جیب مبارک را به ما بسپارید...

 

هفته گذشته فرصتی پیش آمد تا همراه با تعدادی از دوستان از مسیر غربی به دماوند برویم. تا به حال دماوندی این چنین شلوغ ندیده بودم. در این آشفته بازار و شلوغی هر کس سعی داشت زودتر ماشینی گیر بیاورد و خود را به مبداء مسیر مورد نظرش برساند. در این شرایط  طبیعی است که هر کسی که  وانت نیسانی در اختیار دارد خود را از این خوان نعمت بی نصیب نگذارد.

کوهنوردان حاضر در قرارگاه به جلو درب ورودی می رفتند و سعی داشتند به محض رسیدن هر نیسانی (که اکثرا عشایر و گوسفند داران منطقه بودند  ) زودتر با او به توافق برسند. با رسیدن به پارکینگ شخصی را دیدیم که با تعدادی قاطر بار کوهنوردان را تا پناهگاه سیمرغ حمل می کرد. نرخ حمل هر کوله پشتی 35000تومان بود. همزمان با رسیدن ما حدود 30 کوهنورد دیگر هم رسیدند و برای لذت و راحتی بیشتر تمام بار خود را به جناب قاطر چی دادند.(به عبارتی 1/050/000تومان). قرار شد اعضاء تیم به بالا بروند و بار آنها پس از انتقال بار کوهنوردانی که قبل از این دوستان به منطقه آمده بودند به بالا برده شود.یعنی اینکه قاطر ها یک بار به سیمرغ بروند و برگردند و مجدد بارها را به بالا منتقل کنند. با رسیدن به  پناهگاه سیمرغ  به سختی جای چادری را پیدا کردیم. درون پناهگاه حتی جایی برای ایستادن هم وجود نداشت. از بعد از ظهر بارش شدید باران آغاز شد واعضاء آن تیم که همگی با کوله هایی سبک و یک تیشرت تا پناهگاه آمده بودند و منتظر بارهایشان بودند را غافلگیر کرد. این دوستان تا ساعت 8 شب زیر شیروانی پناهگاه ایستادند و لرزیدند و خیس و سرما زده به سمت پارکینگ برگشتند... حالا ساعت 11 شب است. برای خواب آماده می شویم. یکی از دوستان خبر داد تیم 4 نفره دیگری بدون زیر انداز ،لباس ،کیسه خواب،چادر ،گاز و غذا مانده اند. جناب قاطرچی که پول را از قبل  می گیرد بار آنها را هم نیاورده است. به سراغ آنها رفتم. درون پناهگاه با لباس های نازکی به هم چسبیده اند و می لرزند. از بین خود یک نفر را به چادر ما می فرستند و پناهگاه را با صدای اعتراض شخصی که فقط سبیل و دماغش از میان کیسه خوابش پیدا بود و می گفت" داداش نور چراغت نمی ذاره ما بخوابیم"ترک می کنیم... دنیای عجیبی شده .

در مسیر برگشت هستیم. قاطر چی محترم با چند نفر چوب به دست ایستاده. به نظر چوپان هستند اما اینجا گله ای وجود ندارد. این ها با آن چماق ها بیشتر به بادیگارد شباهت دارند و به درد روز مبادای قاطر چی می خورند. صدای اعتراض خانمی بلند شده بود و می گفت "کیسه خواب من درون بار هایم نبود ". قاطر چی مدعی است آن را با نیسان قبلی همراه دوستانت به پایین فرستاده ام. کدام نیسان؟  کدام دوستان؟خدا می داند.

کوله پشتی خانه کوهنورد است، خانه خود را در اختیار هر کس قرار ندهید.

در ایام تعطیل در صورت نیاز به ماشین از قبل با راننده ای مطمئن هماهنگ کنید.

در صورت نیاز به قاطر برای حمل کوله ها( با درست و غلط کار کاری ندارم) مبلغ را پس از تحویل  کوله هاو چک کردن لوازم پرداخت کنید.

جهت دریافت خدمات با افراد شناخته شده و مورد اعتمادی نظیر آقایان لاریجانی،بایه، صالحی ... تماس بگیرید.

