ اصلی برنامه اقامت دو روزه جهت هم هوایی تدریجی در قرارگاه دپ شار (2200متر) را نیز از برنامه خود حذف نموده بود و یکسره به کمپ اصلی در ارتفتع 4400متر آمده بود. برعکس انتظار آنها بچه های ما بسیار سر حال و پر جنب و جوش و طبق عادت پرسر و صدا نشان می دادند. یکی طاقت نیاورد و پرسید آیا شما مشکلات قبل از هم هوایی را ندارید؟ عباس رندانه جواب داد چرا اشتهایمان بیشتر شده و با رسیدن به اینجا تازه سر حال آمده ایم و طرف با ناباوری و نوعی حیرت و شگفتی بر ما می نگریست. عموکریم توضیح داد که اکثر تازه واردان به این قرارگاه به صورت معمول دچار این عوارض در روزهای اول می شوند و این انتظار عادی است. بدین خاطر بود که به جمع ایشان توضیح دادیم که شاید دلیل این باشد که که اکثر کوهنوردان ایران اگر شد هر هفته و اگر نشد حداقل ماهی یکبار یک قله بالای 4000متری که در دسترسشان هست را صعود می کنند و سالانه چند بار به دماوند 5671متری زیبا و سر افراز که سمبل کوه ها و طبیعت کشور پهناورمان ایران محسوب می شود صعود می کنند. این است که مشکل هم هوایی ندارند و انگار در کوههای نزدیک شهر خودمان هستیم و ما به نوعی نیمه شرپا محسوب می شویم. ایشان که با ایران و طبیعت شگفت انگیز آن به ویژه با جامعه کوهنوردی ایران آشنایی چندانی نداشتند از این اطلاعات به حیرت افتاده بودند. مخصوصا اروپاییان که با چند قله بالای 4000 متری خود در سراسر اروپا آنجا را مهد کوهنوردی می دانند و از ایران به دلیل نبود اطلاعات یا بر اثر تبلیغات سوء خبری جز بیابان و لوت و شتر و عشایر چادر نشین نداشتند.

روز دوم اقامت ما در کمپ اصلی مصادف بود با روز برگزاری المپیک زمستانی. به ابتکار آلپ نوروز برای ایجاد تنوع و تفریح برای مهمانان و ساکنان کمپ، تیم های اعزامی از کشورهای مختلف هر کدام باید سه نماینده را در این بازیها شرکت می دادند و نفر چهارم تیم هم یک دختر از کارکنان کمپ برای هر تیم بود. تیم ما نیز با وجود تازه وارد بودن در این همایش شرکت نمود و پرچم ایران را در کنار پرچم دیگر کشورها به طنابی که افقی کشیده شده بود در محل برگزاری بازی ها آویختیم. مسابقه ترکیبی و امدادی جالبی را ترتیب داده بودند. به این صورت  که ابتدا یک نفر از هر تیم باید دور برکه آب می دوید و سپس با پرتاب سنگ در محلی مشخص چند قوطی فلزی را هدف قرار می داد و آنگاه چوبی را با اره دو نیم می نمودند وآنگاه بدنبال آن نفر چهارم تیم خود را (سنگین ترین و آخرین دختر خانم نصیب ما شده بود) به صورت حمل مجروح به جایی مشخص می رساندند و آنگاه عرض دریاچه را می پیمودند (با شنا یا بلم پارویی کوچک) و در آخر یک نفر از سنگی بالا می رفت و از طناب با تیرول سنگ را به پایین سر خورده و فرود می آمد و با دویدن در نقطه شروع مسابقه و بریدن قطعه ای کنده با اره به مسابقه پایان می داد. سرانجام آلمان ها برنده اول شدند و جایزه آنها یک هندوانه و یک بطری شامپاین و سه مدال یادگاری طلا بود. نفرات تیم دوم هم یک خربزه و یک بطری ودکا و سه مدال نقره یادگاری گرفتند. شام شب هم به افتخار ایشان بود.

گروههایی از کشورهای سویس، آلمان، اسپانیا، فرانسه، ایتالیا، نروژ، یونان ،روس، انگلیس و ایران که تحت خدمات سه تور خدمات دهنده آلپ نوروز دوشنبه و دیگری از مسکو و اوکراین بودند و گروهی هم از لنین گراد مستقلا شرکت داشتند، ولی خدمات اصلی را آلپ نوروز ارایه می داد و تورهای دیگر هم با پرداخت بها از خدمات جنبی آلپ نوروز استفاده می نمودند. تیم ما پس از مسابقه دو در پرتاب سنگ و هدف گیری جزء سه تیم اول نشد و حذف گردید وگرنه نمی دانسیم با جوایز دریافتی چه باید می کردیم.

