بار برداري

 

از ابتدای خرداد قرار بود به علم کوه برویم. اما  هر هفته کاری پیش می آمد و برنامه ام جور نمی شد. مقداری از بار برنامه  شهیدمان هنوز آن بالا بود و باید آن را پایین می آوردیم. این برنامه بارگذاری نبود، بار برداری بود. باری که هوا حسرت استفاده اش را به دلمان گذاشته بود و باعث شده بود  چشم مان را روی این خوان نعمت ببندیم و بارمان را به دوش بکشیم و راهمان را به سمت خط الراس اشتر-سکه نو کج کنیم. بالاخره  همه چیز جور شد و راه افتادم. شب قبل حرکت 3 ساعت خوابیده بودم .بی خوابی امانم را بریده بود و نصف جاده را چرت زدم.  بالاخره به  رودبارک رسیدم . آنجا با محسن قرار داشتم. ماشین را پارک کردم . کمی بعد محسن هم رسید و با ماشین محسن به سمت ونداربن رفتیم. به اندازه دم کردن یک  کتری چای کوهی بیدار ماندم. حتی نتوانستم به داخل کیسه خواب بروم. و کاپشنم را روی بدنم پوشیدم و همانجا خوابم برد.

جمعه 95/3/21 ساعت 4 بیدار شدیم و سریع جمع و جور کردیم و به سمت تنگه گلو حرکت کردیم. ماشین تا نیمه های مسیر بالا رفت و روبروی کل بزان برف جاده مانع حرکت مان شد. ماشین را همانجا گذاشتیم و حرکت کردیم. راه جاده را رها کردیم و از پاکوب کنار رودخانه به سمت تنگه گلو رفتیم. چشم از زیبایی های اینجا نمی شد برداشت. به تنگه گلو رسیدیم. تمایلی به صعود مسیر نرمال نداشتیم. در سمت چپ تنگه گلو دیواره هایی قرار دارد که در واقع این دیواره ها  مربوط به  قله سر سر (سِر) از آخرین قله های خط الراس دیوچال می باشد. دهلیزی در میان این دیواره خودنمایی می کرد.  هر دو موافق امتحان این مسیر بودیم. دهلیزی ترکیبی با شیب تند بود و خیلی سریع ارتفاع می گرفتیم. قسمت های زیادی از مسیر ریزشی بود . کمی از محسن فاصله گرفتم تا سنگ هایی که گاه و بی گاه از زیر پایش سقوط می کرد به من برخورد نکند. به مکان مناسبی رسیدیم. صبحانه کمی آلبالو و خیار و گوجه و ژله داشتیم. پس از صرف صبحانه دوباره حرکت را آغاز کردیم. دهلیزی برفی با شیب زیاد به سمت خط الراس می رفت. برف مسیر سفت بود و عبور از آن نیاز به دقت داشت. محسن به سمت سنگ ها رفت و شروع به صعود کرد. این مسیر ایمن تر بود. با صعود چند پله سنگی به بالای خط الراس رسیدیم. اینجا عالی بود. زرین کوه و سه کنج و خرس چر و دیوچال و علم کوه و خرسان ها و سیاه سنگ و ....منظره ای بی نظیر را به وجود آورده بود. پس از گمی استراحت مسیرمان را به سمت گردنه دوچاک ادامه دادیم. نگران بارمان بودیم. در این فصل هم شکارچی در منطقه رفت و آمد داشت و هم خرس ممکن بود خمس و زکاتش را از بارمان بگیرد. از دور  درب  قرمز دبه ها را دیدیم. صحیح و سالم بود. انگار نه انگار که از آبانماه مهمان سرما و برف  علم کوه بوده. اولین دبه، دبه نان خشک ها بود. طعمش عالی بود. مشغول خوردن شدیم و دو کمپوت آناناس هم به خودمان جایزه دادیم.  حیف که قسمت نشد زمستانمان را اینجا جشن بگیریم. البته  حیف و حسرت بی معنا است. زمستان در راه است .....

بارها را درون کوله ریختیم. هوا متغییر شده بود و ابر آسمان را گرفته بود. بارمان هم زیاد بود . از صعود به قله لشکرک چشم پوشی کردیم و با فرود از شن اسکی تندی از گردنه دوچاک به کف حصارچال آمدیم.

گفتم :"محسن حالگیری تا اینجا فقط برای بردن بار اومدیم"

محسن: " آره خدایی"

نیازی به کلامی نبود. کوله ها را انداختیم و سریع به سمت لشکرک رفتیم. برف کف حصارچال سفت بود و مانعی برای صعود ایجاد نمی کرد وقت گیر نبود. به کنار دریاچه لشکرک رسیدیم. نگینی به رنگ آبی فیروزه ای که در میان سپیدی برف می درخشید. فرصتی برای ماندن نداشتیم و به گرفتن چند عکس قناعت کردیم و  مسیر را به سمت بالا ادامه دادیم. با رسیدن به قله  وگرفتن چند عکس یادگاری به سمت پایین سرازیر شدیم. مسیر فرود مان یکی نبود و محسن به سمت مسیر صعود رفت و من از یخچال فرود آمدم دوباره کنار دریاچه به هم رسیدیم و به سمت کوله ها برگشتیم . با رسیدن به کوله ها و برداشتن بارها به سمت تنگه گلو حرکت کردیم. روی رودخانه را برف  پوشانده بود و بی درد سر و سریع به تنگه گلو رسیدیم. فرودمان از قله لشکرک تا تنگه گلو حدود یک ساعت و نیم طول کشیده بود. پس از کمی توقف و صرف آب و تنقلات زیر بارش باران به ماشین رسیدیم و به ونداربن برگشتیم و پس از برداشتن لوازم به سمت کلاردشت رفتیم. در کلاردشت کار تقسیم غنایم را انجام دادیم و محسن به چالوس رفت و من به تهران برگشتم. 