دشته و سر سیاه غار ها

جمعه بی هدف بودیم. البته قرارمان رفتن به کمجل یا گزک بود و به دلیل هشدار هواشناسی آن را کنسل کرده بودیم. حالا نمی دانستیم چه کار کنیم. به سمت لواسان رفتیم و مسیر را به سمت روستای افجه ادامه دادیم. با رسیدن به افجه و پارک ماشین پیاده روی خود را به سمت دشت هویج آغاز کردیم. دو ماه کوهنوردی نکردن تاثیر خود را نشان می داد و بدنم سنگین بود به همین دلیل قرار گذاشته  بودیم امروز را به خودمان مرخصی بدهیم و فقط در طبیعت باشیم. مسیر شلوغ بود و گروههای زیادی در منطقه بودند. پس از یک ساعت به دشت هویج رسیدیم و برای  صرف صبحانه به سایه درختان آنجا پناه بردیم. حالا باز هم  بین انتخاب  ساکا و آتشکوه یا پرسون مردد بودیم. پرسون را انتخاب کردیم و پس از صرف صبحانه به سمت  آن حرکت کردیم. مسیر را در امتداد پاکوب مشخصی که به سمت گردنه افجه بشم می رفت ادامه دادیم. حالا روی گردنه بودیم و نمی دانستیم پرسون  قله کدام است.  مطلبی را در وبلاگ کلاغ ها خوانده بودم که نوشته بود بسیاری از گروه ها پرسون را با قله ای به نام دشته اشتباه می گیرند. برای همین در انتخاب قله مردد بودیم. نقشه البرز مرکزی علی مقیم قله پرسون را (در شرایط که رو به دشت لار ایستاده ایم) قله سمت راستی معرفی می کرد.چند کوهنورد محلی را دیدیم و از آنها  سوال کردم. آنها می گفتند این قله نه پرسون است و نه دشته...این قله اِندار است و برجستگی کوتاه روی گردنه را پرسون معرفی می کردند. بازهم مشکل نبود نقشه ای جامع خودنمایی می کرد. تصمیم گرفتیم خودمان را درگیر نام ها نکنیم و به سمت قله سمت راست برویم .این قله اگر هم پرسون نبود از بقیه قله ها نسبتاً بلند تر بود. به قله رسیدیم .روی قله حدود 1ساعت استراحت کردیم.عجله ای نداشتیم و چون تکلیف مسیر برگشتمان هم روشن بود با خیال راحت آب و آبمیوه و میوه هایمان را خوردیم. ساعت 12:30از قله به سمت گردنه حرکت کردیم. روبرویمان دو قله بلند قرار داشت. می دانستم که قله های سر سیاه غارها(سیاه چال ها) هستند. امروز قرار بود راه اضافه نرویم و خوب و خوشحال به خانه برگردیم. اما سرسیاه غارها وسوسه انگیز تر از آن بود که بشود از آن دل بکنیم. از طرفی ذخیره آب مان هم ته کشیده بود. بی آبی و تشنگی را فراموش کردیم و به سرعت به سمت آنها حرکت کردیم. یال منتهی به قله اول پرشیب  بود و در این هوای گرم حسابی عرق مان را در  آورده بود. به اولین قله رسیدیم. از قله پرسون فرضی ما تا اینجا یک ساعت راه بود. روی قله چند کوهنورد مشغول استراحت بودند. آنها از روستای برگ جهان می آمدند و برنامه شان صعود به سرسیاه غار یک بود. سر سیاه غار دو در فاصله 10 دقیقه ای قله اول قرار داشت  اما قله سوم کمی دورتر بود. با رسیدن به سومین قله چند دقیقه ای را استراحت کردیم. همه از تشنگی کلافه بودیم و دهانمان کاملا خشک بود. حالا باید همین مسیر را بر می گشتیم.این بار قله ها را صعود نکردیم و از مسیر کمر بر از سرسیاه غارها عبور کردیم و خود را به گردنه افجه بشم رساندیم و مسیر را به سمت دشت هویج ادامه دادیم. زبانم مثل یک تکه تخته داخل دهانم به اینطرف و آن طرف می رفت. پایین تر از گردنه آب خنکی جاری بود و حالا وقت سیراب شدن بود. روشن که از روشنی در آمده بود ودر این گرما حسابی برشته شده بود بطری آب را تا نصفه در دهانش فرو برد و یک نفس بیشتر از یک لیتر آب خورد. به دشت هویج رسیدیم و برای صرف نهار توقف کردیم. دیدن درختان سوخته و کیسه های پلاستیکی رها شده قلب را به درد می آورد. خیلی جالب است...همه ما وقتی واژه ای به نام محیط زیست را می شنویم رگ گردنمان کلفت می شود. ساعت ها در مورد ضرورت حفظ محیط زیست نطق های آتشین می کنیم و تمیزی محیط زندگی و زیبایی و بکر بودن طبیعت کشور های اروپایی را چماقی می کنیم برای کوبیدن بر سر خودمان، اما در عمل شعارهایمان را فراموش می کنیم .اگر کوهنورد نباشیم  با خنده ای به پهنای صورتمان با شعار "شهر ما خانه ما " زباله هایمان را از شیشه ماشین به بیرون پرتاب می کنیم. اگر هم کوهنورد باشیم که خود حسابی سوا دارد. همگان باید بدانند که ما اینجا بوده ایم. با بنر یا اسپری یادگاری خود را در طبیعت می گذاریم ودرختان را می سوزانیم و زباله هایمان را در محیط رها می کنیم. بله... بی مسئولیتی در ذات بسیاری از ما ریشه دوانده. افراد عادی به غار پراو، علم کوه، دماوند ، الوند ، دشت هویج و ...نمی روند. این زباله ها زباله من و ما ی طبیعت دوست ِ طبیعت ستیز است.        

