یادها: اولین کوهنوردی من
شايد خيلي ها انتخاب شغل،انتخاب همسر و ...را جزء مهمترين انتخابات و شايد اتفاقات در زندگي بدانند و معتقد باشند كه اين اتفاقات يا انتخابات در زندگيشان تاثير زيادي را گذاشته است.انتخاب كوهنوردي به عنوان ورزش اصلي يا بهتر بگويم انتخاب آن به عنوان قسمت مهمي از زندگي ،در ساير انتخابهاي مهم من مثل انتخاب رشته دانشگاهي(با اولويت شهركوهستاني) ،انتخاب شغل واز همه مهمتر انتخاب همسر مهمترين نقش را داشته است.
مي خواهم درباره خاطرات خاك خورده اي بنويسم كه مربوط به اولين تجربه من در كوهنوردي و اولين صعود من است.
اواخر خرداد ماه 1380 بود. دانش آموز پيش دانشگاهي بودم و تب و تاب كنكور ميان همكلاسي هايم موج مي زد اما من بنا به دلايلي كه برايم از هر كنكوري مهمتر بود تصميم داشتم آن سال حتي اگر قبول هم شدم به دانشگاه نروم و 1 سال را پشت كنكور بمانم. آن سالها هفته اي 3 جلسه به سالن بوكس مي رفتم و تمام وقتم در باشگاه مي گذشت. از طرفي پدرم به شدت در مورد درس خواندنم حساس بود و يا مدام سرزنشم مي كرد كه چرا يكباره درس خواندنت را كم كردي؟؟؟ يا اينكه چون شبها بي خواب بود خشم شب مي زد و از ساعت 2 صبح داد مي زد و مي گفت "آقا خاك بر سرت امسال با اوردنگي مي برنت سربازي آدم مي شي جفتك انداختن و مشت زدن از يادت مي ره... تا دوباره خوابم مي برد داد مي زد و مي گفت: "آقا بلند شو همكلاسي هات دارن درس مي خونن، كم بكپ!". خلاصه تا صبح از خواب راحت خبري نبود و شايد باور نكنيد اگه بگم از دستش مي رفتم تو دستشويي چرت مي زدم.
يك روز پسر خالم مسعود كه كوهنورد هم بود بهم گفت: "نيما كلاس كوهپيمايي هست اسم تو رو هم بنويسم؟؟؟ گفتم مگه كوه كلاس هم داره؟؟؟ گفت آره. پيش خودم گفتم يه كم سر كارش بذارم گفتم نمره هم مي دن ؟ گفت آره بابا. گفتم كلاسش كجاس ؟؟ گفت تو كوه" يك دفعه انگار دنيا رو به من دادن. بهترين فرصت براي دور زدن بابام و فرار از عذاب وجدان خودم براي درس نخواندن همين بود. بي درنگ گفتم ميام اما وسيله ندارم. مسعود گفت تو بيا يك كاريش مي كنيم.
يك كيسه خواب الياف كره اي مربوط به دوران ژوراستيك داشتم.يك كوله سربازي پكيده هم از يكي از دوستانم گرفتم و وسايلم را آماده كردم .جلسه توجيهي برگزار شد .مربي دوره محمد طالبي مقدم (برادر مرحوم حسين طالبي مقدم )بود. مسير صعود هم خط الراس كامل همدان بود. من هم كه نمي دانستم خط الراس چيه با خودم گفتم كه خط الراس بايد جايي حوالي ميدان ميشان باشد بدون هيچ فكري گفتم من هم هستم. پنهاني از پدرم كلي كنسرو خريدم و زير تخت جاسازي كردم.