جریان مسابقه بسیار پر تحرک و جذاب و دیدنی بود و همه  ساکنان کمپ را بر سر شور آورده بود. سرانجام عصر هنگام پس از تدارک صعودی دوروزه و بستن کوله ها به عزم صعود تا ارتفاع 5800متر یعنی کمپ دوم کمونیزم به قصد حمل بارهای لازم جهت صعود نهایی به این ارتفاع برای روز سوم خود را آماده نمودیم (روز سوم حضور در قرارگاه اصلی).

با سرآمدن شب و دمیدن بامداد روز سوم پس از صرف صبحانه در رستوران همه با هم کوله های سنگین خود را به دوش کشیدیم و تیم شش نفره ما یکدل و مصمم به سوی بلندای سراسر پوشیده از برف و یخ مسیر رسیدن به قله کمونیزم به راه افتادیم. کوله پشتی ها از همان اول حرکت سنگینی خود را به رخ می کشند و روز پرکاری را گوشزد می کنند.

 

بارهایی را که در این برنامه مقدماتی در 6 کوله پشتی جا داده بودیم و برای هر دو برنامه اول و دوم بهمراه برداشته بودیم عبارت بودند از:

5 تخته چادر شامل 2 تخته چادر 3 نفره سه پوش و 2 تخته چادر گورتکس 2 و 3 نفره و یک تخته چادر دوپوش سه نفره معمولی،طناب نمره 6 یخچال یکصد متر، اره و بیل و لنگر برف، پیچ یخ و تعدادی بلوک و کارابین، سوخت بنزین 4 بطری یک لیتری، جعبه کمک های اولیه، پرچم راهنما 15 عدد، چراغ بنزینی 3 دستگاه، دستمال کاغذی 6 رول، شمع سه بسته، کبریت 6 عدد، قرص الکل جامد یک بسته 12 تایی، بسته نهار برای 6 نفر (دو بسته)، بسته شام برای 6 نفر (1بسته)، بسته صبحانه برای 6 نفر (1 بسته)، تنقلات (2بسته)، مجموعه تجهیزات فردی، مجموعه پوشاک فردی، و دیگر ملزومات.

در اینجا لازم است که صورت جزئیات برخی اقلام فوق را به روشنی برشماریم. پوشاک هر فرد در این برنامه به صورت زیر تدارک شده بود:

لباس بادگیر گورتکس (شامل بلوز کلاه دار –شلوار-روکش دستکش دوانگشتی ساق بلند)، لباس میانی پلار گرم (شامل بلوز، شلوار، کلاه، دستکش دو انگشتی ساق بلند)، لباس پر (شامل کت پر، شلوار پر، جوراب پر، دستکش پر، کلاه پر و جلیقه پر)، لباس پشم (شامل بلوز یا پیراهن، شلوار، جوراب ها، دست کش های بافتنی و کلاه بافتنی)، لباس زیرین الیاف مصنوعی (استرچ) (شامل بلوز نازک یقه اسکی، شلوار کشی، شورت، جوراب، دستکش، کلاه سر و صورت کشی)، دستمال گردن نخی مناسب، گتر مناسب، کفش پلاستیکی دو پوش، کلاه آفتابگیر لبه دار.

تجهیزات فردی شامل صورت زیر بود:

عینک طوفان و آفتابی uv، تبر یخ 80 سانتیمتری 1 عدد، باطوم تلسکوپی یک یا دو عدد، کرامپون (یخ شکن) 12 دندانه با بند فیکس یا تسمه ای، یومار اتوماتیک یک عدد هر نفر، تونیک صندلی بسیار ساده و سبک (تسمه ای)، بلوک اتصال یومار و کارابین حمایت به صندلی صعود، کارابین پیچی هر نفر یک عدد، کوله پشتی بزرگ 60لیتر به بالا، کیسه خواب پر مرغوب، زیر انداز فوم عایق سبک، چراغ قوه با باطری و لامپ یدک سبک، دوربین عکاسی و فیلم برداری و باطری یدک، ظروف صرف غذا و نوشیدنی، قمقمه فلزی یا ظروف عایق مایعات (فلاسک)، ساعت، تقویم، دفترچه یادداشت و مداد، کیف کمری ملزومات شخصی، لوازم شخصی و بهداشت فردی.