ریزان

سر سیاه غارها

سر سیاه چال های دو و سه

سر سیاه چال 3 -ریزان و آتشکوه و مهر چال و پیرزن کلوم در انتهای تصویر

بدون شرح

پی نوشت:

قلل سر سیاه غار با ارتفاعی بین 3245 تا 3294 متر با اینکه به از نظر ارتفاع نسبت به سایر بلندی های البرز چندان مرتفع نیست اما می تواند تمرین بسیار خوبی برای صعود های زمستانی باشد( خصوصا از مسیر افجه).

با صحبت با یکی از دوستان پیشکسوت فهمیدم قله ای که ما صعود کرده ایم دشته بوده نه پرسون .

کوهنوردی در آفتاب سوزان هیچ توجیهی ندارد.

تشنگان این برنامه: روشن قوامیان-پریسا شهبازان-نیما اسکندری

فرود از آبشار های شاهاندشت

اواسط هفته گذشته با فواد صحبت کردم. قرار بود برای انجام کاری به تهران بیاید. قرار شد برنامه ای یک روزه را هم اجرا کنیم. در این هوای گرم آب خنک می چسبید و چه آبی خنک تر از شاهاندشت؟ برنامه شاهاندشت را قطعی کردیم. جمعه صبح ساعت 8:30همراه با روشن قوامیان به تهرانپارس رفتیم. فواد و عرفان و مسعود هم  از همدان آمدند و به سمت جاده هراز حرکت کردیم. آرام و قانونمند مشغول رانندگی بودم که نمی دانم چطور شد که در جایی که نباید سبقت می رفتم سبقت گرفتم و از شانس بد پلیس سر صحنه بود و ماشین را متوقف کرد. پیاده شدیم و با ظاهری مودب و موجه خدمت جناب سروان رسیدیم. باید علاوه بر نمره منفی صد هزار تومان هم جریمه می شدیم. فواد کارت شناساییش را نشان داد و خلاصه این بار هم از جریمه جستیم. بقیه راه را با دنده یک و دو رانندگی کردم تا بالاخره به ورودی روستای وانا رسیدیم(سمت راست جاده). اول ورودی روستا عوارضی گذاشته بودند. این هم کاسبی جدید شورای روستا است. نزدیک روستا جای پارک پیدا نمی شد و به  سختی جای مناسبی را پیدا کردیم. روستا و مسیر منتهی به آبشار بسیار شلوغ بود. پس از عبور از کوچه های روستا  پاکوب را به سمت بالای آبشار شاهاندشت و قلعه ملک بهمن ادامه دادیم. از طریق پاکوبی مشخص به کنار قلعه رسیدیم و به بالای اولین آبشار رفتیم. لباس ها را عوض کردیم. من و فواد وت سوت داشتیم اما بقیه بچه ها وت سوت نیاورده بودند و می دانستم در چند ساعت آینده حسابی خواهند لرزید.