خلاصه روز صعود فرا رسيد . حالا بايد منتظر رفتن بابام مي شدم .مادرم كلي برام ميوه گذاشت. انگار داشتم مي رفتم پيكنيك. سر قرار حاضر شديم. در بين دوستان فقط من بودم كه با خنجري به كمر و اون كوله كهنه مثل وصله اي ناجور بودم. آقاي مقدم با وانتي هماهنگ كرده بودند و آن وانت ما را بيشه عرب خان رساند و صعود خود را آغاز كرديم. هنوز نمي دانستم كه قرار است چه راه طولاني را برويم و براي اينكه نشان بدهم ازسايرين بهترم تند تر از بقيه راه مي رفتم و با بي شرمي تمام از آقاي مقدم هم جلو مي زدم و پيش خودم مي گفتم من از اينا قوي ترم. تا قله كلاه قاضي را بدون مشكل رفتيم. در طول مسير و در استراحتها آقاي مقدم مطالبي را مي گفتند و ما گوش مي كرديم و گاها ًنت برداري مي كرديم. با رسيدن به قله كلاه قاضي آقاي مقدم قله يخچال را نشان دادند و گفتند شب را پشت قله يخچال مي مانيم. چشمانم از حدقه بيرون زد. خصوصا اينكه هر چي انرژي داشتم تا قله كلاه قاضي گذاشته بودم و حالا كاملا تخليه بودم. به سمت يخچال حركت كرديم . من ديگه انرژي نداشتم از بقيه جلو بزنم و كم كم داشتم ازنفرات تيم عقب مي ماندم. به جرات مي گم تمام مسير از كلاه قاضي تا يخچال رو به مسعود فحش هاي ركيك مي دادم كه چرا من رو آورده اينجا.
افتان و خيزان به يخچال رسيدم. آقاي مقدم بقيه خط الراس تا قزل ارسلان را نشان دادند و تازه فهميدم كجاي كارم و خط الراس يعني چي و من چه اشتباهي كرده ام. كمتر از يك چهارم مسير را آمده بوديم. بدنم درد مي كرد و زانوهام مي لرزيد. در كاسه يخچال چادر زديم.
من زير انداز كيسه خواب نداشتم و چادر ما هم روي چمنزار زده شده بود. شب اول داخل چادر اتفاق خاصي به جز انفجار گاز و سوختن مو و سيبيل و ابرو هاي آقاي مقدم نيفتاد و بعد از خوردن شام به درون كيسه خواب رفتيم. سرماي زمين به سرعت به بدنم نفوذ كرد و تا صبح نخوابيدم. صبح بچه ها سر حال بيدار شدند و من رو هم بيدار كردند. تمام تنم درد مي كرد. دوست داشتم برگردم اما راه بازگشت را بلد نبودم. چاره اي نبود و بايد ادامه مي دادم. بعد از صبحانه خرابكاري ديگه اي كردم و با قمقمه آب آقاي مقدم رفتم دستشويي...!!! بنده خدا فقط لبخندي زد و گفت حيف من كه عمر نازنينم رو با شماها تلف مي كنم.
بعد از خوردن صبحانه حركت كرديم. بدنم به شدت افت كرد و به سختي راه مي رفتم. بچه ها كمي از بارم را گرفتند و به سمت كمر لرزان حركت كرديم. از همون اول مسير عقب افتادم و دوستان مدام به خاطر من توقف مي كردند. قزل ارسلان مثل كابوسي بود كه هر چي مي رفتيم به آن نمي رسيديم. با رسيدن به قله كمر لرزان به سمت گردنه تويسركان حركت كرديم. اين همه بالا و پايين شدن براي من كه از پله هاي خانه بالاتر نرفته بودم شكنجه بود. با رسيدن به گردنه تويسركان در محلي به نام قهوه خانه مراد توقف كرديم و مشغول خوردن نهار شديم،(الان مي خوام اعترافي بكنم كه تا الان جايي اين اعتراف رو نكردم و مي گم كه كمي از بار گناهم كم شه)،بعد از صرف نهار من پنهاني از بچه ها كنسرو ماهي رو از كوله ام برداشتم تا اون رو تنها بخورم و اون رو با كسي قسمت نكنم تا انرژي از دست رفته ام برگرده، (الان كه دارم اين اعتراف رو مي كنم هم نادمم هم خجل شما ديگه سرزنش نكنيد) و رفتم پشت سنگي و اون كنسرو رو خالي خالي تا ته خوردم و روغنش رو هم سر كشيدم. مسيرصعود از گردنه تويسركان تا كلاغ لانه مسيري طولاني است. گرماي ظهر و شيب مسير و روغن اون كنسرو كذايي تير خلاصش رو به من زد.