تجهیزات گروهی عبارت بودند از :

دما سنج، درب باز کن، چاقو، ظروف طبخ و صرف غذا، قطب نما، ارتفاع سنج، برس پلاستیکی دسته بلند، کیسه های پلاستیکی و پارچه ای، چادر، لوازم فنی و طناب ها، پرچم های راهنما، چراغ های بنزینی، کمک های اولیه و دارویی.

مسیر ما از محل کمپ اصلی ابتدا رو به جنوب و پس از گذشتن از کنار برکه آب از دست چپ وارد تنگه ای می شود که از کنار سنگلاخ های ریزشی و ترکیبی یخ و سنگ و به موازات برج های یخی یخچال پر هیبت والترو می گذرد. پس ار حدود یک ساعت راهپیمایی از باریکه راه پر افت و خیز و سنگلاخی و اندکی پیچیدن به سمت شرق به کنار یخچال والترو می رسیم که در اینجا از سطحی نسبتا مسطح برخوردار است و به علت حرکت آرام و غیر محسوس خود در این شیب کم شکاف های عرضی آن نسبتا باریک و از یک تا دو متر بیشتر تجاوز نمی کند.

بهترین محل برای عبور عرضی یخچال والترو همین مکان است. با سرازیر شدن به طرف کف سطح یخچال و عبور از کنار چالابی یخچالی با آبی سبز رنگ پا بر روی یخچال و یخ های دائمی آن می گذاریم.

سطح یخچال والترو نسبتا مسطح و پهن است ولی برای احتیاط در عبور و پریدن از روی شکاف های عرضی آن اقدام به بستن کرامپون ها می کنیم. برای اولین بار است که باید با کرامپون راهپیمایی کنیم. روی یخچال مقداری تکه سنگ های ریز و درشت به چشم می خورد ولی عبور با کرامپون را دچار اشکال نمی کند. در ابتدای کار راهپیمایی با کرامپون اندکی برای ما غیر عادی است ولی اندک اندک به آن عادت می کنیم. باید فاصله پاها را از هم اندکی بیشتر باز نگهداریم تا باعث گیر کردن نیش های کرامپون و در نتیجه پاره شدن گتر و پاچه شلوارمان نگردد و مهمتر اینکه تعادلمان را برهم نزند. در میانه یخچال انسان با دیدن طول و عرض و هیبت  انگیز این یخچال عظیم که عمق بستر یخ های سبز رنگ آن نامعلوم است  به عظمت آن بیشتر پی می برد و دچار اعجاب و شگفتی می گردد (من که شدم).

بلافاصله پس از عبور از عرض یخچال به ابتدای شیب برفی یخ زده و سراسر سفید رنگ دامنه شمالی قله می رسیم. گستره وسیعی با شیب تند و پوشیده از کلوخه های برفی و یخی بهمن های سرازیر شده از ارتفاع بالا سر (یعنی از کفی مسطح و مرتفعی به نام کفی فیرن (firn platy) در ارتفاع 6100 متری )که از نقاب های 20تا 30 متری و برج های شکسته معلق آن در لبه تاج یک دیواره عمودی 2000متری از سنگ و یخ بر بالای سرمان مشخص است. هراسان و دلواپس و شتابان شیب برفی را رو به بالا شروع به صعود سریع می کنیم.

در انتهای شیب و نزدیک به دیواره 2000متری سنگی این شیب برفی ناگهان می پیچد و در انتهای شیب به سمت غرب ادامه راه را تراسی برفی با شیب ملایم تشکیل می دهد که پس از نیم ساعت صعود پر هراس از این تراس برفی در انتهای آن به تیغه ای سنگی و ریزشی می رسیم.

 

در ابتدای مسیر خاکی-سنگی این تیغه باریک از روی توده یخ های بالای سرمان آب به سمت پایین جاری است. با جمع آوری اندکی از این آب رفع تشنگی می کنیم. در این نقطه از مسیر آب های جاری از بالاتر ها سنگ های بزرگ را به پایین حرکت می دهند و مدام سنگ های کنده شده معلق زنان به سوی فرودست ها سرازیرند و اندکی کوتاهی و بی احتیاطی ممکن است انسان را در مسیر یکی از این سنگ ها قرار دهد و کار تمام شود.