با تعویض لباس ها به سراغ اولین آبشار رفتیم. درختی بالای آبشار قرار داشت  که سال قبل از آن به عنوان کارگاه استفاده کرده بودیم. با انتخاب این درخت به عنوان کارگاه اولین فرود ما در مسیر آبشار بود و کاملا خیس می شدیم. البته سمت چپ آبشار هم کارگاهی شامل دو رول و سیم بکسل قرار داشت که باید برای رسیدن به آن 2 متر تراورس می کردیم. امسال در مسیر این تراورس دو رول دیگرهم اضافه کرده بودند و با نصب طنابی پلاستیکی آن را ایمن کرده بودند. برای اطمینان بیشتر با زدن خود حمایت به این طناب پلاستیکی به کارگاه این آبشار رسیدیم. ارتفاع آبشار 15 متر بود. طنابی 50 متری را به صورت دولا از کارگاه عبور دادیم و طناب ها را با گره استون نات ثابت کردیم تا همزمان امکان فرود دو نفر روی طناب وجود داشته باشد. بچه ها یکی یکی فرود رفتند. این طناب زیادی سُر بود کنترلش کار راحتی نبود. طناب را کشیدیم و آن را جمع کردیم و در کوله گذاشتیم وطناب دیگری را جایگزین آن کردیم. پس از طی مسافت کوتاهی از درون رودخانه به دومین آبشار رسیدیم. این کارگاه هم در سمت چپ مسیر  و کنار درختی قرار داشت. آبشار دوم 30 متر ارتفاع داشت و مسیر فرود آن کنار آبشار قرار داشت. این آبشار بسیار پرفشار بود و با اینکه هنگام فرود در مسیر جریان آب نبودیم کاملا خیس شدیم. حالا من و فواد گرم بودیم و لذت می بردیم و پز وت سوت های تاناکورایمان را می دادیم ومسعود و روشن و عرفان می لرزیدند. من هم جوری از فواید این لباس می گفتم که انگار از زمان دنیا آمدن به جای قنداق وت سوت می پوشیدم. به بالای سومین آبشار رسیدیم. این آبشار شامل 3 پله بود(پله اول 15 متر، پله دوم 18 متر و پله سوم 12متر) البته شاید هم اینطور بتوانیم بگوییم که اینها سه آبشار مجزا هستند که کارگاهی مشترک دارند. سنگ بسیار بزرگی بالای سرمان و بین دیواره های اطراف گیر کرده بود. قلعه دربی مخفی داشت که به سوی آبشار باز می شد و تعدادی پله سنگی بسیار کوچک زیر این درب قرارداشت که تا میانه راه می آمد. اگر روی این پله ها سکه طلا هم می ریختند حاضر نبودم پایم را روی آن بگذارم و پایین بیایم. نمی دانم این پله ها اینقدر بوده یا با گذر زمان اینقدر شده.

کارگاه آبشار سوم در سمت راست آبشار قرار داشت. البته کارگاه دیگری هم در سمت چپ قرار داشت اما ظاهر سمت راستی بهتر به نظر می رسید. طناب ها را آماده کردیم و ریختیم. فواد فرود رفت. پس از گذر از اولین پله دیدم روی تاج پر فشاردومین پله ایستاده و پیرانایش را قفل کرده.علت را جویا شدم. طناب ها به خاطر فشار آب در هم گره خورده بود(آن هم درست دو متر پایین تر از پایش و روی بدترین آبشار این دره). شرایط پله دوم آبشار به گونه ای است که شخص روی طناب کاملا در مسیر آب قرار دارد  و باید آن را سریع و بدون مکث و معطلی فرود برود. اگر فواد دقت نمی کرد و دو متر پایین تر درگیر این طناب در هم پیچیده می شد قطعا حادثه می دادیم. سال قبل هم فشار آب در این محل یکی از نفرات برنامه را چرخانده بود و او را تا مرز خفگی پیش برده بود و او با تقلای فراوان خود را رها کرده بود. بالاخره گره باز شد و فواد فرود رفت. پله سوم وضعیت بهتری داشت و خطر پله دوم را نداشت. نفر آخر بودم  و باید دو لا فرود می رفتم و سريع تا از آب فرار کنم. این کار را با نهایت سرعت انجام دادم ...