حالا ديگه مي خزيدم. كاملاً از تيم جا مانده بودم. مسير را نمي شناختم و از گم شدن مي ترسيدم. اواخر شيب بودم و هوا رو به تاريكي بود كه ديدم يكي از دوستان منتظرم نشسته. كوله ام را گرفت و دستم را هم گرفت و به سمت بالا رفتيم. پوكه ام به پناهگاه كلاغ لانه رسيد. بعد از صرف شام بچه ها كه تازه منو كشف كرده بودن شروع كردن به سر كار گذاشتن من "كه اين پناهگاه جن داره و...".گفتم: "ببينيد درسته الان خسته ام ولي اگه مي گيد من بترسم من نمي ترسم.مي رم بيرون مي خوابم ببينم چي مي خواد بشه؟!"رفتم بيرون و كيسه خوابم رو انداختم و خوابيدم(البته همش الكي بودا...كلا تا صبح نخوابيدم و با خنجر رفته بودم تو كيسه خواب).سرماي سكوي سيماني اطراف پناهگاه هم تا صبح بد بختم كرد. صبح روز بعد مسير رو به سمت دائم برف ادامه داديم. من كه ديگه جنازه بودم و بچه ها دونفري تو شيب دستم رو مي كشيدن و بالا مي بردن. واقعاً ناتوان شده بودم. دائم برف مسيري دست به سنگ داشت و من هم كه تو سنگنوردي تعطيل بودم. وبال گردن تيم شده بودم. با رسيدن به قله دائم برف به سمت گردنه بين قزل و دائم برف رفتيم وبا توجه به زمان باقي مانده و گندي كه من به تايم صعود بقيه زده بودم آقاي مقدم از صعود قزل چشم پوشي كرد و از طريق روستاي امامزاده كوه به همدان برگشتيم. من هم وقتي كه تو مسير برگشت قرار گرفتيم و خيالم راحت شد كه ديگه صعودي در كار نيست براي اينكه كم نيارم هي مي گفتم آقا مقدم بريم حيفه ها...اون بنده خدا هم به روم نمي آورد و مي گفت مي دونم مي توني بياي.اما دير مي شه
با رسيدن به خونه قسم خوردم كه پا تو هيچ كوهي نگذارم. اين قسم فقط 4 روز دوام آورد.
توبه كردم كه دگر مي نخورم به جز امشب و فردا شب و شبهاي دگر
4 روز بعد قلل يخچال و اردك و مردك رو صعود كردم و اين رفتن ها تا كوه نرفته اي هست وتواني براي رفتن و ديدن ادامه خواهد داشت.
نفرات برنامه:محمد طالبي مقدم-زوبين مقدم-حبيب زراعتي-مجتبي جواديه-وحيد شكرپور –مسعود طالباني-نيما اسكندري




























lقیف شرقی
تراورس منتهی به قیف
سنگ تلویزیون
قله اصلی (عکس از گردنه بین دو قله)



سوزنی ها در زمستان
صعود زمستانی قیف کلاغ لانه
مسیر نرمال صعود به قله 














































خلنو قله اي است به ارتفاع 4387 متر كه در رشته كوههاي البرز مرگزي و در شمال دهكده لالون قرار دارد.اين قله در قلب كوههاي البرز مركزي قرار دارد و به همين جهت از جميع جهات جغرافيايي از آبادي ها و نقاط مسكوني پيرامون خود فاصله اي قابل توجه دارد و مي توان گفت از اين آباديها قله اي ناپيداست.اين قله يكي از سرچشمه هاي اصلي رودخانه هاي لار و لالون و وارنگه رود مي باشد.