مسیر تیغه را اجبارا با کرامپون های بسته ادامه می دهیم. در جای جای این تیغه سنگی برف یخزده در لابلای سنگ ها وجود دارد. برای راحتی کار و جلوگیری از آسیب های احتمالی بیشتر ترجیح می دهیم تا جایی که امکان دارد پاها را روی برف قرار دهیم. صعود از صخره های چند متری بر سر راه و گرفتن گیره های پا با دندانه های کرامپون آن هم در این ارتفاع سرگیجه آور، صرفه نظر از خطرات آن مشکل و وقت گیر و فرساینده انرژی است ولی تنوعی در حرکت یکنواخت صعود ما به وجود آورده است. به ویژه آنکه با دور شدن از دامنه خطرناک ریزشی بالادست اندکی از دلهره اولیه مان کاسته شده است.

چون ما از جزئیات مسیر بالادست تر خبر  نداریم کماکان  با کرامپون های بسته شده حرکت می کنیم  و سعی داریم به دندانه های نوک تیز آنها آسیبی نرسانیم. در لحظات کوتاه استراحتی که روی سنگ های نسبتا خشک این تیغه ها برای خود فراهم می کنیم به دیدن چشم اندازهای بدیع و زیبای کوهستان با توده های عظیم برف و یخ پر هیبت آن می نشینیم. سکوتی یا آرامشی گیرا در جمع ما و فضای کوهستان حاکم شده است که تنها گاه گاهی صدای انفجار مانند ناشی از ریزش ناگهانی قسمتی از سنگ ها و یا توده های برف و یخ تلنبار شده در فرازها که به صورت بهمن یا به قول تاجیک ها ترمه (termeh) به داخل دره های زیر پا سرازیر می شوند این سکوت وهم انگیز را برهم می زنند و تماشاگر شگفت زده را به تفکر درباره این پدیده حیرت انگیز حیات وا می دارد.

قبل از حرکت تیم همگی به ما تاکید کرده بودند که باید طوری برنامه حرکت خود را تنظیم کنیم که قبل از بالا آمدن کامل آفتاب و گرم شدن هوا آن تکه از راه را که محل ریزش بهمن های لبه کفی فیرن می باشد رد کرده باشیم و اکنون خوشبختانه ما خیلی بالاتر از مسیر ذکر شده بودیم و با خاطری آسوده، حال به تماشای این جابه جایی سهمناک و ریزش توده هایی از خروارها یخ و برف در فرودست ها نشسته ایم. بازتاب صدا و موج حاصل از ریزش هر کدام از آنها همچون غرشی تندروار در گستره بی کران کوهستان می پیچد و تشکیل قارچ های عظیمی از پودر برف و غبار سفید رنگ برف در فضا بلافاصله چشم را به محل وقوع آن رهنمون می گردد. مسیر تیغه سنگی که جهت و مسیر صعود ما نیز هست رو به غرب است و در طرفین آن شیب های بسیار تند است. ما چند متر آن طرف تر از جای پای خویش و از فراز پرتگاههای خوفناک زیر پایمان بستر درخشان یخچال والترو را که بامداد امروز از روی آن گذشتیم در هزار متر پایین تر به وضوح می بینیم.

تماشا و استراحت بس است. باید رفت و در زمان صرفه جویی کرد. پس راه می افتیم. سر راهمان چند سنگ بزرگ و عمودی قرار گرفته که راه را بر ما بسته است. طناب های سفید رنگ و فرسوده ای که برای حمایت از بالای آن آویخته اند نشان می دهد که راه همین است و باید آنها را صعود کنیم. با کمک یومار به حمایت از خود می پردازیم. کار چندان مشکل نیست فقط وجود کوله های سنگین بر پشت و کرامپون ها ی بسته بر کفش که هنوز زیاد به آنها عادت نکرده ایم و پرتگاه های ترسناک زیر پایمان اندکی دست و دلمان را می لرزاند و بر احتیاط بیشتر در کار اصرار می ورزد (وگرنه ما که نترسیده ایم). دو نقطه از مسیر صعودمان را با پرچم های صورتی رنگ که با نماد سفید رنگ تیم اعزامی مزین شده علامت گذاری کرده ایم. رنگ صورتی یک دست پلارهای یک تیم منسجم شش نفره و این پرچم های صورتی رنگ، خطی صورتی را بر پهنه اکثرا سفید و خاکستری رنگ مسیر کمونیزم مشخصا ترسیم کرده است. احتمالا از رستوران هم کسانی که مسیر تیم را دنبال می کنند این خط صورتی رنگ را که بر این گستره بی کران می لولد و آرام بالا می رود و دنباله خود نقاط صورتی رنگ بر جای می گذارند خواهند دید. آفرین بر پلنگ های صورتی!