آبشار بعدی آبشاری بلند بود که کارگاه آن در سمت راست مسیر قرار داشت. دیدن منظره پرتاب آب آبشار پایینی از بالای این آبشار لذت بخش بود. با فرود این آبشار به آبشار هفتم و هشتم رسیدیم که به صورت پله ای پشت سر هم قرار داشتند.کارگاه فرود آن در سمت راست قرار داشت. پله اول این آبشار(آبشار هفتم دره) 17 متر ارتفاع داشت و بلافاصله بعد از آن پله دوم(آبشار هشتم ) قرار داشت و ارتفاع آن به 35 متر می رسید. آب از دهانه آبشار هفتم به شدت به بیرون پرتاب می شد و فضایی خالی را بین سنگ و آب به وجود می آورد. باید کاملا صاف و چسبیده یه سنگ فرود می رفتیم تا درگیر آب پر فشارآن نشویم. این آخرین فرود ما بود.

نفرات برنامه:مسعود عسگری(فاتحان خورشید)-عرفان رضاپور(صخره)-فواد رضا پور(ماگما)-نیما اسکندری(دوبی سل)-روشن قوامیان

این برنامه با شرکت 4 وبلاگ نویس فرود قلمی بود برای خودش.

عکس ها از فواد رضاپور

برای فرود آبشار های شاهاندشت دو حلقه طناب 50 متری کافی است.

 

فرود قلمی ها

آبشار اول

آبشار دوم

آبشار ششم

 

 گزارش تصويري در : http://magma.blogfa.com/post-898.aspx

یک پوستر و چند نکته...

با آرزوی اجرای این برنامه...

1-به کار بردن نام صعود بزرگ برای برنامه ای که قرار است انجام دهیم چندان زیبا نیست و در مورد ارزش و بزرگی یک برنامه قضاوت را به دیگران سپردن بهتر است.(به امید کاهش این خود تحویل گیری ها و خود غول بینی ها از کوهنوردی ایران).

2- بر اساس تعاریف موجود روش های صعود عبارتند از:ا-روش محاصره ای(اکسپدیشن) 2- روش کپسوله 3- روش آلپی (سبکبار)

صعود شاخه ای و حلقه ای ظاهراً روشی جدید است. از همان روش های صعود های دو روزه خط الراس خرسان ها در زمستان از تهران به تهران و ... ( این صعود ها با روش های معمول امکان پذیر نمی باشد و تنها به روش حلقه ای و شاخه ای امکان پذیر است)

3- قسمت دندان اژدها جز اجتناب ناپذیر این خط الراس است و صعود فری سولو و انفرادی  برای تیمی که تمام اعضاء آن  ناگزیر به از عبورآن  هستند موضوعی جالب توجه است.

4- معنی کلمه  free solo در این برنامه جای بحث فراوان دارد. یعنی صعود انفرادی و بدون حمایت تمام دندانه های دندان اژدها و دو رکابی و سه رکابی گرده بدون رکاب و حمایت و ...(به امید ارائه مستندات کافی).

5- صعود خط الراس علم کوه به دماوند در فصل تابستان چندین بار انجام پذیرفته است. (تاریخ کوهنوردی ایران- تالیف داوود محمدی فر)...احتمالا وجه تمایز این برنامه و کراکس آن در مقایسه با برنامه های قبلی دلتای دره سه هزار است...

6-در برنامه های کوهنوردی حضور شخصی به نام سرپرست امری طبیعی است.وجود سرپرست و طراحی زبردست نیز از ویژگی های منحصر به فرد این برنامه است.

در فصل تابستان که تمامی قله های ایران با یک شلوار کردی ویک عرق گیر شاتری و یک جفت اسپرتکس صعود می شود به زبان آوردن عناوینی چون صعود بزرگ بیشتر شبیه مزاحی بزرگ است. با احترام به تمام کوهنوردان بی ادعا و بزرگ ایران زمین و به امید پاک شدن جامعه از بزرگ نمایی و عناوین دهن پر کن.