 

به سمت تنگه گلو

خط الراس ديوچال

تنگه گلو از بالا

 

مناره

به سمت خط الراس

 

ديوچال

 

درياچه لشكرك

قله لشكرك

نفرات برنامه: محسن سام دليري-نيما اسكندري

خط الراس شاهدژ

 

بعضی از قله ها جذبم نمی کند و بعضی دیگر هر چند بار که می روم تکراری نمی شود. شاهدژ از آن قله هاست . جمعه گذشته هنگامی که به سی چال می رفتیم شاهدژ را دیدم و به قول معروف فیلم یاد هندوستان کرد. تصميم گرفتيم در اولين فرصت به آنجا برويم. قرارمان را برای تعطیلی نیمه شعبان گذاشتیم.

یکشنبه 2/3/95 قرارمان ساعت 6 صبح بود. به سمت کرج رفتیم. در کرج خانم رحیمی از همنوردان قزوینی  هم به جمع مان اضافه شدند و به سمت جاده چالوس رفتیم.

با رسیدن به فرعی خوزنکلا  مسیر را به سمت آن ادامه دادیم و در نهایت به زمین فوتبال روستای سیجان رسیدیم. ماشین را روبه روی زمین فوتبال گذاشتیم و حرکت را آغاز کردیم. هوا نسبتاً گرم بود.  به سمت مسیر زمستانی که یال روبروی  زمین فوتبال بود رفتیم. بدنم مثل همیشه نبود. کمی احساس سنگینی و درد در دنده هایم می کردم.  با سرعتی متوسط به سمت بالا ادامه دادیم و به ابتدای دست به سنگ ها رسیدیم. برای رسیدن به ابتدای خط  الراس  دو راه  داشتیم. هم می شد مستقیم و از طریق مسیری که با سیم بکسل(یا شاید سیم ترمز دوچرخه) ظاهرا ایمن شده بود به بالا برویم و می توانستیم از راه پا کوبی که در غرب این مسیر قرار داشت بالا برویم.  در مسیر این سیم بکسل سنگ بزرگ و لقی قرار داشت .به همین دلیل راه پاکوب را انتخاب کردیم . حالا بالای خط الراس بودیم. برای صرف صبحانه توقف کردیم. عجله ای برای رفتن نداشتیم. پس از صرف صبحانه آماده حرکت شدیم. شاهدژ را می توان راحت صعود کرد. اما انتخاب دوستان شاهدژ با نان اضافه بود. تصمیم داشتیم کاری با مسیر نرمال نداشته باشیم و از هر سنگی که می توانستیم بالا برویم. همین کار را هم کردیم. تمام سنگ های سر راه را صعود می کردیم. شاهدژ  اشترانکوهی در مقیاس کوچک است.

بین سنگ ها دست و پا می زدیم و بالا می رفتیم. حالا به قسمتی سنگی و نسبتا بلند رسیده بودیم. مسیر نرمال سمت راستمان قرار داشت. به بچه ها گفتم نگاهی به بالامی اندازم و اگر راه داد می گویم بیایید. درگیر سنگ ها شدم. 20 متری بالارفتم.شکافی با گیره های مناسب را روبه رویم دیدم. به آن رسیدم. گول ظاهرش را خورده بودم.من فقط قسمت بالایی شکاف را دیده بودم و سنگ جلویی مانع دیدنم شده بود.  برای رسیدن به آن شکاف مناسب باید دومتر شیب منفی را صعود می کردم. به سمت راست شکاف تراورس کردم.  سنگی صاف و یکپارچه و شیب دار رو به رویم قرار داشت که روی آن را خاک گرفته بود و باید پایم را روی آن می گذاشتم و عبور می کردم. گیره دستی هم پیدا نمی کردم و سنگ بالای آن به سمت بیرون دل داده بود. خاک روی این سنگ باعث می شد نتوانم درست اعتماد کنم. چاره ای نبود و باید عبور می کردم. بچه ها هم آن طرف به در بسته خورده بودند. نفسی چاق کردم و این یک متر و نیم لعنتی را عبور کردم. در این چند صعود قبلی این قسمت را ندیده بودم چون کاملا از مسیر نرمال جدا بود. بقیه مسیر مشکل خاصی نداشت و با رسیدن بچه ها مسیر را از روی خط الراس ادامه دادیم و در نهایت به قله رسیدیم. کنار سنگ  قله نیم ساعتی استراحت کردیم و بعد به بالای سنگ رفتیم و چند عکس یادگاری گرفتیم. در مسیر بازگشت از قله به قسمت پوشیده از ریواسی رسیدیم و حسابی از خجالت شکم مان درآمدیم و پس از صرف ناهار در کنار درختان پایین دره به سمت تهران برگشتیم.

پی نوشت: از شاهدژ می توان عبور کرد......می توان صعود کرد. سنگ ها و دیواره های این قله جای کار فراوانی دارد و با انحراف از مسیر اصلی می توان از مسیری زیبا لذت برد

نفرات برنامه: مولود رحمانی-محمد رضا مختاری- پریسا شهبازان-نیما اسکندری

عكس : محمد رضا مختاري