در انتهای مسیر سنگی یال نسبتا پهن تر شده و از تندی شیب آن کاسته می شود و در پایان یال صخره ای ریزشی چند ده متری حد فاصل این تیغه سنگی با شیب یک دست یخی و نقره ای رنگ بالای سرمان را تشکیل می دهد. در بالای صخره فوق دو چادر در نزدیکی هم دیگر برافراشته اند. چادر پائینی که یک چادر برزنتی خیمه ای فرسوده دو نفره خاکی رنگ است متعلق به راهنمایان روسی است و چادر بالایی یک چادر قرمز رنگ دو نفره نو نوار است که متعلق به تیم ژاپن است. اینجا کمپ اول و ارتفاع 5100 متر است. در هر دو چادر کسی نیست. در نزدیکی چادرها آب از زیر سنگ های بیرون زده از ابتدای شیب یخی بالادست پیوسته می چکد. این آخرین نقطه ای است که مستقیما و در گرمای ظهر آب بدست می آید. با جمع آوری اندکی از این آب ها به تهیه چای گرم می پردازیم و کنار سکوی چادرها  کوله هایمان را جهت استراحت و صرف نهار بر زمین نهاده و باز می کنیم. کار امروز ما تا رسیدن به این نقطه و نیز سرعت صعودمان خوب بوده است. در دل شوقی داریم و سر حالیم هنوز. با توافق بچه ها تصمیم می گیریم به جای اینکه این نقطه را برای کمپ اول در نظر بگیریم پس از صرف غذا و با استفاده از زمان باقی مانده و فرصتی که تا غروب داریم به ارتفاع 5300 متر صعود کنیم و قرارگاه اول خود را در محل کمپ پیشرفته 5300متر که در بالای گنبد یخی بالای سرمان واقع شده است برقرار نماییم.

نهار امروز که شامل نان لواش خشک، کنسرو گوشت خالص همراه با سس رزماری و زیتون شور و سیر بود از کوله ها بیرون می کشیم و بچه ها به راحتی و با اشتها آن را می خورند و شربت آب پرتقال و سپس چای داغ هم پشت بند و مکمل غذای نهار امروزمان می گردد (خوش به حالمان).

دونفر کوهنورد با گام های خسته از بالادست می رسند و با ما به خوش و بش می پردازند. یکی از آنها سرحال تر می نماید. به انگلیسی روانی با ما صحبت می کند. یونانی هستند و از کمپ 6100می آیند. روز گذشته قله را صعود کرده اند. بارقه شادی پیروزی از چهره خسته و فرسوده ایشان می تراود. لیوان های آب پرتقال را که به ایشان تعارف کردیم با تعجبی آشکار و سوالی همراه با حیرتی در صورت و چشم ها از ما می گیرند:

- آیا این برای من است؟

- بله بفرمایید

آب میوه ها را با ولع سر می کشند. روح مهمان نوازی ما گل کرده است.

-آیا غذا میل دارید؟

می گویند ما خود غذا به همراه داریم ولی فعلا میل نداریم و پس از اندکی استراحت خواهیم رفت. یک کنسرو ماهی تن را به اصرار به آنها می دهیم. با تشکر چند باره می پذیرند و به چادر روس ها می خزند. با آماده شدن چای برای ایشان چای داغ می بریم. هر دو غرق خوابند. بساطمان را جمع می کنیم و به آرامی شروع به صعود می کنیم. صعود از شیب تند گنبدی یخی بالای سرمان. این شیب تند و یک دست و یک نواخت را که یخ های سفید و نقره ای رنگ آن در زیر پرتو آفتاب مستقیم می درخشد به وسیله طناب های سفید رنگ و فرسوده ای چند ثابت گذاری کرده اند. از رنگ و روی طناب ها به نظر می رسد هر کدام از آن تکه طناب ها را در سال های مختلف کار گذارده اند. چون ابتدا و انتهای طناب ها در زیر یخ مدفون است. جهت صعود از این شیب یخی پنجاه درجه اقدام به صعود به کمک یومار و چکش یخ می کنیم و یومار را ترجیحا به طنابی که به نظر نوتر از دیگر طناب ها می آید می زنیم. ارتفاع 200 متری این نقطه تا نوک گنبد مانند این یال پهن یخزده را به سختی و به آرامی صعود می کنیم و عصر هنگام بر بالای گنبد یک پارچه از یخ و برف پای می گذاریم.