پی نوشت:

سوالات من در مورد پست چوپان دروغگو همچنان به قوت خود باقی است

معرفی وب سایتی خوب  در زمینه دره نوردی

 

وب سایت دره ها و دره نوردی ایران را می توان یکی از بهترین و کاملترین منابع فارسی زبان در حوزه دره نوردی دانست که با رویکردی تخصصی به ارائه گزارش برنامه  و مطالب آموزشی در این زمینه می پردازد.

با آرزوی موفقیت برای دوست خوبم محمد رضا احمدیان

دره ها و دره نوردی ایران

 

دره ترکت

 

 با این گرمای شدید میلی برای رفتن به کوه ندارم. بهترین گزینه در این شرایط دره نوردی است.  به فکر شاهاندشت بودم که یکی از دوستان پیشنهاد رفتن به دره ترکت را مطرح کرد. پیشنهاد وسوسه انگیزی بود و با اینکه به تازگی از گرگان(دره جهان نما) برگشته بودم نمی توانستم نسبت به این برنامه بی تفاوت باشم و به آن فکر نکنم.خلاصه اعلام آمادگی کردیم . به مهدی سلطانی زنگ زدم.مهدی 4 هفته بود که مدام از همدان به  گرگان می رفت  و اشتهایش برای دره کم نمی شد. با آوردن نام ترکت او هم اعلام آمادگی کرد و قرار شد آنها هم شبانه به سمت گرگان حرکت کنند و خود را به محل قرار برسانند.

پنج شنبه 94/5/1ساعت 17 از تهران به سمت گرگان حرکت کردیم. با رسیدن به گرگان در میدان ورودی شهر ماشین را پارک کردیم و همانجا روی زمین زیر اندازها را انداختیم و خوابیدیم. اما کدام خواب؟؟ هوا گرم بود و نمی شد داخل کیسه خواب رفت. کم کم گزش هایی را در تمام نقاط بدنم حس کردم. چقدر آشنا بود. این ها همان پشه های اهریمنی و رادار گریز بودند که بدون هیچ صدا یی با نیش شان فرود می آمدند و می زدند و می رفتند. کاملا عاجز و درمانده شده بودم . دفاع بی معنی بود. دراین تاریکی کوچکترین منفذی را که باز بود می دیدند و می زدند. یکی دو تا هم نبودند.همزمان همه جای بدن به خارش می افتاد. آن شب تا صبح لحظه ای نخوابیدم. ساعت 3:30 بامداد حس کردم کسی بالای سرم است. سریع بلند شدم.بچه ها از همدان رسیده بودند. بلند شدیم و جمع و جور کردیم. احمد غفاری (از دره نوردان فعال گرگان) ساعت 5 به سراغمان آمد . به محل کار احمد رفتیم و ماشین ها را پارک کردیم و لوازم را آماده کردیم.2 تن از دوستان گرگانی هم به ما ملحق شدند.احمد با یک تویوتا هماهنگ کرده بود تا ما را از گرگان به سمت منطقه ییلاقی زیارت ببرد.11 نفر  با کوله  و لوازم فنی سوار ماشین شدیم. این ماشین شبیه کلاه شعبده بازها بود و خیلی چیز ها درونش جا گرفته بود. راننده هم که اصلا اعصاب درست و درمانی نداشت شلوغ کاری ما را با سکوت و اخم تحمل می کرد. با گذر از جاده ای پر شیب و زیبا که از میان جنگل های نهار خوران می گذشت به منطقه زیارت و مکانی به نام نخود چشمه رسیدیم و حرکت را در امتداد پاکوبی مشخص بر روی یالی با شیب متوسط  آغاز کردیم. با اینکه صبح زود بود عرق می ریختیم و بالا می رفتیم. به بالای یال رسیدیم .این مکان دشت سردانسر نام داشت(2050متر). تعدادی از دره نوردان گرگان در این مکان منتظر ما بودند.  با رسیدن به این دوستان و سلام و احوال پرسی  مسیر را به سمت غرب ادامه دادیم. راه مالرویی از میال درختان و پوشش انبوه منطقه ما را به محلی به نام دشت لاک کشان هدایت می کرد. در این مکان کلبه چوبی زیبایی قرار داشت. به سمت کلبه نرفتیم و مسیر را به سمت دره سمت راست کلبه (سمت شمال-شمال غرب)ادامه دادیم.پس از چند دقیقه به مکانی به نام علی دیگا رسیدیم. چشمه  آب کم جانی در این مکان قرار داشت و دبی خروجی آبش با شیر سماور برابری می کرد. کمی استراحت کردیم و مقداری تنقلات خوردیم و دوباره حرکت را آغاز کردیم. پوشش گیاهی متراکم منطقه در برخی از نقاط عبور را دشوار می کرد. ازعلی دیگا مسیر باز هم با کاهش ارتفاع همراه بود و مسیر ما را به بستر رودخانه ای خشک هدایت می کرد.با رسیدن به بستر این رودخانه یکی از دوستان که جلو تیم بود مسیر را از طریق پاکوبی که در یال سمت چپ رودخانه قرار داشت ادامه داد.حدود 100 متر به جلو رفته بودیم که احمد از ته تیم خود را به سر قدم رساند و به او گفت که باید از یال سمت راست می رفته.دوباره برگشتیم و اینبار از پاکوب سمت راست رودخانه مسیر را ادامه دادیم.این پاکوب به صورت تراورسی بود که به تدریج ارتفاع کم می کرد.بالای سرمان دیواره ای  سراسری و یک پارچه به ارتفاع تقریبی 100 متر قرار دشت. مسیر پر از درختان سرخه دار بود و دوستان از ویژگی های این درخت  منحصر به فرد و جرایم سنگینی که برای قطع آن در نظر گرفته اند می گفتند. پس از حدود یک ساعت (از علی دیگا) به مکانی به نام گاندی سرا رسیدیم.چشمه  آب در این مکان قرار داشت و حسابی سیرآب شدیم. از گاندی سرا مسیر با چرخشی به سمت غرب با شیبی متوسط ارتفاع کم می کرد.اینجا یکی از آبریز های فصلی دره ترکت بود اما در این فصل کاملا خشک شده بود. به کف دره رسیدیم و مسیر را در امتداد این رودخانه خشک ادامه دادیم. کمی نگران خشک بودن این دره بودم. این دره پر از بوته های تمشک بود و دیدن این بوته ها باعث شده بود که هدف اصلی برنامه را از یاد ببریم.در کنار رودخانه جمجمه گرازی را پیدا کردم و آن را به عنوان یادگاری این برنامه در کوله گذاشتم. درادامه راه به یکی دیگر آبریز های دره رسیدیم .آب خوبی در آن جاری بود و از اینجا به بعد رودخانه دیگر خشک نبود و آب داشت. ساعت 11:50 دقیقه به مکانی مناسب  برای صرف نهار رسیدیم و نهار مختصری خوردیم. دوستان وت سوت ها و هارنس ها را پوشیدند و مجدد حرکت را آغاز کردیم. به اولین آبشار رسیدیم.ارتفاع آن حدودا 6 متر بود و کارگاه آن درختی بود که در سمت راست آبشار قرار داشت.در پایین این آبشار فضولات خرس قرار داشت و معلوم بود به تازگی در این مکان بوده(شاید چند دقیقه قبل از ما) دوستان به نوبت فرود آمدند و مسیر را به سمت آبشار های بعدی ادامه دادیم.دو طرف رودخانه پوشیده از بوته های تمشک بود. بیش از آنکه تمشک بخوریم تیغ در دست و پایمان فرومی رفت. آبشار دوم و سوم به فاصله ای نسبتا کم از آبشار اول قرار داشت.این آبشار ها نیازی به فرود نداشت و به راحتی می شد از کنار آنها عبور کرد.فاصله آبشار بعدی با این آبشار ها تقریبا زیاد بود.پس از گذر از این مسیر طولانی  کمی فضای دره باز شد. دیواره های بلندی دره را از هر طرف احاطه کرده بود. به آبشار دیگری رسیدیم. سنگ بزرگی بالای این آبشار قرار داشت.توسط بلوک  کارگاهی را دور این سنگ ایجاد کردیم. طناب ها را توسط گره استون نات به صورت دو رشته ای ریختیم تا هم زمان دو نفر روی طناب فرود بروند .(در این برنامه در بیشتر کارگاهها از این روش استفاده کردیم .، بجز کارگاههایی که تک رول بود).این آبشار ظاهرا از زیر آب رد می شد اما در عمل اینطور نبود و بچه ها برای اینکه به سردی آب عادت کنم حسابی خیسم کردنداما هنگام فرود از آبشار خیس نشدم. ارتفاع آن حدود 6 متر بود.پس از فرود از این آبشار به آبشار دیگری رسیدیم.از سمت چپ آن دست به سنگ پایین رفتیم.آبشار بعدی آبشار بلندی بود  و حدود 35 متر ارتفاع داشت و مسیر فرود هم معلوم نبود(فرود این آبشار به صورت کلاهک بود).کارگاه آن شامل دو رول بود. دو رشته طناب 50 متری را از آن عبور دادیم . دوستان دو تا دوتا فرود آمدند. به آبشار بلند دیگری رسیدیم.این یکی هم بد قلق بود وشکاف بزرگی در مسیر فرود قرار داشت که شخص در حال فرود مدام در آن لاخ می شد.(این فرود حدود 20 متر بود). پس از این فرود به دلیل تنگ شدن دره فشار آب هم بیشتر شد. آبشار های بعدی عموما کم ارتفاع بودند و بعضا می شد با یک رشته طناب 50 متری آنها را دو تا دو تا فرود رفت.آبشار بعدی شامل دو پله بود و آب پر فشاری داشت.کارگاه آن شامل دو رول و حلقه فرود بود.پس از عبور از این آبشار به پر آب ترین آبشار مسیر رسیدیم که شامل دو پله  بود و فرد باید در قسمت انتهایی با طناب دادن سریع خود را به حوضچه کف آن می رساند. آخرین آبشار مسیر که آن هم شامل دو پله بود آب پر فشاری جاری بود و در سمت چپ آن چوبی را در مسیر جریان آب قرار داده بودند و آن را با طنابی پلاستیکی به رولی متصل کرده بودند.دوستان با گذاشتن پا بر روی این چوب و فرودی کنترل شده از این آبشار دو مرحله ای هم گذشتند.این آخرین فرود دره بود و کمی بعد به منطقه زیبای باران کوه رسیدیم. چند خانواده برای تفریح به این مکان آمده بودند. کنار آتشی که آنجا برپا بود تا حدی لباس هایمان را خشک کردیم و پس از حدود 30 دقیقه استراحت و جمع شدن همه دوستان به سمت محلی به نام شصت کلاه رفتیم. برنامه جهان نما هم در همین محل تمام شده بود. در شصت کلاه مینی بوس منتظر ما بود. برای شام همانند قحطی زده ها به یک جیگرکی حمله کردیم و کاری کردیم کارستان....حالا نوبت قسمت خسته کننده ماجرا بود. حرکت به تهران و مستقیم به اداره رفتن.