ارتفاع 5300 متر است و جای مناسب ولی محدودی برای برقراری کمپ اول می باشد. دو چادر سه نفره را در کنار هم و رو به شمال و پشت به جهت یال بالاسر و مسیر منتهی به قله برقرار می کنیم. قله بالای سرمان کیروف (kirof) نام دارد و بر سر راه صعود قرار دارد. بلافاصله در داخل چادرها به تعویض و سبک کردن لباس های صعود با البسه پر و پوشاک گرم به داخل کیسه خواب ها می خزیم و همزمان به استراحت، مرتب کردن وسایل داخل چادر و آماده کردن شام و نوشیدنی می پردازیم. با آب کردن برف آب لازم را جهت سوپ و چای فراهم می کنیم. سوپ داغ پر از مخلفات همراه با نان خشک و چاشنی های اشتها آور مثل سیر و زیتون و ترشی انبه بسیار دلچسب و گواراست. دونفر از بچه ها به کندی هم هوا می شوند و حال و اشتهای چندانی نشان نمی دهند و سر درد خفیفی نیز دارند. پس از صرف شام و نوشیدنی گرم برای خواب و به سر آوردن شب در این ارتفاع به گرمای آرام بخش کیسه خواب های خویش پناه می بریم و به خواب می رویم. سر و صدای پارچه های پوش چادر در سراسر شب نشان از وزش باد نه چندان شدیدی دارد. صبح روز بعد به کندی و رخوت از خواب برمی خیزیم و تا آماده شدن اولین فنجان های چای داغ به جمع آوری کوله و وسایل خویش می پردازیم. بچه ها برای صرف صبحانه اشتهای چندانی نشان نمی دهند. انگار بیشتر ترجیح می دهند نوشیدنی بنوشند. پنیر محلی نیز طالب دارد ولی بقیه اقلام خیر. پس از مشورت و چند و چون احوال و اوضاع قرار براین می شود که سه نفر که سر حال ترند پس از صرف صبحانه  برای حمل بارها تا ارتفاع 5800متر صعود کنند و سه نفر دیگر نیز پس از استراحتی مختصر ضمن مراقبت از نفرات تیم صعود کننده!! خود به ارامی به طرف پایین سرازیر شوند.

با جمع کردن و بستن یکی از چادرها بارهای ارتفاعات بالاتر را در سه کوله جای داده و شروع به صعود می کنیم. از اینجا مسیرمان رو به سمت جنوب و در جهت یالی یکپارچه از برف و یخ  و پرشیب است که به قله 6300متری کیروف منتهی می گردد. در تمامی طول مسیر 500 متری اختلاف ارتفاع تا محل کمپ 5800متر که شکاف های یخی متعدد و عمودی و عمیق یخی در چند جا راه را بر ما بسته است کارایی کرامپون های 12 دندانه و چکش یخ کوتاه و مناسب تنها یار و مدد کار ما در صعودند. البته یومار ها نیز که حامی جانمان اند فراموش نمی شود. شکاف های یخی و دیواره عمودی لبه آن را با طناب های ثابتی که از بالا آویخته اند با کمک یومار و چکش یخ صعود می کنیم و چند جا را با پرچم های راهنما علامت گذاری می کنیم تا در برگشت و صعود بعدی و در صورت هوای خراب یا دید کم نشانگر راهمان باشد. حدود ساعت 5/1 بعد از ظهر به محل کمپ 5800متری می رسیم و با کندن حفره ای در کنار چادر برافراشته تیم ژاپن کلیه وسایل حمل شده را پس از بسته بندی و عایق سازی در داخل این حفره برفی جای می دهیم و با برف می پوشانیم و با چندین پرچم آرم دار تیم ایران نشانه گذاری می کنیم و به استراحتی کوتاه و صرف نهار می پردازیم. نان و کنسرو تن و سیر و زیتون را با بی اشتهایی ولی با کمک آب پرتقال سرد مانده در ته قمقمه ها فرو می دهیم و سپس با کوله های خالی، سه نفره شروع به سرازیر به طرف کمپ یک می کنیم.

                                                                                                  ادامه دارد...

تماشا...

منطقه علم کوه.آبان 94