باران کوه

 

این دره در مجموع شامل12 آبشار بود که برای عبور از آنها نیاز به استفاده از طناب بود و تعدادی آبشار که از کنار آنها با دست به سنگ شدن می شد عبور کرد.

این موضوع حس شخصی من است: با تجربه ای که از عبور دره های اندرسم، کمجل، مور، گزک، جهان نما و شاهاندشت دارم دره ترکت در شرایط بارندگی از تمام این دره ها خطرناک تر است. شیب های تند و ساختار دیواره ای دره هیچ راه فراری را در شرایط سیل باقی نمی گذارد. در اندرسم در برخی نقاط شرایط به این صورت است اما در ترکت  در تمام طول دره...بنابراین برای عبور از ترکت به شرایط آب و هوا توجه کنید.

برای گذر از ترکت دو رشته طناب 50 متری کافی خواهد بود. بلندترین فرود دره 35 متر است.

یافتن ورودی دره بر خلاف بسیاری از دره ها کار آسانی نیست به همین دلیل یا از جی پی اس استفاده کنید و یا اینکه با کوهنوردان گرگان همراه شوید.

نفرات برنامه: احمدغفاری(سرپرست)-سهیلا نجفی-جواد احمدی- مهدی عزیزی-محمد تجری- میلاد قنواتی--حسن نوری-عبدالله  اغنامی- هادی شهریاری-محمود کریمی- محسن حاتمی-حسن نوری-مسعود مسگر-حسین امامی-مهدی سلطانی-عرفان حبیبی-علیرضا ملک محمدی-سمیه حسنی-عصمت ذوالفقاری-پریسا شهبازان-نیما اسکندری